وقتی دخترش بودی و توی مدرسه.....
وقتی دخترش بودی و توی مدرسه.....
پارت : ²
اما وقتی رسیدم کافه یدونه سطل پر از آب روم خالی شد
ات : چی شده؟......سونجی؟
سونجی : هه تو فکر کردی که من با تو دوست میشم؟
ات: اما...
سونجی : خفه شو
ات : ولی تو دوستم بودی
سونجی: تمامش نقشه بود
ات : چی؟
سونجی : نکنه نمیفهمی دختر جون؟
سونجی : الان هم بهتره بری گم بشی
ات :....
سونجی : چی شده؟...هه دختره ی دیوونه
دویدم رفتم خونه خیلی ناراحت بودم اما یه لحظه من خیس بودم و بابام خونه بود پس میخواستم یواشکی برم داخل رسیدم خونه آروم رمز رو زدم و در رو بستم بابام داشت با تلفن صحبت میکرد پس متوجه نشد که آمدم پس پاورچین پاورچین رفتم تو اتاق و زود در رو بستم
ات : آخيش....
لباس هام رو عوض کردم و رفتم پایین
تهیونگ: سلام دخترم خوبی؟
ات : اهوم
تهیونگ: چرا موهات خیسه؟
ات : آخه الان رفتم حموم
تهیونگ : مگه کی آمدی خونه؟
ات : یه نیم ساعت پیش
تهیونگ : خوب سشوار بیار موهات رو خشک کنم
از دید تهیونگ : میدونستم یه چیزی رو داره مخفی میکنه پس بهش گفتم
تهیونگ : ات فردا من میام مدرسه دنبالت و میبرمت
ات : چی؟...چرا؟
تهیونگ: یعنی نمیتونم دختر خودم رو ببرم مدرسه؟
ات : چرا ولی...
تهیونگ : ولی چی....نکنه توی مدرسه مشکلی پیش امده؟
ات : نه
تهیونگ : خوب پس
از دید ات : تا گفت فردا میبرمت مدرسه تعجب کردم چند دقیقه گذشت خیلی خسته بودم پس رفتم بخوابم
( پرش به فردا صبح).....
پارت : ²
اما وقتی رسیدم کافه یدونه سطل پر از آب روم خالی شد
ات : چی شده؟......سونجی؟
سونجی : هه تو فکر کردی که من با تو دوست میشم؟
ات: اما...
سونجی : خفه شو
ات : ولی تو دوستم بودی
سونجی: تمامش نقشه بود
ات : چی؟
سونجی : نکنه نمیفهمی دختر جون؟
سونجی : الان هم بهتره بری گم بشی
ات :....
سونجی : چی شده؟...هه دختره ی دیوونه
دویدم رفتم خونه خیلی ناراحت بودم اما یه لحظه من خیس بودم و بابام خونه بود پس میخواستم یواشکی برم داخل رسیدم خونه آروم رمز رو زدم و در رو بستم بابام داشت با تلفن صحبت میکرد پس متوجه نشد که آمدم پس پاورچین پاورچین رفتم تو اتاق و زود در رو بستم
ات : آخيش....
لباس هام رو عوض کردم و رفتم پایین
تهیونگ: سلام دخترم خوبی؟
ات : اهوم
تهیونگ: چرا موهات خیسه؟
ات : آخه الان رفتم حموم
تهیونگ : مگه کی آمدی خونه؟
ات : یه نیم ساعت پیش
تهیونگ : خوب سشوار بیار موهات رو خشک کنم
از دید تهیونگ : میدونستم یه چیزی رو داره مخفی میکنه پس بهش گفتم
تهیونگ : ات فردا من میام مدرسه دنبالت و میبرمت
ات : چی؟...چرا؟
تهیونگ: یعنی نمیتونم دختر خودم رو ببرم مدرسه؟
ات : چرا ولی...
تهیونگ : ولی چی....نکنه توی مدرسه مشکلی پیش امده؟
ات : نه
تهیونگ : خوب پس
از دید ات : تا گفت فردا میبرمت مدرسه تعجب کردم چند دقیقه گذشت خیلی خسته بودم پس رفتم بخوابم
( پرش به فردا صبح).....
۱۱.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.