فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت²³
مونیکا « نمیتونم شما رو ترک کنم.... حالتون خوب نیست
لیندا « حالم خوبه مونیکا.... نگران نباش... برو زود باش
مونیکا « هق چشم
جیهوپ « از جلسه بیرون اومدیم و خواستم برم دیدن لیندا که مونیکا رنگ پریده و پریشون اومد.... ته دلم ریخت...
مونیکا « س.. سرورم.. هق .. ملکه
کوک « لیندا چی شدهههههه؟؟؟؟
مونیکا « ب... به من گفتن.... ( تعریف کل ماجرا )
جیهوپ « وای وای مونیکااا... زود برو کشیش اعظم، رو خبر کن... کوک بدوووووو
کوک « حتی منی که به خاطر غم از دست دادن ماریا مرگ رو تجربه کردم جرعت نکردم اون دفترچه رو بخونم آخه اون دیوونه چطور تونسته.... جیهوپ خیلی ترسیده بود و حقم داشت... لیندا واقعا کله شقه با رسیدن به مزار مادر ماریا و دیدن لیندا با اون سر و وضع دیگه محیط اطرافم رو حس نمیکردم.... ماریا سه روز قبل از مرگش این شکلی شد و بعدش.... جیهوپ ترسیده جلوی لیندا زانو زد و سریع علائم حیاتیش رو چک کرد ...
جیهوپ « اوردن اسم دفترچه ماریا کافی بود تا ترس تمام وجودم رو فرار بگیره... اون دفترچه رو راک به ماریا داده بود و کشیش گفته بود طلسم خطرناکی داره... با دیدن لیندا اونم توی بدترین حالت ممکن با عجله رفتم پیشش و علائم حیاتیش رو چک کردم... لیندای من با خودت چیکار کردی؟ چرا دستات اینقدر سرده؟ چرا رنگ پریده... مگه نگفتم شب بخواب چرا اون دفتر...
راوی « حرف جیهوپ با بوسه بیجون لیندا ناقص شد ... با اینکه خودش حالش خوب نبود اما بازم به فکر جیهوپ بود و سعی داشت آرومش کنه... آروم از جیهوپ جدا شد و به کوک... بانی کوچولوی مهربونش نگاه کرد... تو دیگه اونجوری نگام نکن کوکی
کوک « خدایا نونا دل شیر داری؟ ببین با خودت چیکار کردی؟ لنگه دختر خاله اتی... چطور نگاهت کنم هوم؟؟ ایششششش جای جیهوپ بودم میکشتمت
لیندا « خب پس خدا رو شکر
کوک « هوپی بعد لیندا رو قرض میدی؟
جیهوپ « بشینین ببینم... چی توی اون دفتر نوشته شده؟ چرا این شکلی شدی تو؟ چشمای قشنگش خیس و قرمز بود... دستاش یخ کرده بود و نای سخن گفتن نداشت
لیندا « و.. وقتی دفتر رو باز کردم.. آه.. صدای آه و ناله توی مغزم اکو شد ا... انگار.. یکی ازم کوک میخواست... ماریا تمام خاطراتش و چیزایی که شما و من میدونیم رو توی اون دفتر نوشته اما... سر درد امونم رو بریده بود... چشمام رو محکم روی هم گذاشتم و لبم رو گاز گرفتم... جیهوپ و کوک که فهمیدم نای صحبت کردن ندارم گفتن بعدش ماجرا رو تعریف کنم و جیهوپ میخواست ببرم اتاق خودش که مانعش شدم
لیندا « نه... اگه از اینجا دور بشم دوباره اون صدا ها میاد... نمی.. نمیتونم تحملش کنم هوپی( با بغض)
جیهوپ « آخه هوا سرده یخ میکنی
لیندا « خ.. خوبم
کوک « نگران دور لیندا میچرخیدم و هر چی اسرار میکرد آروم باشم نمیتونستم... خیلی نگران سلامتی لیندا بودم
لیندا « حالم خوبه مونیکا.... نگران نباش... برو زود باش
مونیکا « هق چشم
جیهوپ « از جلسه بیرون اومدیم و خواستم برم دیدن لیندا که مونیکا رنگ پریده و پریشون اومد.... ته دلم ریخت...
