فیک : - فقط من ،فقط تو
پارت _81
ات : بابایی
پدر ات: چیشدههه بگید دارید نگرانم میکنیدا
ته یونگ: چیز ی نیست عمو فقط فیلمه زیادی غمگین بود
پدر ات پوکر: خدایا خودت نجاتشون بده
و از در بیرون رفت
تهیونگ: ات بسه عزیزم اون فقط ی فیلم بود
ات با سرش حرف ته رو تایید کرد و تو بغلش خوابید ولی هنوز سکندری میخورد
ات : ته تهیونگ
تهیونگ : جانم
ات : ی وقت ت تو نمیری ها ب باشه
تهیونگ از این کلمه ات خوشحال بود و سعی میکرد نخنده و با صدای ک رگه های خنده داشت گفت
ته یونگ : نترس عزیزم من تا نوه هامو نبینم نمیمیرم
ات : اره نمیر هیچوقت
ته یونگ سر ات رو بوسید و پاشد سر پا
ات : چیشد پس
ته یونگ : بیا بریم بیرون
ات : واقعا ؟ خسته نیستی
ته یونگ : خسته باشمم مهم نیست
و خلاصه رفتن بیرون و وقتی داشتن راه میرفتن ات
ات : یااا من خسته شدم
ته یونگ : اووو واقعا!
و ب راهش داشت ادامه میداد ک ات نشست رو زمین و پاهاش رو هم دراز داد
تهیونگ برگشت و دید ک پیشش نیست و زود برگشت ک دید نشسته رو زمین و داره اسمونو نگاه میکنه
ته یونگ: ات! عزیزم بچه شدی ؟ بیا بریم
ات : نهههه من خستم
تهیونگ : آیگوووو
ات : باید بعد چند ثانیه بدونی پیشت نیستم اینطوری میخوای ازم مراقبت کنی
ته یونگ : من متاسفم ببخشید هوم؟.
از این ب بعد بیشتر مراقبت میکنم و دستش رو گرفت و بلندش کرد و
ات پرید پشتش
ات : هوووو بزن بریم
ته یونگ : بزنننن بریم
ات : یا تهیونگا بیا بریم ک خیلی بلند باشه ک شهر رو از زیر پاهامون ببینیم ؟
ته یونگ : اوه موافقم
و تهیونگ تصمیم گرفت ک ات رو ببره ب رصد خانه وان ورد
و بعد اینکه رسیدن
ات بپر بپر میکرد و اینور اونور میرفت و خیلی خوشحال بود و تهیونگ هم دستش رو داخل شلوارش گذاشته بود و با لبخند ب کار های ات نگاه میکرد و دنبالش میرفت
ات : جیغغغ این عالیه تو بهترینی تهیونگا
ته یونگ : دوستش داری؟
ات: خیلی خوبهههه اوه بیا بریم ستاره ها رو از تلسکوپ ببینیم و
اون موقع حسابی خوش گذرانده بودن و وقتی ب عمارت رسیدن مستقیم ب اتاقشون رفتن ک ات ولو شد رو تخت
ات : محشر بود خیلی کیف داد مخصوصا اون بستنی آخرش
«و دستش رو دلش کشید و آب دهنش رو قورت داد»
خیلی خوش مزه بود
تهیونگ پیش ات رفت دست هاش رو گرفت ب کوچولو کیوت بودن دست های ات میخندید و نوازششون میکرد ک یهو.........
ته یونگ : ات انگشترت کو!!!!؟
....
شرط پارت بعد:80تا لایک و کامنت بدون تکرار
ات : بابایی
پدر ات: چیشدههه بگید دارید نگرانم میکنیدا
ته یونگ: چیز ی نیست عمو فقط فیلمه زیادی غمگین بود
پدر ات پوکر: خدایا خودت نجاتشون بده
و از در بیرون رفت
تهیونگ: ات بسه عزیزم اون فقط ی فیلم بود
ات با سرش حرف ته رو تایید کرد و تو بغلش خوابید ولی هنوز سکندری میخورد
ات : ته تهیونگ
تهیونگ : جانم
ات : ی وقت ت تو نمیری ها ب باشه
تهیونگ از این کلمه ات خوشحال بود و سعی میکرد نخنده و با صدای ک رگه های خنده داشت گفت
ته یونگ : نترس عزیزم من تا نوه هامو نبینم نمیمیرم
ات : اره نمیر هیچوقت
ته یونگ سر ات رو بوسید و پاشد سر پا
ات : چیشد پس
ته یونگ : بیا بریم بیرون
ات : واقعا ؟ خسته نیستی
ته یونگ : خسته باشمم مهم نیست
و خلاصه رفتن بیرون و وقتی داشتن راه میرفتن ات
ات : یااا من خسته شدم
ته یونگ : اووو واقعا!
و ب راهش داشت ادامه میداد ک ات نشست رو زمین و پاهاش رو هم دراز داد
تهیونگ برگشت و دید ک پیشش نیست و زود برگشت ک دید نشسته رو زمین و داره اسمونو نگاه میکنه
ته یونگ: ات! عزیزم بچه شدی ؟ بیا بریم
ات : نهههه من خستم
تهیونگ : آیگوووو
ات : باید بعد چند ثانیه بدونی پیشت نیستم اینطوری میخوای ازم مراقبت کنی
ته یونگ : من متاسفم ببخشید هوم؟.
از این ب بعد بیشتر مراقبت میکنم و دستش رو گرفت و بلندش کرد و
ات پرید پشتش
ات : هوووو بزن بریم
ته یونگ : بزنننن بریم
ات : یا تهیونگا بیا بریم ک خیلی بلند باشه ک شهر رو از زیر پاهامون ببینیم ؟
ته یونگ : اوه موافقم
و تهیونگ تصمیم گرفت ک ات رو ببره ب رصد خانه وان ورد
و بعد اینکه رسیدن
ات بپر بپر میکرد و اینور اونور میرفت و خیلی خوشحال بود و تهیونگ هم دستش رو داخل شلوارش گذاشته بود و با لبخند ب کار های ات نگاه میکرد و دنبالش میرفت
ات : جیغغغ این عالیه تو بهترینی تهیونگا
ته یونگ : دوستش داری؟
ات: خیلی خوبهههه اوه بیا بریم ستاره ها رو از تلسکوپ ببینیم و
اون موقع حسابی خوش گذرانده بودن و وقتی ب عمارت رسیدن مستقیم ب اتاقشون رفتن ک ات ولو شد رو تخت
ات : محشر بود خیلی کیف داد مخصوصا اون بستنی آخرش
«و دستش رو دلش کشید و آب دهنش رو قورت داد»
خیلی خوش مزه بود
تهیونگ پیش ات رفت دست هاش رو گرفت ب کوچولو کیوت بودن دست های ات میخندید و نوازششون میکرد ک یهو.........
ته یونگ : ات انگشترت کو!!!!؟
....
شرط پارت بعد:80تا لایک و کامنت بدون تکرار
۱۱۰.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.