هاشیرای جدید
هاشیرای جدید
پارت8
از دید نانومی:
مو. ساما:حالت خوبه؟
از اونجایی که تنفسم بهتر شده بود میتونستم تیکه تیکه حرف بزنم:توی....... دس..... تشویی........ خون....... بالا....... او... ردم........ ب.... بخ...... شید
تعجب کرد
دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت:تب داری، بخاطر همین اینجوری شدی
منو خابوند و رفت دستمال و حوله اورد
حوله رو خیس کرد و گذاشت رو پیشونیم:تا وقتی خوب نشدی جلسه هاشیرا ها برگزار نمیشه
یه لبخند کوچیک زد
لپام سرخ سرخ شد
بعد رفت و کتش رو پوشید:میرم برات دارو بگیرم، مواظب خودت باش
و بعد صدای بسته شدن در
ساعت2شب بود
وقتی برگشت، فقط با خودش سرم اورده بود:یه شب در میون باید بهت سرم بزنم
ری اکشنی ندادم
من:مویچیرو ساما؟
-بله؟
+ممنون
لپاش سرخ شد
رفت و یکی از سرم هارو باز کرد و اومد پیشم
سرم رو بهم زد و گفت:میتونی بخابی؟
+فک نکنم، چطور
لپاش سرخ شد:اگر خاب باشی، کمتر خجالت میکشم که پاشویه ات کنم🥴
لپام سرخ شد:س.. سعی میکنم
چشمامو بستم به امید خاب
ولی فایده نداشت
مویچیرو ساما چند دقیقه یبار با لپای سرخ حولمو خیس میکرد و میذاشت رو پیشونیم
تا صب ساعت 7 همینکارو ادامه داد
با اینکه خسته بود نه خمیازه ای، نه خماری، هیچی
همینجور پاشویه ام میکرد
دیگه خسته شدم
داشت حوله رو میذاشت رو پیشونیم که دستشو گرفتم
نشستم و بغلش کردم:دیگه بسه، خیلی خودتو خسته کردی☺
صورتش کامل سرخ شد
ولی بغلم کرد:با... باشه
نمیدونم چرا ولی تو بغلش یه آرامش خاصی بهم دست میداد
از بغلش دل کندم و نشستم روبه روش
سرشو پایین انداخت
انگار میخاست چیزی رو بهم بگه ولی دودل بود که بگه با نگه
از دید مویچیرو:
میخاستم تو اون نور صبح زیبا بهش اعتراف کنم
سرمو پایین انداختم، ولی دودل بودم که بگم یا نه
میترسیدم ولی نمیتونستم بریزم تو خودم تا ابد
نانومی دستشو زیر چونم گذاشت و صورتمو اورد بالا:چی شده شیطون بلا؟ 😁
سرخ شدم
-نانومی
نگاهش اومد سمتم
سرخ سرخ شدم:نمیدونم چجوری بگم، من...... من.....
