تک پارتی فلیکس:)
وقتی خوابت نمی برد... 🌙
دوباره تکونی خوردی اما سعی کردی فلیکس رو بیدار نکنی. کابوس های متعدد میدیدی که نمی تونستی بخوابی.
دلیلش هم برای این بود که وقتی فلیکس خوابید با موبایلت فیلم ترسناک دیدی.
دوباره تکونی خوردی. که فلیکس غلتی کوتاه زد. فکر کردی بیدار شده اما وقتی فهمیدی بیدار نشده نفسی راحت کشیدی.
به آرومی از روی تخت بلند شدی و لباس خوابت رو مرتب کردی و به سمت آشپزخونه رفتی.
دنبال لیوان آب می گشتی تا آب خنکی بخوری. بعد از پیدا کردن لیوان پارچ آب رو از یخچال برداشتی و آب خنکی خوردی و نفسی تازه کردی. بعد برق آشپزخونه رو خاموش کردی و با ترس به سمت اتاق برگشتی.
دوباره آروم روی تخت دراز کشیدی. چشم هاتو بستی و سعی کردی بخوابی اما فایده ای نداشت. نمی تونستی بخوابی.
همون موقع فلیکس دست هاشو دور کمرت حلقه کرد و تورو توی آغوش گرمش کشید. با ترس هینی کشیدی و گفتی: فلیکس بیدار شدی؟
فلیکس با صدایی آروم وخواب آلود گفت: چرا نمی خوابی عزیزم؟
نمی دونستی بهش بگی یا نه چون اگه میفهمید دعوات می کرد اما نخواستی دروغ بگی پس گفتی: خوب... فیلم ترسناک دیدم.
فلیکس با شنیدن این جمله اخمی کرد که هرچند تو ندیدی.
گفت: مگه نگفتم فیلم ترسناک نبین؟
گفتی:آره آره می دونم اما دوستام معرفی کردن گفتن خوبه.
فلیکس گفت: نباید به حرف دوستت گوش می کردی.
تو رو به سمت خودش برگردوند و محکم تورو توی بغلش کشید و گفت: هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره عزیزم. دیگه فیلم ترسناک نبین. بگیر بخواب من اینجام.
و تو بالخره توی آغوش گرم فلیکس چشم های خسته ات رو بستی و به خواب فرو رفتی.
دوباره تکونی خوردی اما سعی کردی فلیکس رو بیدار نکنی. کابوس های متعدد میدیدی که نمی تونستی بخوابی.
دلیلش هم برای این بود که وقتی فلیکس خوابید با موبایلت فیلم ترسناک دیدی.
دوباره تکونی خوردی. که فلیکس غلتی کوتاه زد. فکر کردی بیدار شده اما وقتی فهمیدی بیدار نشده نفسی راحت کشیدی.
به آرومی از روی تخت بلند شدی و لباس خوابت رو مرتب کردی و به سمت آشپزخونه رفتی.
دنبال لیوان آب می گشتی تا آب خنکی بخوری. بعد از پیدا کردن لیوان پارچ آب رو از یخچال برداشتی و آب خنکی خوردی و نفسی تازه کردی. بعد برق آشپزخونه رو خاموش کردی و با ترس به سمت اتاق برگشتی.
دوباره آروم روی تخت دراز کشیدی. چشم هاتو بستی و سعی کردی بخوابی اما فایده ای نداشت. نمی تونستی بخوابی.
همون موقع فلیکس دست هاشو دور کمرت حلقه کرد و تورو توی آغوش گرمش کشید. با ترس هینی کشیدی و گفتی: فلیکس بیدار شدی؟
فلیکس با صدایی آروم وخواب آلود گفت: چرا نمی خوابی عزیزم؟
نمی دونستی بهش بگی یا نه چون اگه میفهمید دعوات می کرد اما نخواستی دروغ بگی پس گفتی: خوب... فیلم ترسناک دیدم.
فلیکس با شنیدن این جمله اخمی کرد که هرچند تو ندیدی.
گفت: مگه نگفتم فیلم ترسناک نبین؟
گفتی:آره آره می دونم اما دوستام معرفی کردن گفتن خوبه.
فلیکس گفت: نباید به حرف دوستت گوش می کردی.
تو رو به سمت خودش برگردوند و محکم تورو توی بغلش کشید و گفت: هیچ چیزی برای ترسیدن وجود نداره عزیزم. دیگه فیلم ترسناک نبین. بگیر بخواب من اینجام.
و تو بالخره توی آغوش گرم فلیکس چشم های خسته ات رو بستی و به خواب فرو رفتی.
۱۹.۸k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.