Fake kook+part 7
*سخن نویسنده: سلوممم خب همونطور که قول داده بودم فیکو ادامع میدم و اینا رو طولانی تر از قبلیا مینویسم خب این پارت هفتم... دو تاشم تا شب میذارم چون میخوام برم بیرون... امیدوارم خوشتون بیاد💋♥️*
لیا: میگم ا/ت نکنه اون ازت خوشش میاد؟ همه اینجا جونگکوک و میشناسه و میدونه هیچکی براش مهم نیست به هیچکی محل نمیده اما ببین چیکار کرد
سوجین: پشممم یعنی میشهههه؟ درسته دلیلی نداره که چرا جونگکوک انقد عصبانی شده بود و پسره رو کتکش زد؟!
لیا: ا/ت؟ به چی فکر میکنی؟
ا/ت: ها... چیزه نمیدونم منم هنگیدم شنیدین چی گفت؟؟
سوجین: ها چی؟
ا/ت: وقتی گف چیکارشی دو بار تکرار کرد که دوس پسرشم...
*کوک ویو*
جیمین: هومممم داشا میگم نظرتون چیه امروز بریم بیرون؟
شوگا: نع من میخوام برم بخوابم
جیمین: یااا شوگا ترخدا کرم نریز چقد آخه میخوای بخوابی صب تا شب خوابی
شوگا: (خنده) هعییی باشه میام
جیمین: کوک؟ تو هم میای دیگه؟
کوک: .....
جیمین: کوککککک*داد*
کوک: هاا... چی چرا داد میزنی
جیمین: پسر فکرت کجا غرقع؟ تا حالا اینجوری ندیده بودمت
کوک: نه چیزی نی
شوگا: ببینم نکنه داری به چیز فکر میکنی
کوک: به چی؟
جیمین: معلومه که.... به اتفاق کمی پیش
کوک: (خنده عصبی) چه ربطی داره
شوگا: کوک ما خیلی خوب متوجهیم که داری به چی فکر میکنی لازم نیست انکار کنی
کوک: یااا چی دارین میگید واس خودتون! من نه به اتفاق پیش نه به ا/...
جیمین:دیدیییییی دیدیییی داری به ا/ت فکر میکنی کوک
کوک: *عصبی* جیمینننننن
شوگا: *خنده* باورم نمیشه بانی کوچولومون عاشق شده
کوک: بم نگو بانی
شوگا: *خنده* یااا چرا اینقد عصبانی جونگکوک خو ما دوستاتیم چرا ازمون مخفی میکنط
کوک: ....
جیمین: دوسش داری؟
کوک: شاید
شوگا: شاید؟؟؟؟؟
کوک: اه بخدا میگیرم میزنمتا
شوگا: *غش خنده😂* وای نکشیمون جومونگ
کوک: *در حال زدن پیشیمون*
جیمین: *خنده* باشه بابا ولش کن کوک
شوگا: *همچنان در حال خنده*
کوک: نگا باز داره میخنده😐😭
شوگا: خب داداش نقشه چیه
کوک: کدوم نقشه؟
شوگا: نقشه ی اعترافت و عاشق کردنش بهت
جیمین: اووووو این خیلی سریعه بنظرم هنوز زوده اعتراف نکن اول باید عاشقت کنیم بعد یا اون اعتراف میکنه یا هم وقتی مطمئن شدیم تو بش اعتراف میکنی
شوگا: واو داداش تو تجربه داری اینقد خوب نقشه میکشی؟*خنده*
جیمین: *خنده* اصن میبینی کراش عالمیانم
کوک: *خنده* منم موافقم پس عجله نکنیم بهتره... ولی باید چیکار کنم؟
شوگا: خب اینو نظرت چیه عصر دربارش حرف بزنیم و نقشمونو بکشیم
جیمین: موافقم
کوک: حله
*ا/ت ویو*
دیگه از هیچی مطمئن نیستم گیج شدم چرا کوک اومد چرا اونجوری گفت میخواستم بپرسم ازش ولی نذاشت حرفمو ادامه بدم بعدشم معذرت خواهی کرد که دیر رسید و واقعا عصبی بود... یعنی حق با لیاس؟! نه شایدم مااشتباهی فکر میکنیم اون فقط خواست کمک کنه هوفففف آخه چرا همچون آدمی به کسی کمک کنه هعیییییی خداااااااا
به کلاس برگشتم و رفتم نشستم کلی سوال تو ذهنم بود و داشت اذیتم میکرد پس تلاش کردم بیخیال شم و به درس توجه کردم زنگ آخر بود خوبه قراره یکم دیگه برم خونه
*۲۰ مین بعد*
