مافیای من
#مافیای_من
Part:12
ب سختی پاشدم و رفتم ت اتاقم رفتم حموم بعدش اومدم تو ی ایینه ی نگاهی ب کبودی های بدنم کردم ک دلم ب حال خدم سوخت فردا قرار بود ب ی هیولا ازدواج کنم باور نمیکنم کسی ک حتی اطلاعات زیادی ازش ندارم
ی لباس پوشیدم و یکم ب صورتم رسیدم موهامو باز گذاشتم رفتم پایین ک کوک بم گفت
کوک: قراره بریم خرید لباس عروس بیا صبحانه بخور(سرد)
ات: میلی ندارم
کوک: هه هنوز نفهمیدی من اینجام ک دستور میدم نه تو (سرد)
ات: و منم اینجا ک عطاعت میکنم درسته؟
کوک: کاملا درسته (سرد)
ات:...
رفتم و نشستم فقط ی خوردم ک ساعت 1 شد کوک گفت
کوک: پاشو باید بریم خرید
ات: باشع
رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم چند دقیقه تو راه بودیم ک رسیدیم ب یه فروشگاه لباس عروس
پیاده شدیم و رفتیم داخل کوک ب یه خانومی گفت
کوک: بهترین و جدید ترین لباستون رو بیارید
خانوم: چشم
بعد چند دقیقه ی لباس اوردن خداییش خوشکل بود کوک بهم گفت
کوک: برو اتاق پرو بپوشش
ات: باشع
رفتم اتاق پرو و پوشیدم خیلی ب تنم میخورد رفتم بیرون کوک فقط ی نگاه ب قیافم کرد و گفت
کوک: همین لباسو فردا قبل ساعت 12 بفرستین برام
ادرس خونه و پولو دادم یه دست کفش هم گفتم بذارن بعد اون رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و سمت اعمارت حرکت کردم بین راه بودیم ک گفتم
کوک: از بیرون چیزی نمیخای (سرد)
ات: ی مربی میخام تا دوباره بهم اموزش بده
کوک: هه بزودی ی مربی میگیری ک فقط کتکت بزنه
ات: که اینطور
کوک: همینه
دیگ حرفی نزدیم تا رسیدیم اعمارت وارد شدیم ک دیدم تو خونه...
Part:12
ب سختی پاشدم و رفتم ت اتاقم رفتم حموم بعدش اومدم تو ی ایینه ی نگاهی ب کبودی های بدنم کردم ک دلم ب حال خدم سوخت فردا قرار بود ب ی هیولا ازدواج کنم باور نمیکنم کسی ک حتی اطلاعات زیادی ازش ندارم
ی لباس پوشیدم و یکم ب صورتم رسیدم موهامو باز گذاشتم رفتم پایین ک کوک بم گفت
کوک: قراره بریم خرید لباس عروس بیا صبحانه بخور(سرد)
ات: میلی ندارم
کوک: هه هنوز نفهمیدی من اینجام ک دستور میدم نه تو (سرد)
ات: و منم اینجا ک عطاعت میکنم درسته؟
کوک: کاملا درسته (سرد)
ات:...
رفتم و نشستم فقط ی خوردم ک ساعت 1 شد کوک گفت
کوک: پاشو باید بریم خرید
ات: باشع
رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم چند دقیقه تو راه بودیم ک رسیدیم ب یه فروشگاه لباس عروس
پیاده شدیم و رفتیم داخل کوک ب یه خانومی گفت
کوک: بهترین و جدید ترین لباستون رو بیارید
خانوم: چشم
بعد چند دقیقه ی لباس اوردن خداییش خوشکل بود کوک بهم گفت
کوک: برو اتاق پرو بپوشش
ات: باشع
رفتم اتاق پرو و پوشیدم خیلی ب تنم میخورد رفتم بیرون کوک فقط ی نگاه ب قیافم کرد و گفت
کوک: همین لباسو فردا قبل ساعت 12 بفرستین برام
ادرس خونه و پولو دادم یه دست کفش هم گفتم بذارن بعد اون رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و سمت اعمارت حرکت کردم بین راه بودیم ک گفتم
کوک: از بیرون چیزی نمیخای (سرد)
ات: ی مربی میخام تا دوباره بهم اموزش بده
کوک: هه بزودی ی مربی میگیری ک فقط کتکت بزنه
ات: که اینطور
کوک: همینه
دیگ حرفی نزدیم تا رسیدیم اعمارت وارد شدیم ک دیدم تو خونه...
۹.۱k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.