مونیکا « س.. سرورم.. هق .. ملکه
کوک « لیندا چی شدهههههه؟؟؟؟
مونیکا « ب... به من گفتن.... ( تعریف کل ماجرا )
جیهوپ « وای وای مونیکااا... زود برو کشیش اعظم، رو خبر کن... کوک بدوووووو
کوک « حتی منی که به خاطر غم از دست دادن ماریا مرگ رو تجربه کردم جرعت نکردم اون دفترچه رو بخونم آخه اون دیوونه چطور تونسته.... جیهوپ خیلی ترسیده بود و حقم داشت... لیندا واقعا کله شقه با رسیدن به مزار مادر ماریا و دیدن لیندا با اون سر و وضع دیگه محیط اطرافم رو حس نمیکردم.... ماریا سه روز قبل از مرگش این شکلی شد و بعدش.... جیهوپ ترسیده جلوی لیندا زانو زد و سریع علائم حیاتیش رو چک کرد ...
جیهوپ « اوردن اسم دفترچه ماریا کافی بود تا ترس تمام وجودم رو فرار بگیره... اون دفترچه رو راک به ماریا داده بود و کشیش گفته بود طلسم خطرناکی داره... با دیدن لیندا اونم توی بدترین حالت ممکن با عجله رفتم پیشش و علائم حیاتیش رو چک کردم... لیندای من با خودت چیکار کردی؟ چرا دستات اینقدر سرده؟ چرا رنگ پریده... مگه نگفتم شب بخواب چرا اون دفتر...
راوی « حرف جیهوپ با بوسه بیجون لیندا ناقص شد ... با اینکه خودش حالش خوب نبود اما بازم به فکر جیهوپ بود و سعی داشت آرومش کنه... آروم از جیهوپ جدا شد و به کوک... بانی کوچولوی مهربونش نگاه کرد... تو دیگه اونجوری نگام نکن کوکی
کوک « خدایا نونا دل شیر داری؟ ببین با خودت چیکار کردی؟ لنگه دختر خاله اتی... چطور نگاهت کنم هوم؟؟ ایششششش جای جیهوپ بودم میکشتمت
لیندا « خب پس خدا رو شکر
کوک « هوپی بعد لیندا رو قرض میدی؟
جیهوپ « بشینین ببینم... چی توی اون دفتر نوشته شده؟ چرا این شکلی شدی تو؟ چشمای قشنگش خیس و قرمز بود... دستاش یخ کرده بود و نای سخن گفتن نداشت
لیندا « و.. وقتی دفتر رو باز کردم.. آه.. صدای آه و ناله توی مغزم اکو شد ا... انگار.. یکی ازم کوک میخواست... ماریا تمام خاطراتش و چیزایی که شما و من میدونیم رو توی اون دفتر نوشته اما... سر درد امونم رو بریده بود... چشمام رو محکم روی هم گذاشتم و لبم رو گاز گرفتم... جیهوپ و کوک که فهمیدم نای صحبت کردن ندارم گفتن بعدش ماجرا رو تعریف کنم و جیهوپ میخواست ببرم اتاق خودش که مانعش شدم
لیندا « نه... اگه از اینجا دور بشم دوباره اون صدا ها میاد... نمی.. نمیتونم تحملش کنم هوپی( با بغض)
جیهوپ « آخه هوا سرده یخ میکنی
لیندا « خ.. خوبم
کوک « نگران دور لیندا میچرخیدم و هر چی اسرار میکرد آروم باشم نمیتونستم... خیلی نگران سلامتی لیندا بودم
۷۴.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.