پشت صحنه "P21"
بچه ها ممکنه فردا نتونم بذارم ببخشین:)
ویو لارا..
فلیکس اونقد بهم نزدیک بود که نفسم بالا نمیوند که اروم زمزمه کردم:فلیکس کمی برو عقب...
فلیکس:تا جواب ندی تکون نمیخورم!
لارا:من..
فلیکس بیشتر نزدیک شد و کم مونده بود لبامون قره هم بشه!
که از سینش محکم فشار دادم
لارا:چی میخوای بدونی لعنتی!
فلیکس:دوست دارم بشنوم!(بعد از کمی مکث)دوسم داری؟
فلیکس جوری حرف میزد که لباش به لبام برمیخورد و این مو به تنمو سیخ میکرد...
توی این فضای بارونی که کلی خیس شده بودیم دیگه تحمل اینقد عاشق بودن بهشو نداشتم
لارا:آره...دوست دارم
فلیکس مکث کرد و دستشو از کمر لارا برداشت و بهش لبخند زد این لبخند چی بود؟؟
فلیکس:لا...
لارا:هیششش بیا امروز حرف نزنیم فردا هر چیزی بگی رو گوش میدم الان نه!
فلیکس که از اعتراف لارا کلی خوشحال شده بود با آرامش و جور خاصی گفت:هر جور دوست داری میتونم یه روز هم صبر کنم!
به شدت سردم شده بود و داشتم میلرزیدم که فلیکس گفت:بیا بریم ماشین الان سرما میخوری!
با فلیکس رفتیم نشستیم رو ماشین اون رانندگی کرد طی ماشین اصلا باهم حرف نزدیم بهتره فردا حرف بزنیم چون منم سردرگمم بدونم حسش چیه ولی الان نه!
بعد از چند مینی با صدای فلیکس که میگفت:لارا لاراا رسیدیم
به خودم امدم
برگشتم سمتش نمیتونستم به چشاش زل بزنم
که یهو دستمو گرفت و گفت:بیا فردا حرف بزنیم میدونم الان معذبی!
لارا:با..باشه
از ماشین پیاده شدم و بدو بدو رفتم سمت خونه درو که باز کردم زود رفتم تو
یه دوش با آب گرم گرفتم بعد چن مینی در امدم موهامو سشوار زدم لباس های راحتیمو پوشیدم و نشستم میز کارم در لپ تابو باز کردم چند تا مسیج از طرف پارک ناشناس امده بود وقتی بازشون کردم نوشته بود..
"سلام خانوم مین لارا فردا به آدرسی که میگم تشریف بیارین تا در مورد آقای لی فلیکس ازتون مصاحبه بشه"
عجیب بود!
چون یه بار مصاحبه کردن پس چرا دوباره میخوان؟
اه لارا حتما کمپانی خواسته پس در جواب نوشستم
"چشم.تشریف میارم"
در لپ تابو بستم و رفتم تخت خوابو...
ویو ساعت ۷ صبح
با زنگ گوشی چشامو باز کردم دستمو بردم گوشی رو میزو برداشتم و زنگو خاموش کردم
رو تختم خزیدم واییی امروززز قراره یه روز پر استرس باشهههه فلیکسسس قراره چی بگههههه
به افکارات خودم خندم گرفت از رو تخت بلند شدم رفتم سمت سرویس کار های لازمو انجام دادم موهامو دم اسبی بستم لباسمو پوشیدم(اسلاید دوم)و زدم بیرون ساعت ۸ صبح بود گوشیمو باز کردم و به ناشناسی که گفته بود بیام اونجا آدرس فرستاده بود نگاه کردم
لارا:اععع همین نزدیکیاست
گوشیو بستم گذاشتم کیفم که یهو زنگ خورد از کیفم درش اورم فلیکس بود استرس گرفتم..
گوشیو بعد بوق چهارم بازش کردم که صدای باحال فلیکس تو گوشم پیچید
فلیکس:صبحتت بخیرر پرنسس
لارا خندید:صبح تو هم بخیر پرنس
فلیکس:ساعت ۱۰ بیا دنبالم بریم کمپانی بعدش بریم جایی حرف بزنیم خوب؟
لارا:با...باشه
فلیکس:الان کجا میری
بهش نگفتم که دارم میرم مصاحبه!
لارا:چیزه دارم از فروشگاه چیزی میخرم
فلیکس:باشه مراقب خودت باش زود بیا که حرف بزنیم
لارا:اوکی تو هم همینطور
گوشیو قطع کردم و یه نفس راحتی کشیدم
بعد چند مینی به آدرس رسیدم ولی کسی نبود!
رفتم جلو ببینم تو کسی هست که یهو یه دستمال دیدم که دور دهنم پیچیده شد و سیاهی!
