𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p20
کوک: گمشو اونور
جسیکا: ددی اینجوری نکن
کوک: مگه کری میگم برو اونور
جسیکا: باشه بابا
کوک: ات
ات: جان؟
کوک: بیا اینجا*اشاره به جایی که جسیکا بود*
ات: باشه
بلند شدم و رفتم نشستم جسیکا هم داشت از حسادت میترکید که یهو
الکس: ات عزیزم
ات: چته؟
الکس: اوه بیب با ددیت درست حرف بزن
ات: فازت چیه؟
کوک: گمشو اونور تا نکشتمت
الکس: نمیتونی
کوک: کشتنت برام مثل آب خوردنه
الکس: یجوری میگی انگار مافیایی
کوک: نیستم ولی میتونم با دستای خودم خفت کنم
الکس: بیب از پیش این روانی بلند شو
ات: ولم کن بابا تو هم گیر دادی به من:|
الکس: باشه اگه بعدا پشیمون شدی بدون که من هستم*چشمک*
ات: وا چرا پشیمون بشم
جسیکا: چون جونگکوک منو به تو ترجیح میده
کوک: خفه میشی یا خفت کنم
ات: پوف من یه لحظه میرم الان میام
کوک: مواظب باش
ات: اوک
رفتم پیش هانی تا ببینم چیکار میکنه
کوک ویو:
این گاو هم نشسته روبروم زل زده بهم دلم میخواد بگیرم بکشمش
جسیکا: هوی کوک
کوک: چته؟
جسیکا: دوست دخترت داره بهت خیانت میکنه
کوک: به همین خیال باش
جسیکا: بزار نشونت بدم
دیدم گوشیش رو درآورد که یه عکسی رو نشونم داد وایسا اون الکس نیست چرا داره ات رو میبوسه؟؟
جسیکا: بزار یه فیلم هم نشونت بدم
کوک: نشون بده
توی فیلم ات داشت الکس رو بغل میکرد یعنی واقعا داره بهم خیانت میکنه؟
جسیکا: حالا باور کردی؟
کوک: از جلو چشمام گمشو اونور
جسیکا: هرجور دوست داری
جسیکا رفت کلی سوال تو ذهنم بود که ات برگشت اومد کنارم نشست
ات: کوک حالت خوبه
کوک: خفه *سرد*
ات: چی شده؟
کوک: داری به من خیانت میکنی؟ *سرد*
ات: نه مگه احمقم
کوک: باشه بعدا خودم میبینم
ات: کوک من دروغ نمیگم*با حالت ناراحت*
احساس میکنم جسیکا داره دروغ میگه ولی پس اون عکس و ویدیو ها چی میگن
کوک: ات میشه بری برام آب بیاری
ات: باشه
ات رفت نشستم که جسیکا اومد
جسیکا: نوشیدنی میخوری؟
کوک: نه
جسیکا: یکی بخوری که نمیمیری
کوک: باشه
یه لیوان خوردم
ات ویو:
خواستم برم آب بیارم که الکس اومد
الکس: میبینم با دوست پسرت کات کردی
ات: نکردم
الکس: پس چرا دوست پسر عزیزت داره یکی دیگه رو میبوسه؟
ات: میشه دروغ نگی
میخواستم برم پیش کوک که الکس هم داشت پشت سرم میومد تا چشمم خورد به کوک لیوان از دستم افتاد اون چرا داشت جسیکا رو میبوسید؟ اشک جلو چشمام رو گرفت بغض بدی گلوم رو گرفته بود
کوک ویو:
بعد از خوردن اون نوشیدنی حرکاتم دست خودم نبود
که جسیکا اومد نشست رو پام واقعا تحریک شده بودم
دلیلش هم نمیدونستم که جسیکا شروع کرد به بوسیدنم
قدرت اینو نداشتم که پرتش کنم اونور چشمم خورد به ات
که داشت گریه میکرد بعد دوید و رفت بیرون
با تموم قدرتی که برام مونده بود جسیکا رو به پرتش کردم
پایین سوار ماشین شدم داشتم دنبال ات میگشتم که دیدم
تو یه پارک نشسته از ماشین پیاده شدم رفتم سمتش
کوک: ات
ات: هق... ولم..کن *گریه*
کوک: بیب
ات: برو گمشو
کوک: من اونو نبوسیدم
ات: یعنی من چشمم مشکل داره
سرم داشت گیج میرفت افتادم زمین و فقط صدا ات رو میشنیدم که میگفت بیدار شو...
