چشمان اربابم
فیک جونگکوک
پارت:24
بعد از اومدن من ب این عمارت وقتی ازم خواست ک باهاش ازدواج کنم..
ولش بک
-اقای کیم برادرم کجاست
×اقای کیم؟خوشمنمیاد عروسکم اینجوری صدام کنه
-چ عروسکی برادرم کجاست
×چرا عجله داری باید اول ی کار دیگه انجام بدیم
-چیکار!؟
ی برگه جلوم گرفت و گفت امضاش کن
بدون نگاه کردن بهش برگه رو امضا کردم
-الان میشن برادرم رو بهم بدین میخام برم کاری ک گفتین هم انجام دادم
×وقتی زنه منی کجا میخای بری
-زن شما!؟
یاد برگه افتادم خدا چیکار کردم
-..م..من
×چیزی نگو عروسک...هوانگ
£بله رییس
برگه رو ب سمتش گرفت و گفت
×ببر و بزارش توی گاو صندوق میدونی ک این سند ازدواجمونه
ب رفتن اون مرد نگاه کردم
×خب کجا بودیم عروسک اها اینجا ک تو الان زن منی
-برادرم کجاست
×برادرت اینجا نیست
-برادرم رو کجا بردی
×فرستادمش پیش مادر بزرگت خوشم نمیاد کسی ک توجه تو رو جلب میکنه توی این خونه باشه از الان فقط باید ب من توجه کنی فقط من
زندگی من قرار نبود اینجوری باشه جئون مرد برادرم رفت و بد تر از این من الان زن کیمم
×الان هم برو و ب خودت برس شب کار داریم
چشمکی بهم زد و از اونجا رفت
من نمیتونم این اتفاق چرا افتاد
انگشترم برقی زد ک لبخندی زدم
اما با صدایی لبخندم محو شد
^خانم دنبال من بیاین
بهش نگاه کردم زنی ک بهش میخورد چهل و خورده ای سن داشته باشه
-کجا
^اقا گفتن امادتون کنم
-اها
بلند شدم و دنبالش راه افتادم
توی اتاق نشسته بودم و منتظر خراب شدن زندگیم بودم میدونم ک اولین رابطم نیست اما اون با خاسته خودم بود اما این
در اتاق باز شد و کیم تلو تلو اومد توی اتاق ب سمت من اومد
بلند شدم و ایستادم
با دستاش صورتم رو قاب کرد و بوسیدم
روی تخت خوابوندم و خودش هم روم خمیه زد سرش رو برد توی گردم اما بعد از چند ثانیه دیگه تکون نخورد
اروم سرم رو چرخوندم و بهش نگاه کردم
خوابیده بود!؟
حتما بخاطر اینه ک مست بود
اگر در این حد مسته..
از زیرش در اومدم
با هزار بدبختی لباس هاشو دراوردم البته ک کامل نه تا حدودی
خودم هم فقط با لباس زیر بودم
-نمیتونم اجازه بدم ک تو ب من دست بزنی
توی دور ترین نقطه تخت خوابیدم و توی خودم جمع شدم
"پاین فلش بک"
.
.
[ادامش توی کامنتاست]
[حقیقتا بعد از اون موضوعی ک پیش اومد خیلی زده شدم از نوشتن با گفتن اشکالی نداره هم درست نمیشه ولی واقعا هیچوقت حس نمیکردم اینقدر ادم بدی باشم ک یک نفر بخواد اینجوری باهام حرف بزنه در صورتی ک من تمام اون مدت رو مریض بودم و حتی بستری شدم و توی حالی نبودم ک بتونم پارت بعدی رو بنویسم بزارم و یکی میاد و با تمام بی رحمی همچین حرفی ب من میزنه
پارت:24
بعد از اومدن من ب این عمارت وقتی ازم خواست ک باهاش ازدواج کنم..
ولش بک
-اقای کیم برادرم کجاست
×اقای کیم؟خوشمنمیاد عروسکم اینجوری صدام کنه
-چ عروسکی برادرم کجاست
×چرا عجله داری باید اول ی کار دیگه انجام بدیم
-چیکار!؟
ی برگه جلوم گرفت و گفت امضاش کن
بدون نگاه کردن بهش برگه رو امضا کردم
-الان میشن برادرم رو بهم بدین میخام برم کاری ک گفتین هم انجام دادم
×وقتی زنه منی کجا میخای بری
-زن شما!؟
یاد برگه افتادم خدا چیکار کردم
-..م..من
×چیزی نگو عروسک...هوانگ
£بله رییس
برگه رو ب سمتش گرفت و گفت
×ببر و بزارش توی گاو صندوق میدونی ک این سند ازدواجمونه
ب رفتن اون مرد نگاه کردم
×خب کجا بودیم عروسک اها اینجا ک تو الان زن منی
-برادرم کجاست
×برادرت اینجا نیست
-برادرم رو کجا بردی
×فرستادمش پیش مادر بزرگت خوشم نمیاد کسی ک توجه تو رو جلب میکنه توی این خونه باشه از الان فقط باید ب من توجه کنی فقط من
زندگی من قرار نبود اینجوری باشه جئون مرد برادرم رفت و بد تر از این من الان زن کیمم
×الان هم برو و ب خودت برس شب کار داریم
چشمکی بهم زد و از اونجا رفت
من نمیتونم این اتفاق چرا افتاد
انگشترم برقی زد ک لبخندی زدم
اما با صدایی لبخندم محو شد
^خانم دنبال من بیاین
بهش نگاه کردم زنی ک بهش میخورد چهل و خورده ای سن داشته باشه
-کجا
^اقا گفتن امادتون کنم
-اها
بلند شدم و دنبالش راه افتادم
توی اتاق نشسته بودم و منتظر خراب شدن زندگیم بودم میدونم ک اولین رابطم نیست اما اون با خاسته خودم بود اما این
در اتاق باز شد و کیم تلو تلو اومد توی اتاق ب سمت من اومد
بلند شدم و ایستادم
با دستاش صورتم رو قاب کرد و بوسیدم
روی تخت خوابوندم و خودش هم روم خمیه زد سرش رو برد توی گردم اما بعد از چند ثانیه دیگه تکون نخورد
اروم سرم رو چرخوندم و بهش نگاه کردم
خوابیده بود!؟
حتما بخاطر اینه ک مست بود
اگر در این حد مسته..
از زیرش در اومدم
با هزار بدبختی لباس هاشو دراوردم البته ک کامل نه تا حدودی
خودم هم فقط با لباس زیر بودم
-نمیتونم اجازه بدم ک تو ب من دست بزنی
توی دور ترین نقطه تخت خوابیدم و توی خودم جمع شدم
"پاین فلش بک"
.
.
[ادامش توی کامنتاست]
[حقیقتا بعد از اون موضوعی ک پیش اومد خیلی زده شدم از نوشتن با گفتن اشکالی نداره هم درست نمیشه ولی واقعا هیچوقت حس نمیکردم اینقدر ادم بدی باشم ک یک نفر بخواد اینجوری باهام حرف بزنه در صورتی ک من تمام اون مدت رو مریض بودم و حتی بستری شدم و توی حالی نبودم ک بتونم پارت بعدی رو بنویسم بزارم و یکی میاد و با تمام بی رحمی همچین حرفی ب من میزنه
۳۶.۷k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.