سوجین: خیلی خب خدافظ دخترا
ا/ت: خدافظ
لیا: خدافظ
*ا/ت ویو*
همم ذهنم درگیر اتفاقای امروز بود ولی نمیدونم چرا باید کوک ازم خوشش بیاد محاله..... میخوام برم بخوابم نمیخوام دیگه بهش فکر کنم
*۱۵ مین بعد*
*داخل خونه*
م/ت: سلام دخترم چطوری
ا/ت: سلام مامان مرسی
م/ت: غذا آمادست لباساتو عوض کن بیا
ا/ت: باشه مامان
*ا/ت ویو*
رفتم و کیفمو گذاشتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم، موهامو شونه کردم و رفتم پایین
م/ت: خب بگو ببینم مدرسه جدیدت راضیی؟ همکلاسی هات چطورن؟
ا/ت: هممم.... آره بد نی
م/ت: خیلی خب من میخوام با خالت برم خرید الاناست که برسن
ا/ت: برسن؟
م/ت: بچه هاش اینجا میمونن
ا/ت: ماماننننن
م/ت: عههه چیه خب ببین میدونم از پسر خالت خوشت نمیاد ولی خب یکم تحمل کن ذاتا داداش کوچیکشم میاد باز بهت میگه بیا نقاشی بکشیم و... سرگرم میشی بعدم میره سراغ هیونجین همون داداش خودشو نگه داره وقت نمیکنه رو مخت بره (اسم پسر خالش هیونجین و پسر خاله کوچیکشم هیون هس)
ا/ت: هوففففففف مامانننن هوففف
*دینگ دینگ: صدای زنگ در*
م/ت: هوف پوف هم به من نکن وگرنه قلقلک میدم
ا/ت:*خنده* هعیییی باشه ولی ترخدا زود برگرد من نمیتونم تحملش کنم
م/ت: قول نمیدم ولی سعی میکنم
*دینگ دینگ*
م/ت: ا/ت برو درو باز کن
ا/ت: خدایا به کدامین گناه این بز پسر خاله من شد
م/ت: حرف نزننن میشنوه الان
*دینگ دینگ*
ا/ت: اه باشه بابا
*باز کردن در*
*ا/ت ویو*
رفتم در رو باز کردم ولی با دیدن صحنه روبه روم تعجب کردم.....
بدون لایک کجا تشریف میبری خانم؟؟؟!
گوناه دارم لایکمو بده🥺🥲
#فیک
#فیک_کوک
#جونگکوک
لیا: میگم ا/ت نکنه اون ازت خوشش میاد؟ همه اینجا جونگکوک و میشناسه و میدونه هیچکی براش مهم نیست به هیچکی محل نمیده اما ببین چیکار کرد
سوجین: پشممم یعنی میشهههه؟ درسته دلیلی نداره که چرا جونگکوک انقد عصبانی شده بود و پسره رو کتکش زد؟!
لیا: ا/ت؟ به چی فکر میکنی؟
ا/ت: ها... چیزه نمیدونم منم هنگیدم شنیدین چی گفت؟؟
سوجین: ها چی؟
ا/ت: وقتی گف چیکارشی دو بار تکرار کرد که دوس پسرشم...
*کوک ویو*
جیمین: هومممم داشا میگم نظرتون چیه امروز بریم بیرون؟
شوگا: نع من میخوام برم بخوابم
جیمین: یااا شوگا ترخدا کرم نریز چقد آخه میخوای بخوابی صب تا شب خوابی
شوگا: (خنده) هعییی باشه میام
جیمین: کوک؟ تو هم میای دیگه؟
کوک: .....
جیمین: کوککککک*داد*
کوک: هاا... چی چرا داد میزنی
جیمین: پسر فکرت کجا غرقع؟ تا حالا اینجوری ندیده بودمت
کوک: نه چیزی نی
شوگا: ببینم نکنه داری به چیز فکر میکنی
کوک: به چی؟
جیمین: معلومه که.... به اتفاق کمی پیش
کوک: (خنده عصبی) چه ربطی داره
شوگا: کوک ما خیلی خوب متوجهیم که داری به چی فکر میکنی لازم نیست انکار کنی
کوک: یااا چی دارین میگید واس خودتون! من نه به اتفاق پیش نه به ا/...
جیمین:دیدیییییی دیدیییی داری به ا/ت فکر میکنی کوک
کوک: *عصبی* جیمینننننن
شوگا: *خنده* باورم نمیشه بانی کوچولومون عاشق شده
کوک: بم نگو بانی
شوگا: *خنده* یااا چرا اینقد عصبانی جونگکوک خو ما دوستاتیم چرا ازمون مخفی میکنط
کوک: ....