ات ویو:
وقتی کوک اومده بود دنبالم احساس خوبی بهم داد ولی بازم ازش عصبانی بودم که دیدم دستش رو گذاشت رو سرش و هی داشت به چپ و راست کج میشد که یهو افتاد رو زمین
ات: کوک بیدار شووو
ات: کوک شوخی نکن
ات: کوککککککک
گوشیم رو برداشتم زنگ زدم به آمبولانس داشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا باهاش اینجوری بودم که آمبولانس رسید منم باهاشون رفتم
*بیمارستان*
وقتی وارد بیمارستانش کردن راست رفتن تو اتاق عمل یا خدا مگه یهو چه بلایی سرش اومده بود
پرستار: شما چه کاره آقای جئون میشین؟
ات: من همسرش هستم
پرستار: که اینطور لطفا آرامش خودت رو حفظ کن با گریه چیزی درست نمیشه
ات: اما قبل از بیهوش شدنش باهاش خیلی بد رفتار کردم
پرستار: فقط سعی کن قوی باشی
پرستار رفت همش به فکر جونگکوک بودم اگه بمیره من چیکار کنم؟! نه نه جونگکوک آدم قویه اون چیزیش نمیشه
که تهیونگ اومد فکر کنم همون دوستش بود
تهیونگ: جونگکوک چه بلایی سرش اومده
ات: نمیدونم اومد پیش من و بیهوش شد
تهیونگ: قبلش چی خورده بود؟
ات: من خواستم برم براش آب بیارم ندیدم
تهیونگ: باشه حالا اینقدر نگران نباش اون چیزیش نمیشه
ات: از کجا اینقدر مطمئنی؟
تهیونگ: چون بهم قول داده...
ات: چه قولی؟
تهیونگ: منو عمو کنه
ات: تو این وضعیت هم شوخی میکنی؟
تهیونگ: نه دارم جدی میگم
ات: آخه کی این قول رو به دوستش میده
تهیونگ: کوک
ات: از کوک هرکاری برمیاد
که دکتر اومد بیرون
ات: حالش چطوره
دکتر: متأسفم ما نتونستیم کاری بکنیم
ات: چیییییی؟؟؟؟
تهیونگ: یعنی چی که نتونستی کاری بکنی مگه تو دکتر نیستیییییی؟؟؟
____________________________
ببخشید نت نداشتم 🥲
جسیکا: ددی اینجوری نکن
کوک: مگه کری میگم برو اونور
جسیکا: باشه بابا
کوک: ات
ات: جان؟
کوک: بیا اینجا*اشاره به جایی که جسیکا بود*
ات: باشه
بلند شدم و رفتم نشستم جسیکا هم داشت از حسادت میترکید که یهو
الکس: ات عزیزم
ات: چته؟
الکس: اوه بیب با ددیت درست حرف بزن
ات: فازت چیه؟
کوک: گمشو اونور تا نکشتمت
الکس: نمیتونی
کوک: کشتنت برام مثل آب خوردنه
الکس: یجوری میگی انگار مافیایی
کوک: نیستم ولی میتونم با دستای خودم خفت کنم
الکس: بیب از پیش این روانی بلند شو
ات: ولم کن بابا تو هم گیر دادی به من:|
الکس: باشه اگه بعدا پشیمون شدی بدون که من هستم*چشمک*
ات: وا چرا پشیمون بشم
جسیکا: چون جونگکوک منو به تو ترجیح میده
کوک: خفه میشی یا خفت کنم
ات: پوف من یه لحظه میرم الان میام
کوک: مواظب باش
ات: اوک
رفتم پیش هانی تا ببینم چیکار میکنه
کوک ویو:
این گاو هم نشسته روبروم زل زده بهم دلم میخواد بگیرم بکشمش
جسیکا: هوی کوک
کوک: چته؟
جسیکا: دوست دخترت داره بهت خیانت میکنه
کوک: به همین خیال باش
جسیکا: بزار نشونت بدم
دیدم گوشیش رو درآورد که یه عکسی رو نشونم داد وایسا اون الکس نیست چرا داره ات رو میبوسه؟؟
جسیکا: بزار یه فیلم هم نشونت بدم
کوک: نشون بده
توی فیلم ات داشت الکس رو بغل میکرد یعنی واقعا داره بهم خیانت میکنه؟
جسیکا: حالا باور کردی؟
کوک: از جلو چشمام گمشو اونور
جسیکا: هرجور دوست داری
جسیکا رفت کلی سوال تو ذهنم بود که ات برگشت اومد کنارم نشست
ات: کوک حالت خوبه
کوک: خفه *سرد*
ات: چی شده؟
