[ عشق ممنوعه ؟؟؟ ] p1
[ عشق ممنوعه ؟؟؟ ] p1
.....
اشک میریخت با دل و جونش اشک میریخت ...حتی یک بار هم مکث نکرد ..میدونست بدون دخترک قادر به نفس کشیدن نیست ..میدونست نمیتونه بدون اون به زندگیش اجازه ی ادامه دادن بده ...بد جوری بازنده شده بود..بازنده ای که دخترک قبولش نمیکرد و نمیزاشت یک بار هم توی ای عشق برنده باشه ..مثل یک تیکه شیشه خورد شده بود ... درون چشمای دختر غرق شده بود ... با افکارات ذهنش میجنگید و خودش رو با ...فکر هایی مزخرف نابود میکرد ...چرا ؟؟ چرا ؟؟ قبولش نمیکرد ..مگه این همون عشقی نیست که بقیه باهاش دست و پنجه گرم میکنن و باهاش درگیرن؟؟!..پس چرا ؟ چرا؟؟ اون عشقی که بعد از سالیان پیدا کرده قادر به پذیرفتنش نبود؟؟ چرا داشت میسوخت؟!!.. اه چی بود این اتیش عشق؟؟
...
( پسرک که همانطور کنار جاده ای
که حدود چند لحظه ای میشد با ماشین کنار زده بود..کنار دخترکی که به اجبار او را از دانشگاه برداشته بود .. با بغض عذاب اوری به حرف امد ... )
.........
÷ فقط میخوام بدونم ...میخوام بدونم چرا قبولم نمیکنیی؟؟؟ من. حاضرم تمام دار و ندارم رو برای تو بزارم ....
× نمیخوامشون ( بغض )
÷ پس چراااا ؟؟ چرااا نمیزاری باهات باشم ؟؟ چرا نمیزاری بتونم گرمی دستات رو حس کنم ؟؟ دارم روانی میشم ؟؟!! فقط دلیلشو بهم بگو....( همانند اشک و بغض)
× ...... اه جیسونگ ( دخترک چشمان اشکی اش را به پسرکی که حالا داغون شده بود داد ...میتونست ساعت ها بشینه و به چشمان معصوم و زیبای صمیمی ترین دوستش بده ... اما نمیتونست نمیتونست قبولش کنه !!! صدر در صد با وارد رابطه شدنش با هان به مشغله ی کاریش اسیب میزنه ..چی میشه اگه بفهمن هان جیسونگ یک ایدل موفق و محبوب با یک دختر دانشجو و ۱۹ ساله ی ایرانی وارد رابطه شده .... اه اصلا فکر کردن بهش هم میتونه اینده رو پیش بینی کنه ..)
× م .. من نمیتونم ..نمیتونم باهات وارد رابطه ای بشم که بهت اسیب بزنه ..
÷ چه اسیبی؟؟؟
×.......... ( سکوت)
÷ دارم میگم چه اسیبیی؟( داد ) روانیم نکن ..خواهش میکنم ...
× ( بالاخره با بغض گلوت کنار اومدی و متقابلا داد زدی ) .....
× جیسونگ بسههههه .... تو داری منو روانی میکنی !! نمیتونم .. نمیتونم دوست دخترت بشم ... جیسونگ به این فکر کن اگه بفهمن ..هان جیسونگ یک ایدل محبوب و معروف با یک دختر دانشجو و ۱۹ ساله و ایرانیه ..!! که یک سالی میشه با بورسیه از ایران اومده چه فکری پیش خودشون میکنن ؟؟
... میتونی همشون رو تحمل کنی؟؟ فشار ؟ درد ؟ ناراحتی ؟ هیت ؟ و از جمله سخت گیریه کمپانیت؟؟ نمیتونم .. نمیتونم بزارم نابود شی ؟؟ تو بهترین دوست من بودی .. دلم نمیخواد بهترین دوستم که باهاش کلی خوش میگذروندم و خوشحال بودم باهاش نابود شه ....
( پسرک در تمام این مدت با بغض فقط داشت چشمان زیبای دخترک را تماشا میکرد)..