صدای در زدن اومد
نگاه هر دومون رفت سمت در
رفتم سمت در و درو باز کردم:آئویی؟ اینجا چیکار میکنی؟
گفت:شینوبو سان گفت با نانومی سان همین الان برین عمارت پروانه، مثل اینکه نانومی سان خون بالا اورده
به نانومی گفتم و پاشد بریم
وقتی درو باز کردیم شینوبو سان رو دیدیم که داره ناخوناشو میجویه
تا صدای درو شنید دوید سمت در:نانومی، نانومی، حالت خوبه؟ مویچیرو باهات چیکار کرد؟
و پرید بغلش:سلام استاد، تقصیر مویچیرو ساما نیست😁
شی. سان:ولی من مطمئنم که یکاری باهات کرد، شبا که خابی، کبودی چیزی رو بدنت ندیدی
هردومون چراغ قرمز شدیم و با داد گفتیم:شینوبو سان زبونتو ببر این چه کاریه اخههه؟
خندید و گفت:باشه😁حالا چی شده؟
نانومی:نمیدونیم
پارت 9 یکم دیگه🌧🪐
پارت8
از دید نانومی:
مو. ساما:حالت خوبه؟
از اونجایی که تنفسم بهتر شده بود میتونستم تیکه تیکه حرف بزنم:توی....... دس..... تشویی........ خون....... بالا....... او... ردم........ ب.... بخ...... شید
تعجب کرد
دستشو گذاشت رو پیشونیم و گفت:تب داری، بخاطر همین اینجوری شدی
منو خابوند و رفت دستمال و حوله اورد
حوله رو خیس کرد و گذاشت رو پیشونیم:تا وقتی خوب نشدی جلسه هاشیرا ها برگزار نمیشه
یه لبخند کوچیک زد
لپام سرخ سرخ شد
بعد رفت و کتش رو پوشید:میرم برات دارو بگیرم، مواظب خودت باش
و بعد صدای بسته شدن در
ساعت2شب بود
وقتی برگشت، فقط با خودش سرم اورده بود:یه شب در میون باید بهت سرم بزنم
ری اکشنی ندادم
من:مویچیرو ساما؟
-بله؟
+ممنون
لپاش سرخ شد
رفت و یکی از سرم هارو باز کرد و اومد پیشم
سرم رو بهم زد و گفت:میتونی بخابی؟
+فک نکنم، چطور
لپاش سرخ شد:اگر خاب باشی، کمتر خجالت میکشم که پاشویه ات کنم🥴
لپام سرخ شد:س.. سعی میکنم
چشمامو بستم به امید خاب
ولی فایده نداشت
مویچیرو ساما چند دقیقه یبار با لپای سرخ حولمو خیس میکرد و میذاشت رو پیشونیم
تا صب ساعت 7 همینکارو ادامه داد
با اینکه خسته بود نه خمیازه ای، نه خماری، هیچی
همینجور پاشویه ام میکرد
دیگه خسته شدم
داشت حوله رو میذاشت رو پیشونیم که دستشو گرفتم
نشستم و بغلش کردم:دیگه بسه، خیلی خودتو خسته کردی☺
صورتش کامل سرخ شد
ولی بغلم کرد:با... باشه
نمیدونم چرا ولی تو بغلش یه آرامش خاصی بهم دست میداد
از بغلش دل کندم و نشستم روبه روش
سرشو پایین انداخت
انگار میخاست چیزی رو بهم بگه ولی دودل بود که بگه با نگه
از دید مویچیرو:
میخاستم تو اون نور صبح زیبا بهش اعتراف کنم
سرمو پایین انداختم، ولی دودل بودم که بگم یا نه
میترسیدم ولی نمیتونستم بریزم تو خودم تا ابد
نانومی دستشو زیر چونم گذاشت و صورتمو اورد بالا:چی شده شیطون بلا؟ 😁
سرخ شدم
-نانومی
نگاهش اومد سمتم
سرخ سرخ شدم:نمیدونم چجوری بگم، من...... من.....
صدای در زدن اومد
نگاه هر دومون رفت سمت در
رفتم سمت در و درو باز کردم:آئویی؟ اینجا چیکار میکنی؟
گفت:شینوبو سان گفت با نانومی سان همین الان برین عمارت پروانه، مثل اینکه نانومی سان خون بالا اورده
به نانومی گفتم و پاشد بریم
وقتی درو باز کردیم شینوبو سان رو دیدیم که داره ناخوناشو میجویه
تا صدای درو شنید دوید سمت در:نانومی، نانومی، حالت خوبه؟ مویچیرو باهات چیکار کرد؟
و پرید بغلش:سلام استاد، تقصیر مویچیرو ساما نیست😁
شی. سان:ولی من مطمئنم که یکاری باهات کرد، شبا که خابی، کبودی چیزی رو بدنت ندیدی
هردومون چراغ قرمز شدیم و با داد گفتیم:شینوبو سان زبونتو ببر این چه کاریه اخههه؟
خندید و گفت:باشه😁حالا چی شده؟
نانومی:نمیدونیم
پارت 9 یکم دیگه🌧🪐
۱.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.