My heart
My heart
Part (۳)
_ هنوز هم زیبایی
تو شک بودی ، نمیتونستی موقعیتی که توش بودی رو درک کنی ، وقتی به خودت اومدی که دیگه دیر شده بود ، پسر چتری رو دست داده بود تا از بارونی که حالا مثل قلب تو با شدته بیشتری میبارید در امان باشی
قدم هات رو بااحتیاط ورداشتی ، تمام توجهت به صدای پسر بود که مدام تو ذهنت اکو میشد .
با رسیدن به خونت ، وارد لابی ساختمان شدی و چتر رو پایین آوردی ، به همراه چتر اشک هات هم شروع به حرکت روی گونه های سرخ شدت کردن و راهشون رو به طرف پایین ادامه دادند.
به طرف آسانسور حرکت کردی ، و وارد آسانسور شدی ، به کلید طبقه مورد نظرت کمی فشار آوردی و نگاهت رو به اینه آسانسور که چهره ای آروم و غمگین رو نشون میداد ، و میتونستی اثرات سرما که موجب قرمزی گونه و بینیت شده بود رو ببینی .
با باز شدن در آسانسور از آسانسور خارج و به سمت واحدی که درش
زندگی میکردی قدم ورداشتی .
وارد خونه شدی و چتر رو آویز کردی ، روی کاناپه نشستی و نگاهت رو به چتر دادی و همچنان اشک میریختی .
با دیدن اون پسر تموم خاطرات گذشته یادت اومد ، و مغزت شروع به پخش تموم خاطرات آزار دهنده زندگیت کرد ، گریه هات شدت گرفت و با فکر به گذشته و خاطراتی که موجب زجر کشیدنت میشد به خواب رفتی
اگر حمایت ها کم باشه دیگه فیک رو ادامه نمیدم .
Part (۳)
_ هنوز هم زیبایی
تو شک بودی ، نمیتونستی موقعیتی که توش بودی رو درک کنی ، وقتی به خودت اومدی که دیگه دیر شده بود ، پسر چتری رو دست داده بود تا از بارونی که حالا مثل قلب تو با شدته بیشتری میبارید در امان باشی
قدم هات رو بااحتیاط ورداشتی ، تمام توجهت به صدای پسر بود که مدام تو ذهنت اکو میشد .
با رسیدن به خونت ، وارد لابی ساختمان شدی و چتر رو پایین آوردی ، به همراه چتر اشک هات هم شروع به حرکت روی گونه های سرخ شدت کردن و راهشون رو به طرف پایین ادامه دادند.
به طرف آسانسور حرکت کردی ، و وارد آسانسور شدی ، به کلید طبقه مورد نظرت کمی فشار آوردی و نگاهت رو به اینه آسانسور که چهره ای آروم و غمگین رو نشون میداد ، و میتونستی اثرات سرما که موجب قرمزی گونه و بینیت شده بود رو ببینی .
با باز شدن در آسانسور از آسانسور خارج و به سمت واحدی که درش
زندگی میکردی قدم ورداشتی .
وارد خونه شدی و چتر رو آویز کردی ، روی کاناپه نشستی و نگاهت رو به چتر دادی و همچنان اشک میریختی .
با دیدن اون پسر تموم خاطرات گذشته یادت اومد ، و مغزت شروع به پخش تموم خاطرات آزار دهنده زندگیت کرد ، گریه هات شدت گرفت و با فکر به گذشته و خاطراتی که موجب زجر کشیدنت میشد به خواب رفتی
اگر حمایت ها کم باشه دیگه فیک رو ادامه نمیدم .
۳۹۲
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.