جیمین: دوسش داری؟
کوک: شاید
شوگا: شاید؟؟؟؟؟
کوک: اه بخدا میگیرم میزنمتا
شوگا: *غش خنده😂* وای نکشیمون جومونگ
کوک: *در حال زدن پیشیمون*
جیمین: *خنده* باشه بابا ولش کن کوک
شوگا: *همچنان در حال خنده*
کوک: نگا باز داره میخنده😐😭
شوگا: خب داداش نقشه چیه
کوک: کدوم نقشه؟
شوگا: نقشه ی اعترافت و عاشق کردنش بهت
جیمین: اووووو این خیلی سریعه بنظرم هنوز زوده اعتراف نکن اول باید عاشقت کنیم بعد یا اون اعتراف میکنه یا هم وقتی مطمئن شدیم تو بش اعتراف میکنی
شوگا: واو داداش تو تجربه داری اینقد خوب نقشه میکشی؟*خنده*
جیمین: *خنده* اصن میبینی کراش عالمیانم
کوک: *خنده* منم موافقم پس عجله نکنیم بهتره... ولی باید چیکار کنم؟
شوگا: خب اینو نظرت چیه عصر دربارش حرف بزنیم و نقشمونو بکشیم
جیمین: موافقم
کوک: حله
*ا/ت ویو*
دیگه از هیچی مطمئن نیستم گیج شدم چرا کوک اومد چرا اونجوری گفت میخواستم بپرسم ازش ولی نذاشت حرفمو ادامه بدم بعدشم معذرت خواهی کرد که دیر رسید و واقعا عصبی بود... یعنی حق با لیاس؟! نه شایدم مااشتباهی فکر میکنیم اون فقط خواست کمک کنه هوفففف آخه چرا همچون آدمی به کسی کمک کنه هعیییییی خداااااااا
به کلاس برگشتم و رفتم نشستم کلی سوال تو ذهنم بود و داشت اذیتم میکرد پس تلاش کردم بیخیال شم و به درس توجه کردم زنگ آخر بود خوبه قراره یکم دیگه برم خونه
*۲۰ مین بعد*
سوجین: خیلی خب خدافظ دخترا
ا/ت: خدافظ
لیا: خدافظ
*ا/ت ویو*
همم ذهنم درگیر اتفاقای امروز بود ولی نمیدونم چرا باید کوک ازم خوشش بیاد محاله..... میخوام برم بخوابم نمیخوام دیگه بهش فکر کنم
*۱۵ مین بعد*
*داخل خونه*
م/ت: سلام دخترم چطوری
ا/ت: سلام مامان مرسی
م/ت: غذا آمادست لباساتو عوض کن بیا
ا/ت: باشه مامان
*ا/ت ویو*
رفتم و کیفمو گذاشتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم، موهامو شونه کردم و رفتم پایین
م/ت: خب بگو ببینم مدرسه جدیدت راضیی؟ همکلاسی هات چطورن؟
ا/ت: هممم.... آره بد نی
م/ت: خیلی خب من میخوام با خالت برم خرید الاناست که برسن
ا/ت: برسن؟
م/ت: بچه هاش اینجا میمونن
ا/ت: ماماننننن
م/ت: عههه چیه خب ببین میدونم از پسر خالت خوشت نمیاد ولی خب یکم تحمل کن ذاتا داداش کوچیکشم میاد باز بهت میگه بیا نقاشی بکشیم و... سرگرم میشی بعدم میره سراغ هیونجین همون داداش خودشو نگه داره وقت نمیکنه رو مخت بره (اسم پسر خالش هیونجین و پسر خاله کوچیکشم هیون هس)
ا/ت: هوففففففف مامانننن هوففف
*دینگ دینگ: صدای زنگ در*
م/ت: هوف پوف هم به من نکن وگرنه قلقلک میدم
ا/ت:*خنده* هعیییی باشه ولی ترخدا زود برگرد من نمیتونم تحملش کنم
م/ت: قول نمیدم ولی سعی میکنم
*دینگ دینگ*
م/ت: ا/ت برو درو باز کن
ا/ت: خدایا به کدامین گناه این بز پسر خاله من شد
م/ت: حرف نزننن میشنوه الان
*دینگ دینگ*
ا/ت: اه باشه بابا
*باز کردن در*
*ا/ت ویو*
رفتم در رو باز کردم ولی با دیدن صحنه روبه روم تعجب کردم.....
بدون لایک کجا تشریف میبری خانم؟؟؟!
گوناه دارم لایکمو بده🥺🥲
#فیک
#فیک_کوک
#جونگکوک
۱۵.۹k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.