پارت۴
پارت۴
پرستار:امیدت ب خدا باشه پسر زنگ زدی پدر و مادرتون بیان
رهام:اره
ب بیمارستان رسیدیم رها رو بردن آماده اش کردن واس عمل.
دکتر:گردنش آسیب دیده گوشه چشمش باید ۷ تا بخیه بخور سرشم آسیب جدی دیده این جراحی ریسکش خیلی بالاست احتمال فلج شدن داره برگه ها رو امضا کن
امضا کردم صحنه ایی ک منو از ماشین پرت کرد ک من چیزیم نشه جلو چشام بود امیر اومد
امیر:چی شده وایی دادا سرت
رهام:رها ...امیر...بغلم کن ... (گریه)
بعد چند دقیقه از بغل امیر بیرون اومدم نمیدونم چرا نمیتونستم گریه نکنم سرمو با باند بستن دوستاش با مادرش اومدن چند ساعت گذشت رها از اتاق عمل آوردن بیرون مادرش حساب کتاب بیمارستان رو انجام داد از اینک پولی نداشتم حساب کنم حس شرمندگی داشتم
رهام:بچ ها رو برسون من هستم
امیر:هستم خب
رهام:حرفمو گوش کن
امیر با کلی التماس همه اشونو برد سارا ک تازه باهاش رل زده بودم از اینک اینقد ب رها نزدیک شده بودم حس حسادت ب رها داشت بعد از اینک رفتن
دکتر:گفتی برادرشی
رهام:بلع
دکتر:چیزی مصرف میکنه ینی مواد یا قرص
رهام:نمیدونم
دکتر:چطور داداششی هستی این بیمار باید نیم ساعته پیش بهوش میومده انگار ن انگار بیهوشه (داد)
دوتا دستمو محکم کوبیدم ب سرم
رهام:واییی تو رو خدا نجاتش بدین نزارین اتفاقی براش بیوفته امانته دسته من(گریه)
دکتر:نیم ساعت دیگ اگ بهوش نیاد ینی رفته توی کما ب آی سی یو منتقلش میکنیم چطور برادری هستی ک نمیدونی خاهرت چیزی مصرف میکنه یا ن
نیم ساعت گذشت میخاستن منتقلش کنن ب آی سی یو و من داشتم التماسشون میکردم
رهام:تو رو خدا صب کنین
دستای رها رو گرفتم تکونش میدادم
رهام:چشاتو باز کن زود باش
پرستار:امیدت ب خدا باشه پسر زنگ زدی پدر و مادرتون بیان
رهام:اره
ب بیمارستان رسیدیم رها رو بردن آماده اش کردن واس عمل.
دکتر:گردنش آسیب دیده گوشه چشمش باید ۷ تا بخیه بخور سرشم آسیب جدی دیده این جراحی ریسکش خیلی بالاست احتمال فلج شدن داره برگه ها رو امضا کن
امضا کردم صحنه ایی ک منو از ماشین پرت کرد ک من چیزیم نشه جلو چشام بود امیر اومد
امیر:چی شده وایی دادا سرت
رهام:رها ...امیر...بغلم کن ... (گریه)
بعد چند دقیقه از بغل امیر بیرون اومدم نمیدونم چرا نمیتونستم گریه نکنم سرمو با باند بستن دوستاش با مادرش اومدن چند ساعت گذشت رها از اتاق عمل آوردن بیرون مادرش حساب کتاب بیمارستان رو انجام داد از اینک پولی نداشتم حساب کنم حس شرمندگی داشتم
رهام:بچ ها رو برسون من هستم
امیر:هستم خب
رهام:حرفمو گوش کن
امیر با کلی التماس همه اشونو برد سارا ک تازه باهاش رل زده بودم از اینک اینقد ب رها نزدیک شده بودم حس حسادت ب رها داشت بعد از اینک رفتن
دکتر:گفتی برادرشی
رهام:بلع
دکتر:چیزی مصرف میکنه ینی مواد یا قرص
رهام:نمیدونم
دکتر:چطور داداششی هستی این بیمار باید نیم ساعته پیش بهوش میومده انگار ن انگار بیهوشه (داد)
دوتا دستمو محکم کوبیدم ب سرم
رهام:واییی تو رو خدا نجاتش بدین نزارین اتفاقی براش بیوفته امانته دسته من(گریه)
دکتر:نیم ساعت دیگ اگ بهوش نیاد ینی رفته توی کما ب آی سی یو منتقلش میکنیم چطور برادری هستی ک نمیدونی خاهرت چیزی مصرف میکنه یا ن
نیم ساعت گذشت میخاستن منتقلش کنن ب آی سی یو و من داشتم التماسشون میکردم
رهام:تو رو خدا صب کنین
دستای رها رو گرفتم تکونش میدادم
رهام:چشاتو باز کن زود باش
۲.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.