پارت ۱۵ عشق بی پروا
دیانا:سلام دورت بگردم جلسه چزور بود زیاد که خیته نشدی
ارسلان:نه عشقم خسته نشدم ولی دلم واست تنگ شده
دیانا :منم ارسلان ما کارمون تموم شد میریم یه جا غذا بخوریم بعد من واسه عروسی میخوام لباس نگاه کنم
ارسلان :باشه فداتشم پول نیاز داری؟
دیانا:نه دورت بگردم
ارسلان:راستی دیانا به نیکا لگو شارژ امیر تموم شده تلفنش خاموشه نگران نباشه ماهم بریم نهار بخوریم مراقبت کن
دیانا:برو نوش جونت .....
نیکا.....
نیکا:بله
دیانا:امیر شارژش تموم شده گوشیش خاموشه نگران نباش
نبکا :باشه
بعد خوردن نهار رفتیم پاساژ و
۲ یاعت اونجا بودبم تا من یه لباس خریدم ساعت ۷ شب شد رعتبم شام هم خوردیم تا بیایم خونه ۸ شد رسیدیم خونه افتادیم
هر کدوم رفتیم تو اتاقا مون خوابیدیم
ارسلان:یاعت ۱۰ بود اومدیم خونه خسته بودیم هر کدوم رفتیم اتاقمون خوابیدیم
ربفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم دیانا رو بغل کرون و خوابیدم
دیانا:اومدی ارس...لان...
ارسلان:اره ..بخواب
دیانا:شام خوردی
ارسلان:نه ولی خواستم دلم برات تنگ شده میخوا بخوابم
صبح......
دبانا:صبح منو نیکا بیدار شدیم کلاس داشتیم بدون بیدار کردن پسرا رفتین دانشگاه
۲ ساعت بعد......
ارسلان:باند شدم دیدم دبانا نیست پاشدم رو میز دیدم یه برگست روش نوشته بود
صبح بخیر پسر کوچولوی من صبحانت امادست بخور منم رفتم دانشگاه تا بیام از خودت مراقبت کن
دیانا کلاسم تموم شد رفتم دم کلاس نیکا بعد اسنپ گرفتیم رفتیم خ نه..........💜❤💙💚
ارسلان:نه عشقم خسته نشدم ولی دلم واست تنگ شده
دیانا :منم ارسلان ما کارمون تموم شد میریم یه جا غذا بخوریم بعد من واسه عروسی میخوام لباس نگاه کنم
ارسلان :باشه فداتشم پول نیاز داری؟
دیانا:نه دورت بگردم
ارسلان:راستی دیانا به نیکا لگو شارژ امیر تموم شده تلفنش خاموشه نگران نباشه ماهم بریم نهار بخوریم مراقبت کن
دیانا:برو نوش جونت .....
نیکا.....
نیکا:بله
دیانا:امیر شارژش تموم شده گوشیش خاموشه نگران نباش
نبکا :باشه
بعد خوردن نهار رفتیم پاساژ و
۲ یاعت اونجا بودبم تا من یه لباس خریدم ساعت ۷ شب شد رعتبم شام هم خوردیم تا بیایم خونه ۸ شد رسیدیم خونه افتادیم
هر کدوم رفتیم تو اتاقا مون خوابیدیم
ارسلان:یاعت ۱۰ بود اومدیم خونه خسته بودیم هر کدوم رفتیم اتاقمون خوابیدیم
ربفتم تو اتاق لباسامو عوض کردم دیانا رو بغل کرون و خوابیدم
دیانا:اومدی ارس...لان...
ارسلان:اره ..بخواب
دیانا:شام خوردی
ارسلان:نه ولی خواستم دلم برات تنگ شده میخوا بخوابم
صبح......
دبانا:صبح منو نیکا بیدار شدیم کلاس داشتیم بدون بیدار کردن پسرا رفتین دانشگاه
۲ ساعت بعد......
ارسلان:باند شدم دیدم دبانا نیست پاشدم رو میز دیدم یه برگست روش نوشته بود
صبح بخیر پسر کوچولوی من صبحانت امادست بخور منم رفتم دانشگاه تا بیام از خودت مراقبت کن
دیانا کلاسم تموم شد رفتم دم کلاس نیکا بعد اسنپ گرفتیم رفتیم خ نه..........💜❤💙💚
۳.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.