ویو لارا..
فلیکس اونقد بهم نزدیک بود که نفسم بالا نمیوند که اروم زمزمه کردم:فلیکس کمی برو عقب...
فلیکس:تا جواب ندی تکون نمیخورم!
لارا:من..
فلیکس بیشتر نزدیک شد و کم مونده بود لبامون قره هم بشه!
که از سینش محکم فشار دادم
لارا:چی میخوای بدونی لعنتی!
فلیکس:دوست دارم بشنوم!(بعد از کمی مکث)دوسم داری؟
فلیکس جوری حرف میزد که لباش به لبام برمیخورد و این مو به تنمو سیخ میکرد...
توی این فضای بارونی که کلی خیس شده بودیم دیگه تحمل اینقد عاشق بودن بهشو نداشتم
لارا:آره...دوست دارم
فلیکس مکث کرد و دستشو از کمر لارا برداشت و بهش لبخند زد این لبخند چی بود؟؟
فلیکس:لا...
لارا:هیششش بیا امروز حرف نزنیم فردا هر چیزی بگی رو گوش میدم الان نه!
فلیکس که از اعتراف لارا کلی خوشحال شده بود با آرامش و جور خاصی گفت:هر جور دوست داری میتونم یه روز هم صبر کنم!
به شدت سردم شده بود و داشتم میلرزیدم که فلیکس گفت:بیا بریم ماشین الان سرما میخوری!
با فلیکس رفتیم نشستیم رو ماشین اون رانندگی کرد طی ماشین اصلا باهم حرف نزدیم بهتره فردا حرف بزنیم چون منم سردرگمم بدونم حسش چیه ولی الان نه!
بعد از چند مینی با صدای فلیکس که میگفت:لارا لاراا رسیدیم
به خودم امدم
برگشتم سمتش نمیتونستم به چشاش زل بزنم
که یهو دستمو گرفت و گفت:بیا فردا حرف بزنیم میدونم الان معذبی!
لارا:با..باشه
از ماشین پیاده شدم و بدو بدو رفتم سمت خونه درو که باز کردم زود رفتم تو
یه دوش با آب گرم گرفتم بعد چن مینی در امدم موهامو سشوار زدم لباس های راحتیمو پوشیدم و نشستم میز کارم در لپ تابو باز کردم چند تا مسیج از طرف پارک ناشناس امده بود وقتی بازشون کردم نوشته بود..
"سلام خانوم مین لارا فردا به آدرسی که میگم تشریف بیارین تا در مورد آقای لی فلیکس ازتون مصاحبه بشه"
عجیب بود!
چون یه بار مصاحبه کردن پس چرا دوباره میخوان؟
اه لارا حتما کمپانی خواسته پس در جواب نوشستم
"چشم.تشریف میارم"
در لپ تابو بستم و رفتم تخت خوابو...
ویو ساعت ۷ صبح
با زنگ گوشی چشامو باز کردم دستمو بردم گوشی رو میزو برداشتم و زنگو خاموش کردم
رو تختم خزیدم واییی امروززز قراره یه روز پر استرس باشهههه فلیکسسس قراره چی بگههههه
به افکارات خودم خندم گرفت از رو تخت بلند شدم رفتم سمت سرویس کار های لازمو انجام دادم موهامو دم اسبی بستم لباسمو پوشیدم(اسلاید دوم)و زدم بیرون ساعت ۸ صبح بود گوشیمو باز کردم و به ناشناسی که گفته بود بیام اونجا آدرس فرستاده بود نگاه کردم
لارا:اععع همین نزدیکیاست
گوشیو بستم گذاشتم کیفم که یهو زنگ خورد از کیفم درش اورم فلیکس بود استرس گرفتم..
گوشیو بعد بوق چهارم بازش کردم که صدای باحال فلیکس تو گوشم پیچید
فلیکس:صبحتت بخیرر پرنسس
لارا خندید:صبح تو هم بخیر پرنس
فلیکس:ساعت ۱۰ بیا دنبالم بریم کمپانی بعدش بریم جایی حرف بزنیم خوب؟
لارا:با...باشه
فلیکس:الان کجا میری
بهش نگفتم که دارم میرم مصاحبه!
لارا:چیزه دارم از فروشگاه چیزی میخرم
فلیکس:باشه مراقب خودت باش زود بیا که حرف بزنیم
لارا:اوکی تو هم همینطور
گوشیو قطع کردم و یه نفس راحتی کشیدم
بعد چند مینی به آدرس رسیدم ولی کسی نبود!
رفتم جلو ببینم تو کسی هست که یهو یه دستمال دیدم که دور دهنم پیچیده شد و سیاهی!
۳۱.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.