کوک: داری به من خیانت میکنی؟ *سرد*
ات: نه مگه احمقم
کوک: باشه بعدا خودم میبینم
ات: کوک من دروغ نمیگم*با حالت ناراحت*
احساس میکنم جسیکا داره دروغ میگه ولی پس اون عکس و ویدیو ها چی میگن
کوک: ات میشه بری برام آب بیاری
ات: باشه
ات رفت نشستم که جسیکا اومد
جسیکا: نوشیدنی میخوری؟
کوک: نه
جسیکا: یکی بخوری که نمیمیری
کوک: باشه
یه لیوان خوردم
ات ویو:
خواستم برم آب بیارم که الکس اومد
الکس: میبینم با دوست پسرت کات کردی
ات: نکردم
الکس: پس چرا دوست پسر عزیزت داره یکی دیگه رو میبوسه؟
ات: میشه دروغ نگی
میخواستم برم پیش کوک که الکس هم داشت پشت سرم میومد تا چشمم خورد به کوک لیوان از دستم افتاد اون چرا داشت جسیکا رو میبوسید؟ اشک جلو چشمام رو گرفت بغض بدی گلوم رو گرفته بود
کوک ویو:
بعد از خوردن اون نوشیدنی حرکاتم دست خودم نبود
که جسیکا اومد نشست رو پام واقعا تحریک شده بودم
دلیلش هم نمیدونستم که جسیکا شروع کرد به بوسیدنم
قدرت اینو نداشتم که پرتش کنم اونور چشمم خورد به ات
که داشت گریه میکرد بعد دوید و رفت بیرون
با تموم قدرتی که برام مونده بود جسیکا رو به پرتش کردم
پایین سوار ماشین شدم داشتم دنبال ات میگشتم که دیدم
تو یه پارک نشسته از ماشین پیاده شدم رفتم سمتش
کوک: ات
ات: هق... ولم..کن *گریه*
کوک: بیب
ات: برو گمشو
کوک: من اونو نبوسیدم
ات: یعنی من چشمم مشکل داره
سرم داشت گیج میرفت افتادم زمین و فقط صدا ات رو میشنیدم که میگفت بیدار شو...
ات ویو:
وقتی کوک اومده بود دنبالم احساس خوبی بهم داد ولی بازم ازش عصبانی بودم که دیدم دستش رو گذاشت رو سرش و هی داشت به چپ و راست کج میشد که یهو افتاد رو زمین
ات: کوک بیدار شووو
ات: کوک شوخی نکن
ات: کوککککککک
گوشیم رو برداشتم زنگ زدم به آمبولانس داشتم به خودم لعنت میفرستادم که چرا باهاش اینجوری بودم که آمبولانس رسید منم باهاشون رفتم
*بیمارستان*
وقتی وارد بیمارستانش کردن راست رفتن تو اتاق عمل یا خدا مگه یهو چه بلایی سرش اومده بود
پرستار: شما چه کاره آقای جئون میشین؟
ات: من همسرش هستم
پرستار: که اینطور لطفا آرامش خودت رو حفظ کن با گریه چیزی درست نمیشه
ات: اما قبل از بیهوش شدنش باهاش خیلی بد رفتار کردم
پرستار: فقط سعی کن قوی باشی
پرستار رفت همش به فکر جونگکوک بودم اگه بمیره من چیکار کنم؟! نه نه جونگکوک آدم قویه اون چیزیش نمیشه
که تهیونگ اومد فکر کنم همون دوستش بود
تهیونگ: جونگکوک چه بلایی سرش اومده
ات: نمیدونم اومد پیش من و بیهوش شد
تهیونگ: قبلش چی خورده بود؟
ات: من خواستم برم براش آب بیارم ندیدم
تهیونگ: باشه حالا اینقدر نگران نباش اون چیزیش نمیشه
ات: از کجا اینقدر مطمئنی؟
تهیونگ: چون بهم قول داده...
ات: چه قولی؟
تهیونگ: منو عمو کنه
ات: تو این وضعیت هم شوخی میکنی؟
تهیونگ: نه دارم جدی میگم
ات: آخه کی این قول رو به دوستش میده
تهیونگ: کوک
ات: از کوک هرکاری برمیاد
که دکتر اومد بیرون
ات: حالش چطوره
دکتر: متأسفم ما نتونستیم کاری بکنیم
ات: چیییییی؟؟؟؟
تهیونگ: یعنی چی که نتونستی کاری بکنی مگه تو دکتر نیستیییییی؟؟؟
____________________________
ببخشید نت نداشتم 🥲
۲۰.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.