وقتی میفهمه بارداری ...🤰🥺💕
وقتی میفهمه بارداری ...🤰🥺💕
نویسنده : پارک جیون
نفس و تهیونگ
شات ۱
درخواستی
میدونی...
من هیچوقت احساس تنهایی نکردم!
بخاطر تنهاییم انتخابت نکردم!
یا اینکه فکر کنی کسی نبوده و بخاطر همین تورو دوست...داشتم ... نه!...اتفاقا خیلیا بودن ...خیلیا اومدن سمتم
دوست داشتن جایی توی زندگیم داشته باشن
ولی میدونی چیه؟
درسته!
من خیلی وقته که چشمام فقط تورو میدید...
خیلی وقته که فقط تورو دوست داشتم...
بهت وابسته نبودم ، هول یا آویزونت نبودم ،
به کسی احتیاج نداشتم ...
اره ، فقط یه احساسی منو میکشوند سمت تو
انگار اجبارم میکرد که بهت پیام بدم ، زنگ بزنم...بیشتر بهت اهمیت بدم...حسمو بگم...ابراز علاقه کنم
.
.
.
تهیونگ بعد از یک ماه سفر کاری برگشت به خانه ...کلید را در جایش چرخاند و وارد شد ...
تهیونگ :نفسی ...نفسم ...
دختر آبی به صورتش میزنه ...شاید بهتر باشه همه حقیقت رو برای همسرش تعریف نکنه !
[فلش بک ]
دکتر :خانم کیم شما باردارین ...
نفس خیلی ذوق زده میشه اما با شنیدن حرف دکتر دنیا روی سرش خراب شد !
دکتر :اما شما نباید باردار میشدین ...شما یک کیست در ناحیه رحم دارین و در کنار جنین هموتون (خون کنار بچه) ...هموتون یا لکه خون کنار جنین هستن و امکان داره باعث سقط بچه بشن و اون کیست سلامتی خودتون هم در خطر میندازه ! شما بنیه ضعیفی دارین بنابر این برای حفظ بچه باید روزی دوبار آمپول بزنین ...امکان داره خونریزی هم داشته باشین فشار و اظطراب برای شما از سم خطرناک تره ...در هر صورت این بارداری بسیار خطرناک و سخته !
[پایان فلش بک]
نفس از سرویس بهداشتی بیرون میآید و بغل عشقش میپرد :تهیونگا ...
پسر اون رو متقابلا بغل میکند :جانم ؟
نفس :تو داری ...پدر میشی !
تهیونگ بازو های دختر را میگیرد و از خود فاصله میدهد و با ذوق میگوید :و ...واقعا داری میگی ؟!
نفس سری تکان میدهد گریه اش میگیرد ...
تهیونگ موهای دختر را نوازش میکند و بوسه ای بر پیشانی دختر میکارد :من فدات شم ... چرا گریه میکنی ؟
نفس :از خوشحالیه ...
[پرش زمانی به ۸ ماه بعد ]
نویسنده : پارک جیون
نفس و تهیونگ
شات ۱
درخواستی
میدونی...
من هیچوقت احساس تنهایی نکردم!
بخاطر تنهاییم انتخابت نکردم!
یا اینکه فکر کنی کسی نبوده و بخاطر همین تورو دوست...داشتم ... نه!...اتفاقا خیلیا بودن ...خیلیا اومدن سمتم
دوست داشتن جایی توی زندگیم داشته باشن
ولی میدونی چیه؟
درسته!
من خیلی وقته که چشمام فقط تورو میدید...
خیلی وقته که فقط تورو دوست داشتم...
بهت وابسته نبودم ، هول یا آویزونت نبودم ،
به کسی احتیاج نداشتم ...
اره ، فقط یه احساسی منو میکشوند سمت تو
انگار اجبارم میکرد که بهت پیام بدم ، زنگ بزنم...بیشتر بهت اهمیت بدم...حسمو بگم...ابراز علاقه کنم
.
.
.
تهیونگ بعد از یک ماه سفر کاری برگشت به خانه ...کلید را در جایش چرخاند و وارد شد ...
تهیونگ :نفسی ...نفسم ...
دختر آبی به صورتش میزنه ...شاید بهتر باشه همه حقیقت رو برای همسرش تعریف نکنه !
[فلش بک ]
دکتر :خانم کیم شما باردارین ...
نفس خیلی ذوق زده میشه اما با شنیدن حرف دکتر دنیا روی سرش خراب شد !
دکتر :اما شما نباید باردار میشدین ...شما یک کیست در ناحیه رحم دارین و در کنار جنین هموتون (خون کنار بچه) ...هموتون یا لکه خون کنار جنین هستن و امکان داره باعث سقط بچه بشن و اون کیست سلامتی خودتون هم در خطر میندازه ! شما بنیه ضعیفی دارین بنابر این برای حفظ بچه باید روزی دوبار آمپول بزنین ...امکان داره خونریزی هم داشته باشین فشار و اظطراب برای شما از سم خطرناک تره ...در هر صورت این بارداری بسیار خطرناک و سخته !
[پایان فلش بک]
نفس از سرویس بهداشتی بیرون میآید و بغل عشقش میپرد :تهیونگا ...
پسر اون رو متقابلا بغل میکند :جانم ؟
نفس :تو داری ...پدر میشی !
تهیونگ بازو های دختر را میگیرد و از خود فاصله میدهد و با ذوق میگوید :و ...واقعا داری میگی ؟!
نفس سری تکان میدهد گریه اش میگیرد ...
تهیونگ موهای دختر را نوازش میکند و بوسه ای بر پیشانی دختر میکارد :من فدات شم ... چرا گریه میکنی ؟
نفس :از خوشحالیه ...
[پرش زمانی به ۸ ماه بعد ]
۳.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.