𝙥.61 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
6ماه بعد:
+منتظر چی هستی؟بیا دیگه...
یه نگاه به برج انداختم...
_نمیشه الان نرم؟
اومد سمتم
+یونگ سوک رو بده بغلم...
_خوابیده مواظب باش
و اروم گذاشمش بغلش...
_سورا میشه تو ببریش؟منممیرم خونه هجین تا بیای...
+حرف نباشه...بلیطتو از توکیفت در بیار
بلیطمو از توی کیفم در آوردم...سورا یونگ سوک رو داد بغلم
+بروخوش بگذره...معشوقه منو اذیت نکنی ومواظب باش از پله ها نیفتی
و بدون اینکه منتظر جواب از من بمونه رفت
مردد بودم...نمیدونستم برم یانه...
اصلا از اینکه اومده بودم کره حس خوبی نداشتم...
یه نگاه به یونگ سوک انداختم...لبخند نشست رو لبم...
_پسرم باید برفو ببینه مگه نه؟
رفتم بلیطو تحویل دادم و اروم اروم از پله ها رفتم بالا...وقتی رسیدم نشستم روی صندلی...برف اروم اروم داشت میومد...من از ته دلم عاشق برف بودم...
اروم دستموکشیدم روی گونه یونگ سوک
_بیدار شو دیگه...من بخاطر تواومدم اینجا
اروم چشماشو باز کرد...
خندیدم و نشوندمش روی پام
_نگاه کن برف چقد خوشگله...سفیده مثل صورتت
با ذوق دستاشوتکون داد...محکم بغلش کردم و سرشو بوسیدم...
_یونگ سوک...توچرا هنوز کچلی؟ پس موهات کی میاد؟
زیپ سوییشرتشو بالا کشیدم
_هوا سرده...میترسم سرما بخوری...
یهو یاد اونروزی افتادم که کوک سوییشرتشو تنمکرد...میگفت هوا سرده...یه لبخند محو نشست رو لبام...
_یونگ سوک...بنظرت بابات راجب توبفهمه چیکارمیکنه.؟
سرمو تکون دادم
_اصلا نمیخوام بهش فکر کنم...
برف که مینشست روی دستاشذوق میکرد...با دیدن کاراش خندم میگرفت...
+رائل...خودتی؟
احساس کردم خون توی رگام منجمد شد...
جرعت نداشتم رومو برگردونم...
سرجام خشکم زده بود...
اروم سرموچرخوندم سمت صدا...
نگاهش بین منویونگ سوک میچرخید...
باصدای ارومی گفت:
+از... ازدواج...کردی؟
زبونم بند اومده بود...چقدر لاغر شده...
به اسمون نگاه کرد و دستشو روی چشماش گذاشت...
اروم از جام پاشدم...
دستشو برداشت...صورتش خیس اشکبود...
با بغض گفت:
+دیر رسیدم نه؟
باصدایی که خودم به زور میشنیدم گفتم:
_اینجا...چیکار میکنی؟
عصبی دستشوتوی موهاش کشیدو بهم زل زد
+کاش حداقل زودتر میفهمیدم ازدواج کردی که اینهمه مدت...
زدم توحرفش...
_یعنی متوجه نشدی؟
+چیو؟
اشکام نمیذاشتن ببینمش...
_من دیگه میرم...
و از کنارش رد شدم...
+فقط یه لحظه صبر کن...
سرجام موندم...اومد جلوم وایساد
+یعنی میخوای بگی هرچی بهم میگفتی دروغ بود؟ حسی بهم نداشتی؟
_میدونی؟ حدودا یه سال گذشته اما هنوزم حرفایی که اونروز بهم زدی توسرم میچرخه...همون روزم بهم گفتی حسم دروغه...باورم نداشتی...
با دستاش سرشو گرفت...لباش میلرزید
داد زد:
+چراااا ازدواج کردی راااائللللل؟ توبگو...تو بگو الان من چیکار کنم هاااان؟
توجه همه بهمون جلب شد...
یونگ سوک زد زیر گریه...
_باید باهات حرف بزنم...
+حرفی نمونده..خوشبخت شی...وخواست بره که پالتوشو کشیدم...
_باید حرف بزنیم...
+بگو
_اینجا نمیشه...
+نمیخوام شوهرت باهمدیگه ببینتمون برات بد میشه...
_نمیخوام اینجا حرف بزنیم...
+دنبالم بیا
و راه افتاد...منم دنبالش راه افتادم و حدودا چند دقیقه بعد رسیدیم به یه کافه و رفتیم داخل...هیچکی نبود...نشستیم و منمیونگ سوک رو گذاشتم روی میز بشینه و با جعبه دستمال کاغذی سرگرمش کردم....
همش میرفت سمت کوک...به زور نگهش داشته بودم...
+میشه زودتر حرفتوبگی؟نمیخوام برات دردسر درست کنم...
پوزخند زدم
_هنوزم مثل قبل عجولی...
مکث کردم
_نمیخواستم بهت بگم...یعنی میدونی...برام سخت بود که نکنه بهت بگم و باورم نکنی...اما الان که فکر میکنم...بهتره توعمبدونی
+چیو؟
_من وقتی از تو جدا شدم...
+خب چیشد؟
_بعدش فهمیدم که...
مکث کردم...
