rad room. p21
فردا صبح وقتی خورشید طلوع کرد کوک سرشو از روی تخت لونا برداشت (دیگه شاعری نمینویسم حوصله ندارم😂)
لونا اروم چشماشو باز کرد و با قیافه خواب الود کوک مواجهه شد
لونا: سلام اینجا چیکار میکنی؟!
کوک:ام خب دلم نیامد تنهات بزارم
لونا: مرسی(لبخند)
کوک: دوست داری چیکار کنیم؟
لونا با کمی فکر کرد، سپس گفت
لونا: فکر کنم بهتره که برای تولدم یک کیک کوچیکی بگیریم. خیلی وقته که به تولد فکر نکردم، میخوام این بار چیز متفاوتی باشه
کوک ذوق کرد و گفت
کوک: عالیه! چیزی هشت که بیشتر از یک جشن تولد میتونه باعث شادیت بشه؟ چطوری دوست داری جشن بگیریم؟»
لونا یکم مردد به نظر میرسه اما بعد گفت: لونا: دوست دارم دوستای نزدیکم مثل الیس رو دعوت کنم. و البته دوستای تو، کیک شکلاتی، حتماً باید کیک شکلاتی داشته باشیم!»
کوک با خنده گفت
کوک: حتما، کیک شکلاتی(خنده)
لونا با چشمان درخشانش به کوک نگاه کرد و گفت
لونا: «واقعاً؟ این عالیهه !
کمی بعد از صبحانهای که با هم خوردن، لونا و کوک تصمیم گرفتن به بازار بروند تا وسایل برای جشن را بخرند. توی راه لونا همه خاطرات کودکی خودشو مخصوصا درباره روز تولدهای قبلیش میگفت
در اخر وقتی به خانه برگشتن، لونا به کوک گفت
لونا: ممنونم که همیشه کنارمی. تو تنها کسی هستی که میتونه باعث بشه احساس کنم همه چیز دوباره خوب میشه
کوک به لونا گفت
کوک:من همیشه در کنارتم. مهم نیست چه اتفاقی بیفته، من تا همیشه دوست دارم.لونا با شنیدن حرفهای کوک، حس گرمی در قلبش احساس کرد. از اینکه کسی به او این قدر اهمیت میدهد، خوشحال بود. او به طرف کوک برگشت و با لبخندی شیرین گفت: « فردا به بهترین روز تولدم تبدیل میشه.»
کوک به لونا گفت
کوک:این کار رو انجام میدیم میخوایم این جشن رو به یادموندنی کنیم
چند ساعت بعد، آنها به آمادهسازی جشن ادامه دادند. کوک خیلی علاقه داشت که کیک رو خودش درست کنه اخرش هم خودش کیک شکلاتی را درست کرد و لونا به تزئینات و گلها رسیدگی میکرد. آنها با هم میخندیدند و خاطراتی از دوران کودکی و روزهای شاد خود به اشتراک میگذاشتند. شب شد ، کوک از لونا خواست تا کمی استراحت کند در حالی که او خودش را سرگرم آمادهسازی تمامی جزئیات مهمونی کرد. لونا با لبخند سرش را به علامت تأیید تکون داد و به اتاقش رفت.در حالی که کوک مشغول تزئین حال و آمادهسازی یک سورپرایز ویژه بود، که یک هو زنگ زدن. کوک با یک نگاه سریع به ساعت متوجه شد که مهمونا کم کم دارن میان. کوک با سرعت به استقبال اون ها رفت و به همه تک به تک سلام کرد و راهی حال کرد. وقتی همه بودند، کوک به آرامی به لونا گفت: «بیا بیرون، برات یک sorpresa دارم!»همه اومده بودن و کوک همراه با کیک شکلاتی بزرگ و خوشمزه آمد
لونا اروم چشماشو باز کرد و با قیافه خواب الود کوک مواجهه شد
لونا: سلام اینجا چیکار میکنی؟!
کوک:ام خب دلم نیامد تنهات بزارم
لونا: مرسی(لبخند)
کوک: دوست داری چیکار کنیم؟
لونا با کمی فکر کرد، سپس گفت
لونا: فکر کنم بهتره که برای تولدم یک کیک کوچیکی بگیریم. خیلی وقته که به تولد فکر نکردم، میخوام این بار چیز متفاوتی باشه
کوک ذوق کرد و گفت
کوک: عالیه! چیزی هشت که بیشتر از یک جشن تولد میتونه باعث شادیت بشه؟ چطوری دوست داری جشن بگیریم؟»
لونا یکم مردد به نظر میرسه اما بعد گفت: لونا: دوست دارم دوستای نزدیکم مثل الیس رو دعوت کنم. و البته دوستای تو، کیک شکلاتی، حتماً باید کیک شکلاتی داشته باشیم!»
کوک با خنده گفت
کوک: حتما، کیک شکلاتی(خنده)
لونا با چشمان درخشانش به کوک نگاه کرد و گفت
لونا: «واقعاً؟ این عالیهه !
کمی بعد از صبحانهای که با هم خوردن، لونا و کوک تصمیم گرفتن به بازار بروند تا وسایل برای جشن را بخرند. توی راه لونا همه خاطرات کودکی خودشو مخصوصا درباره روز تولدهای قبلیش میگفت
در اخر وقتی به خانه برگشتن، لونا به کوک گفت
لونا: ممنونم که همیشه کنارمی. تو تنها کسی هستی که میتونه باعث بشه احساس کنم همه چیز دوباره خوب میشه
کوک به لونا گفت
کوک:من همیشه در کنارتم. مهم نیست چه اتفاقی بیفته، من تا همیشه دوست دارم.لونا با شنیدن حرفهای کوک، حس گرمی در قلبش احساس کرد. از اینکه کسی به او این قدر اهمیت میدهد، خوشحال بود. او به طرف کوک برگشت و با لبخندی شیرین گفت: « فردا به بهترین روز تولدم تبدیل میشه.»
کوک به لونا گفت
کوک:این کار رو انجام میدیم میخوایم این جشن رو به یادموندنی کنیم
چند ساعت بعد، آنها به آمادهسازی جشن ادامه دادند. کوک خیلی علاقه داشت که کیک رو خودش درست کنه اخرش هم خودش کیک شکلاتی را درست کرد و لونا به تزئینات و گلها رسیدگی میکرد. آنها با هم میخندیدند و خاطراتی از دوران کودکی و روزهای شاد خود به اشتراک میگذاشتند. شب شد ، کوک از لونا خواست تا کمی استراحت کند در حالی که او خودش را سرگرم آمادهسازی تمامی جزئیات مهمونی کرد. لونا با لبخند سرش را به علامت تأیید تکون داد و به اتاقش رفت.در حالی که کوک مشغول تزئین حال و آمادهسازی یک سورپرایز ویژه بود، که یک هو زنگ زدن. کوک با یک نگاه سریع به ساعت متوجه شد که مهمونا کم کم دارن میان. کوک با سرعت به استقبال اون ها رفت و به همه تک به تک سلام کرد و راهی حال کرد. وقتی همه بودند، کوک به آرامی به لونا گفت: «بیا بیرون، برات یک sorpresa دارم!»همه اومده بودن و کوک همراه با کیک شکلاتی بزرگ و خوشمزه آمد
۲۲۶
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.