part :15اخر
لباسامو پوشیده بودم کوک آمد تو اتاق
نگاهی بهم کرد و آمد نزدیک
کوک:سلام خوشکله
خندیدم
تو این چند ماه خیلی به هم نزدیک شدیم و یه حسایی بهم پیدا کرده بودیم کوک بهم دیشب اعتراف کرد ولی هنو جوابی بهش نداده بودم
کوک آمد جلو دستشو دور کمرم حلقه کرد و بو.سه ای به لبام زد
بعدش دستشو گرفتم و رفتیم پایین
همه دست زدن عاقد بعد از خوندن چند بیتی نگاهی بهم کرد
خانم ا/ت سوگند یاد میکنید که در غم و شادی کنار آقای جئون باشید
ا/ت:بله
آقای جئون شما چی؟
کوک:بله
راوی
این تازه آغاز زندگی زیبایشان بود و بعد چند ماه یه خانم خوشکل هم به جمعشان اضافه شد و زندگیشونو جذاب تر کرد
این تازه اولشه
جیمین هم به خواهر کوک(اسمشو یادم نمیاد😂😂)اعتراف کرد اونا هم ازدواج کردن و تا سال های سال قصد بچه دار شدن نداشتن و یه روز مست بودن و... 😈بی خبر خواهر کوک حامله شد و بچشون پسر شد
پایان قصه این شد اما زندگی اونا ادامه داره
خوشتون امد؟:)))
نگاهی بهم کرد و آمد نزدیک
کوک:سلام خوشکله
خندیدم
تو این چند ماه خیلی به هم نزدیک شدیم و یه حسایی بهم پیدا کرده بودیم کوک بهم دیشب اعتراف کرد ولی هنو جوابی بهش نداده بودم
کوک آمد جلو دستشو دور کمرم حلقه کرد و بو.سه ای به لبام زد
بعدش دستشو گرفتم و رفتیم پایین
همه دست زدن عاقد بعد از خوندن چند بیتی نگاهی بهم کرد
خانم ا/ت سوگند یاد میکنید که در غم و شادی کنار آقای جئون باشید
ا/ت:بله
آقای جئون شما چی؟
کوک:بله
راوی
این تازه آغاز زندگی زیبایشان بود و بعد چند ماه یه خانم خوشکل هم به جمعشان اضافه شد و زندگیشونو جذاب تر کرد
این تازه اولشه
جیمین هم به خواهر کوک(اسمشو یادم نمیاد😂😂)اعتراف کرد اونا هم ازدواج کردن و تا سال های سال قصد بچه دار شدن نداشتن و یه روز مست بودن و... 😈بی خبر خواهر کوک حامله شد و بچشون پسر شد
پایان قصه این شد اما زندگی اونا ادامه داره
خوشتون امد؟:)))
۹.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.