دو پارتی
دو پارتی
#استری_کیدز
#استریکیدز
#لینو
-Pt1
*وقتی بچتون...*
(فعلا خماری. یاح یاح)
(+ ا/ت . _ لینو)
_الو سلام عزیزم
+سلام
_کجایی؟
+دارم میرم مدرسه ی هانا تا برش دارم
_آها، میدونی دیگه امروز تولدشه؟
+آره بابا مگه میشه ندونم، دوستاشم دعوت کردم ولی خودش نمیدونه
_عالیه، خب پس تو برو بعدا حرف میزنیم
+باشه بیب، خدافظ
_خدافظ
تلفن رو قطع کردم و بعد چند مین رسیدم به مدرسه ی هانا و ماشینو نگه داشتم.
همه ی بچه ها جلوی مدرسه بودن و به زور هانا رو بینشون پیدا کردم و صداش زدم تا بیاد (هانا ۱۵ سالشه) و خب اونم منو دید و اومد سمت ماشین.
ولی به محض اینکه از جلوی در مدرسه دور شد یه ماشین با سرعت اومد و بهش زد.
هانا افتاد زمین و سرش پر خون شده بود.
ا/ت دویید سمتش و نشست رو زمین و همه ی بچه ها ترسیده بودن و ا/ت هانا رو تو بغلش گرفته بود و داشتم با جیغ و گریه به بقیه میگفت که به آمبولانس زنگ بزنن.
*آمبولانس رسید و هانا رو بردن بیمارستان و ا/ت هم باهاشون رفت*
(ا/ت ویو)
باورم نمیشه چنین اتفاقی افتاد، هانا الان توی آی سی یوعه چون خیلی زخم داشت و از سرش خون میومد. خیلی نگران بودم، نکنه اتفاقی واسش بیوفته؟ نه نه بهش فکر نمیکنم هیچ اتفاقی به دخترم نمیفته.
گوشیمو برداشتم و با دستام که داشتن میلرزیدن به لینو زنگ زدم
_ سلام عزیزم
+لینو(بغض)
_عزیزم چیشده؟چرا بغض کردی؟
+هانا.....
_هانا چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
+هانا.....ماشین زد بهش(شروع میکنه به گریه کردن)
_چی؟ نه نه امکان نداره....الان کجایی؟
+بیمارستان(صداش میلرزه)
_باشه آروم باش الان میام
بیا پارت بعدی
یه لایکمون نشه؟😐
#استری_کیدز
#استریکیدز
#لینو
-Pt1
*وقتی بچتون...*
(فعلا خماری. یاح یاح)
(+ ا/ت . _ لینو)
_الو سلام عزیزم
+سلام
_کجایی؟
+دارم میرم مدرسه ی هانا تا برش دارم
_آها، میدونی دیگه امروز تولدشه؟
+آره بابا مگه میشه ندونم، دوستاشم دعوت کردم ولی خودش نمیدونه
_عالیه، خب پس تو برو بعدا حرف میزنیم
+باشه بیب، خدافظ
_خدافظ
تلفن رو قطع کردم و بعد چند مین رسیدم به مدرسه ی هانا و ماشینو نگه داشتم.
همه ی بچه ها جلوی مدرسه بودن و به زور هانا رو بینشون پیدا کردم و صداش زدم تا بیاد (هانا ۱۵ سالشه) و خب اونم منو دید و اومد سمت ماشین.
ولی به محض اینکه از جلوی در مدرسه دور شد یه ماشین با سرعت اومد و بهش زد.
هانا افتاد زمین و سرش پر خون شده بود.
ا/ت دویید سمتش و نشست رو زمین و همه ی بچه ها ترسیده بودن و ا/ت هانا رو تو بغلش گرفته بود و داشتم با جیغ و گریه به بقیه میگفت که به آمبولانس زنگ بزنن.
*آمبولانس رسید و هانا رو بردن بیمارستان و ا/ت هم باهاشون رفت*
(ا/ت ویو)
باورم نمیشه چنین اتفاقی افتاد، هانا الان توی آی سی یوعه چون خیلی زخم داشت و از سرش خون میومد. خیلی نگران بودم، نکنه اتفاقی واسش بیوفته؟ نه نه بهش فکر نمیکنم هیچ اتفاقی به دخترم نمیفته.
گوشیمو برداشتم و با دستام که داشتن میلرزیدن به لینو زنگ زدم
_ سلام عزیزم
+لینو(بغض)
_عزیزم چیشده؟چرا بغض کردی؟
+هانا.....
_هانا چیشده؟ اتفاقی افتاده؟
+هانا.....ماشین زد بهش(شروع میکنه به گریه کردن)
_چی؟ نه نه امکان نداره....الان کجایی؟
+بیمارستان(صداش میلرزه)
_باشه آروم باش الان میام
بیا پارت بعدی
یه لایکمون نشه؟😐
۹.۰k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.