وایییییی🙂😭
+منتظر چی هستی؟بیا دیگه...
یه نگاه به برج انداختم...
_نمیشه الان نرم؟
اومد سمتم
+یونگ سوک رو بده بغلم...
_خوابیده مواظب باش
و اروم گذاشمش بغلش...
_سورا میشه تو ببریش؟منممیرم خونه هجین تا بیای...
+حرف نباشه...بلیطتو از توکیفت در بیار
بلیطمو از توی کیفم در آوردم...سورا یونگ سوک رو داد بغلم
+بروخوش بگذره...معشوقه منو اذیت نکنی ومواظب باش از پله ها نیفتی
و بدون اینکه منتظر جواب از من بمونه رفت
مردد بودم...نمیدونستم برم یانه...
اصلا از اینکه اومده بودم کره حس خوبی نداشتم...
یه نگاه به یونگ سوک انداختم...لبخند نشست رو لبم...
_پسرم باید برفو ببینه مگه نه؟
رفتم بلیطو تحویل دادم و اروم اروم از پله ها رفتم بالا...وقتی رسیدم نشستم روی صندلی...برف اروم اروم داشت میومد...من از ته دلم عاشق برف بودم...
اروم دستموکشیدم روی گونه یونگ سوک
_بیدار شو دیگه...من بخاطر تواومدم اینجا
اروم چشماشو باز کرد...
خندیدم و نشوندمش روی پام
_نگاه کن برف چقد خوشگله...سفیده مثل صورتت
با ذوق دستاشوتکون داد...محکم بغلش کردم و سرشو بوسیدم...
_یونگ سوک...توچرا هنوز کچلی؟ پس موهات کی میاد؟
زیپ سوییشرتشو بالا کشیدم
_هوا سرده...میترسم سرما بخوری...
یهو یاد اونروزی افتادم که کوک سوییشرتشو تنمکرد...میگفت هوا سرده...یه لبخند محو نشست رو لبام...
_یونگ سوک...بنظرت بابات راجب توبفهمه چیکارمیکنه.؟
سرمو تکون دادم
_اصلا نمیخوام بهش فکر کنم...
برف که مینشست روی دستاشذوق میکرد...با دیدن کاراش خندم میگرفت...
+رائل...خودتی؟
احساس کردم خون توی رگام منجمد شد...
جرعت نداشتم رومو برگردونم...
سرجام خشکم زده بود...
اروم سرموچرخوندم سمت صدا...
نگاهش بین منویونگ سوک میچرخید...
باصدای ارومی گفت:
+از... ازدواج...کردی؟
زبونم بند اومده بود...چقدر لاغر شده...
به اسمون نگاه کرد و دستشو روی چشماش گذاشت...
اروم از جام پاشدم...
دستشو برداشت...صورتش خیس اشکبود...
با بغض گفت:
+دیر رسیدم نه؟
باصدایی که خودم به زور میشنیدم گفتم:
_اینجا...چیکار میکنی؟
عصبی دستشوتوی موهاش کشیدو بهم زل زد
+کاش حداقل زودتر میفهمیدم ازدواج کردی که اینهمه مدت...
زدم توحرفش...
_یعنی متوجه نشدی؟
+چیو؟
اشکام نمیذاشتن ببینمش...
_من دیگه میرم...
و از کنارش رد شدم...
+فقط یه لحظه صبر کن...
سرجام موندم...اومد جلوم وایساد
+یعنی میخوای بگی هرچی بهم میگفتی دروغ بود؟ حسی بهم نداشتی؟
_میدونی؟ حدودا یه سال گذشته اما هنوزم حرفایی که اونروز بهم زدی توسرم میچرخه...همون روزم بهم گفتی حسم دروغه...باورم نداشتی...
با دستاش سرشو گرفت...لباش میلرزید
داد زد:
+چراااا ازدواج کردی راااائللللل؟ توبگو...تو بگو الان من چیکار کنم هاااان؟
توجه همه بهمون جلب شد...
یونگ سوک زد زیر گریه...
_باید باهات حرف بزنم...
+حرفی نمونده..خوشبخت شی...وخواست بره که پالتوشو کشیدم...
_باید حرف بزنیم...
+بگو
_اینجا نمیشه...
+نمیخوام شوهرت باهمدیگه ببینتمون برات بد میشه...
_نمیخوام اینجا حرف بزنیم...
+دنبالم بیا
و راه افتاد...منم دنبالش راه افتادم و حدودا چند دقیقه بعد رسیدیم به یه کافه و رفتیم داخل...هیچکی نبود...نشستیم و منمیونگ سوک رو گذاشتم روی میز بشینه و با جعبه دستمال کاغذی سرگرمش کردم....
همش میرفت سمت کوک...به زور نگهش داشته بودم...
+میشه زودتر حرفتوبگی؟نمیخوام برات دردسر درست کنم...
پوزخند زدم
_هنوزم مثل قبل عجولی...
مکث کردم
_نمیخواستم بهت بگم...یعنی میدونی...برام سخت بود که نکنه بهت بگم و باورم نکنی...اما الان که فکر میکنم...بهتره توعمبدونی
+چیو؟
_من وقتی از تو جدا شدم...
+خب چیشد؟
_بعدش فهمیدم که...
مکث کردم...
وایییییی🙂😭
۴.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.