.....
اشک میریخت با دل و جونش اشک میریخت ...حتی یک بار هم مکث نکرد ..میدونست بدون دخترک قادر به نفس کشیدن نیست ..میدونست نمیتونه بدون اون به زندگیش اجازه ی ادامه دادن بده ...بد جوری بازنده شده بود..بازنده ای که دخترک قبولش نمیکرد و نمیزاشت یک بار هم توی ای عشق برنده باشه ..مثل یک تیکه شیشه خورد شده بود ... درون چشمای دختر غرق شده بود ... با افکارات ذهنش میجنگید و خودش رو با ...فکر هایی مزخرف نابود میکرد ...چرا ؟؟ چرا ؟؟ قبولش نمیکرد ..مگه این همون عشقی نیست که بقیه باهاش دست و پنجه گرم میکنن و باهاش درگیرن؟؟!..پس چرا ؟ چرا؟؟ اون عشقی که بعد از سالیان پیدا کرده قادر به پذیرفتنش نبود؟؟ چرا داشت میسوخت؟!!.. اه چی بود این اتیش عشق؟؟
...
( پسرک که همانطور کنار جاده ای
که حدود چند لحظه ای میشد با ماشین کنار زده بود..کنار دخترکی که به اجبار او را از دانشگاه برداشته بود .. با بغض عذاب اوری به حرف امد ... )
.........
÷ فقط میخوام بدونم ...میخوام بدونم چرا قبولم نمیکنیی؟؟؟ من. حاضرم تمام دار و ندارم رو برای تو بزارم ....
× نمیخوامشون ( بغض )
÷ پس چراااا ؟؟ چرااا نمیزاری باهات باشم ؟؟ چرا نمیزاری بتونم گرمی دستات رو حس کنم ؟؟ دارم روانی میشم ؟؟!! فقط دلیلشو بهم بگو....( همانند اشک و بغض)
× ...... اه جیسونگ ( دخترک چشمان اشکی اش را به پسرکی که حالا داغون شده بود داد ...میتونست ساعت ها بشینه و به چشمان معصوم و زیبای صمیمی ترین دوستش بده ... اما نمیتونست نمیتونست قبولش کنه !!! صدر در صد با وارد رابطه شدنش با هان به مشغله ی کاریش اسیب میزنه ..چی میشه اگه بفهمن هان جیسونگ یک ایدل موفق و محبوب با یک دختر دانشجو و ۱۹ ساله ی ایرانی وارد رابطه شده .... اه اصلا فکر کردن بهش هم میتونه اینده رو پیش بینی کنه ..)
× م .. من نمیتونم ..نمیتونم باهات وارد رابطه ای بشم که بهت اسیب بزنه ..
÷ چه اسیبی؟؟؟
×.......... ( سکوت)
÷ دارم میگم چه اسیبیی؟( داد ) روانیم نکن ..خواهش میکنم ...
× ( بالاخره با بغض گلوت کنار اومدی و متقابلا داد زدی ) .....
× جیسونگ بسههههه .... تو داری منو روانی میکنی !! نمیتونم .. نمیتونم دوست دخترت بشم ... جیسونگ به این فکر کن اگه بفهمن ..هان جیسونگ یک ایدل محبوب و معروف با یک دختر دانشجو و ۱۹ ساله و ایرانیه ..!! که یک سالی میشه با بورسیه از ایران اومده چه فکری پیش خودشون میکنن ؟؟
... میتونی همشون رو تحمل کنی؟؟ فشار ؟ درد ؟ ناراحتی ؟ هیت ؟ و از جمله سخت گیریه کمپانیت؟؟ نمیتونم .. نمیتونم بزارم نابود شی ؟؟ تو بهترین دوست من بودی .. دلم نمیخواد بهترین دوستم که باهاش کلی خوش میگذروندم و خوشحال بودم باهاش نابود شه ....
( پسرک در تمام این مدت با بغض فقط داشت چشمان زیبای دخترک را تماشا میکرد)..
۷.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.