فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۴۴
ویو کوک
لیونسو کمکم کرد بشینم روی تخت
لیونسو:میخوای بریم بیرون هوا بخوریم...حتما حوصلت سر رفته
کوک:اوم..اما چجوری
لیونسو:خب...اگه میتونی که با این عصا ها...اگرم نه میگم بادیگردا بیان کمکت و با ویلچر بریم هوم؟
از این حرفم مطمئن نبودم ولی نمیخواستم به این خفت بیوفتم که بشینم رو ویلچر و یکی از پشت هلم بده
اروم گفتم
کوک:می...میتونم
تمام مدت سرم پایین بود...لیونسو اومد جلو و نشست روی پاهاش که از من کوتاه تر شد..(خو نشسته داوشم میخوای کوتاه نشه اون بز خر؟اصا اون اوسکول چیداره که دوسش دارییی بیا من هستم خودمم اشغالارو میبرم دم درااا)
ویو لیونسو
نشستم رو پاهام تا ببینم از چی ناراحته...غم عظیمی توی چشماش نهان بود...دستمو قاب صورتش کردم و موهایر که روی پیشونیش بخاطر عرق کردن به اون چسبیده بودنو کنار دادم و موهاشو مرتب کردم
لیونسو: جونگ کوک شی...چیشده؟
یدفعه که انگار به خودش اومده باشه با لبخند فیکی گف: چی میخواد شده باشه...هووم اصا پاشو بریم هوا خوری
ولی منکه میدونم یچیزیت هس جناب جئووون (از خودت ناراحته کثافتتت)
لیونسو:اوکی بریم
رفتمو از گوشه ی اون اتاق خالی که رسما فقط یه کشو صندلی و تخت داشت عصا هاشو برداشتم و اوردم...هنوز از این کار مطمئن نبودم....بخوطر همین رفتم سمت در اتاق و به کوک گفتم: یه لحظه وایسا کوکی الان میام
که در اتاق و بستم و رفتم بیرون
ویو کوک
یدفعه ای انگار که برق گرفته باشتش رفت بیرون اتاق...ینی کجا رف...وایسا ببینم..عررر بهم گف کوکیییی
با خودم گفتم موقعیت خوبیه
دستم به پشت تخت که عصا ها اونجا تکیه داده شده بودن میرسید...فقط یکم کش و قوص لازم بود
بالاخره بعد سه ساعت کلنجار نوک انگشتام به عصا رسیدو برش داشتم
پاهامو یکمی تکون دادم...درسته درد داشت...نه اینکه بخوام بگم راحت ولی تا شعاع یه میلی میتونه حرکت کنه پام (اهاع درسته...چقد زیاد اصا🌚) به دستام نگاه کردم...ینی قدرت تحمل این همه سنگینی و کل وزن منو داشت؟...
داشتم سعی میکردم بلند بشم که لیونسو اومد داخل
لالای لاای خومالیییی
{ی پارت نصف شبییی...اهاع و اون دوستمون که گفته بود تفلدشه...تفلدت موبالککک}
چرا اینجوری حدف میزنم...اهم اهم😂
شرط ۳۰ لایک
۴۰ کامنت
۴۰ کامنت
لیونسو کمکم کرد بشینم روی تخت
لیونسو:میخوای بریم بیرون هوا بخوریم...حتما حوصلت سر رفته
کوک:اوم..اما چجوری
لیونسو:خب...اگه میتونی که با این عصا ها...اگرم نه میگم بادیگردا بیان کمکت و با ویلچر بریم هوم؟
از این حرفم مطمئن نبودم ولی نمیخواستم به این خفت بیوفتم که بشینم رو ویلچر و یکی از پشت هلم بده
اروم گفتم
کوک:می...میتونم
تمام مدت سرم پایین بود...لیونسو اومد جلو و نشست روی پاهاش که از من کوتاه تر شد..(خو نشسته داوشم میخوای کوتاه نشه اون بز خر؟اصا اون اوسکول چیداره که دوسش دارییی بیا من هستم خودمم اشغالارو میبرم دم درااا)
ویو لیونسو
نشستم رو پاهام تا ببینم از چی ناراحته...غم عظیمی توی چشماش نهان بود...دستمو قاب صورتش کردم و موهایر که روی پیشونیش بخاطر عرق کردن به اون چسبیده بودنو کنار دادم و موهاشو مرتب کردم
لیونسو: جونگ کوک شی...چیشده؟
یدفعه که انگار به خودش اومده باشه با لبخند فیکی گف: چی میخواد شده باشه...هووم اصا پاشو بریم هوا خوری
ولی منکه میدونم یچیزیت هس جناب جئووون (از خودت ناراحته کثافتتت)
لیونسو:اوکی بریم
رفتمو از گوشه ی اون اتاق خالی که رسما فقط یه کشو صندلی و تخت داشت عصا هاشو برداشتم و اوردم...هنوز از این کار مطمئن نبودم....بخوطر همین رفتم سمت در اتاق و به کوک گفتم: یه لحظه وایسا کوکی الان میام
که در اتاق و بستم و رفتم بیرون
ویو کوک
یدفعه ای انگار که برق گرفته باشتش رفت بیرون اتاق...ینی کجا رف...وایسا ببینم..عررر بهم گف کوکیییی
با خودم گفتم موقعیت خوبیه
دستم به پشت تخت که عصا ها اونجا تکیه داده شده بودن میرسید...فقط یکم کش و قوص لازم بود
بالاخره بعد سه ساعت کلنجار نوک انگشتام به عصا رسیدو برش داشتم
پاهامو یکمی تکون دادم...درسته درد داشت...نه اینکه بخوام بگم راحت ولی تا شعاع یه میلی میتونه حرکت کنه پام (اهاع درسته...چقد زیاد اصا🌚) به دستام نگاه کردم...ینی قدرت تحمل این همه سنگینی و کل وزن منو داشت؟...
داشتم سعی میکردم بلند بشم که لیونسو اومد داخل
لالای لاای خومالیییی
{ی پارت نصف شبییی...اهاع و اون دوستمون که گفته بود تفلدشه...تفلدت موبالککک}
چرا اینجوری حدف میزنم...اهم اهم😂
شرط ۳۰ لایک
۴۰ کامنت
۴۰ کامنت
۲۲.۴k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.