یه دیوونه دنبالم کرده!(part8)
دید متعجب شدم خیلی خوشحال شد.
_ا...و..ن. م.ن.م؟؟؟؟؟؟؟
+آره، وقتی برای اولین بار دیدمت عاشق شدم، برای همین به خاطر اینکه تنها نباشم باهاش حرف می زدم، قبل از اینکه تورو ببینم اصلا به درمان بیماریم فکر نکرده بودم.(با حالت مظلوم)
_یعنی به خاطر من داری خودتو درست می کنی؟
+اره، به خاطر همین نقاشی کردمت.
رفتم سمتش و بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد، دیگه ازش بدم نمی یومد و این حرف هاش باعث شد دوسش داشته باشم.
+دیگه دوسم داری؟
_اره!
+واقعا؟!
_آرههههه!
+من بیشتر.
دستم رو گرفت و برد از اتاقک بیرون و نشستیم روی صندلی های داخل اتاق لباس، اتاق لباسش یه طرفش کلا پنجره ی سر تا سری بود و منظره دیده میشد.
_ویو قصرت خیلی خوشگله.
+این که قصر نیس، این امارته، امارت سوئیس قصره این حالا یکی از امارت های کوچیکمه.
_واقعا، ولی به نظر من خیلی بزرگه.
برگشتم دیدم اومد با خنده ی رو مخ دو میلی متری صورتم، همین جور مونده بودم که با گذاشتن لبش روی لبم آروم شد، خیلی اولش تعجب کردم ولی بعدش همراهیش کردم، اون تنها کسی بود که تو زندگیم دوسم داشت.
رفت دوباره روی صندلی خودش نشست و منم ازش سوال پرسیدم.
_برای چی اینقدر وابسته ای؟
+من چون تورو دوست دارم وگرنه....
_وگرنه چی؟
+وگرنه مرده بودی(با خنده)
_خوب اینطور که تو می کنی منم وابسته میشم(حالت کیوت)
+عه خودتو کیوت نکن الان میام می خورمت (بلند شد و اومد نزدیکش)
سریع بلند شدم و رفتم از اتاق لباس بیرون، اومدم تو اتاقش دیدم که در اتاقش رمز داره و باید از داخل رمز بزنی، رفتم سمت تراس و درشو باز کردم و رفتم کنار نرده ها دیدم کوک با حالت ترسناک و کیوت اومد سمتم.
+کجا با این عجله؟(با خنده ی ملیح)
_اممممممم اومده بودم که پرواز کنم.
+از دست کی؟ اقا گرگه؟(حالت هات)
_(رفت نزدیکش و لپش رو کشید) تو کجات شبیه گرگه؟؟؟تو شبیه خرگوشی!!!!
+من؟؟!(یه خنده ی با صدا)از این حرف ها نزن که ممکنه...!
روم خیمه زد و بهم با اون چشمای خمارش نگاه می کرد، کمرم به اون سنگ سرد تراس برخورد کرده بود و داشتم یخ می زدم.
_ا...و..ن. م.ن.م؟؟؟؟؟؟؟
+آره، وقتی برای اولین بار دیدمت عاشق شدم، برای همین به خاطر اینکه تنها نباشم باهاش حرف می زدم، قبل از اینکه تورو ببینم اصلا به درمان بیماریم فکر نکرده بودم.(با حالت مظلوم)
_یعنی به خاطر من داری خودتو درست می کنی؟
+اره، به خاطر همین نقاشی کردمت.
رفتم سمتش و بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد، دیگه ازش بدم نمی یومد و این حرف هاش باعث شد دوسش داشته باشم.
+دیگه دوسم داری؟
_اره!
+واقعا؟!
_آرههههه!
+من بیشتر.
دستم رو گرفت و برد از اتاقک بیرون و نشستیم روی صندلی های داخل اتاق لباس، اتاق لباسش یه طرفش کلا پنجره ی سر تا سری بود و منظره دیده میشد.
_ویو قصرت خیلی خوشگله.
+این که قصر نیس، این امارته، امارت سوئیس قصره این حالا یکی از امارت های کوچیکمه.
_واقعا، ولی به نظر من خیلی بزرگه.
برگشتم دیدم اومد با خنده ی رو مخ دو میلی متری صورتم، همین جور مونده بودم که با گذاشتن لبش روی لبم آروم شد، خیلی اولش تعجب کردم ولی بعدش همراهیش کردم، اون تنها کسی بود که تو زندگیم دوسم داشت.
رفت دوباره روی صندلی خودش نشست و منم ازش سوال پرسیدم.
_برای چی اینقدر وابسته ای؟
+من چون تورو دوست دارم وگرنه....
_وگرنه چی؟
+وگرنه مرده بودی(با خنده)
_خوب اینطور که تو می کنی منم وابسته میشم(حالت کیوت)
+عه خودتو کیوت نکن الان میام می خورمت (بلند شد و اومد نزدیکش)
سریع بلند شدم و رفتم از اتاق لباس بیرون، اومدم تو اتاقش دیدم که در اتاقش رمز داره و باید از داخل رمز بزنی، رفتم سمت تراس و درشو باز کردم و رفتم کنار نرده ها دیدم کوک با حالت ترسناک و کیوت اومد سمتم.
+کجا با این عجله؟(با خنده ی ملیح)
_اممممممم اومده بودم که پرواز کنم.
+از دست کی؟ اقا گرگه؟(حالت هات)
_(رفت نزدیکش و لپش رو کشید) تو کجات شبیه گرگه؟؟؟تو شبیه خرگوشی!!!!
+من؟؟!(یه خنده ی با صدا)از این حرف ها نزن که ممکنه...!
روم خیمه زد و بهم با اون چشمای خمارش نگاه می کرد، کمرم به اون سنگ سرد تراس برخورد کرده بود و داشتم یخ می زدم.
۸.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.