آن دریافت تلخِ قلبِ من از طبیعت، همان عذابی که از سرخوشیِ
آن دریافت تلخِ قلبِ من از طبیعت، همان عذابی که از سرخوشیِ قلبم در پیش از دردش برسرش زده بود سرچشمه میگرفت، حال به مثالِ نوای نغمهی لالایی ای آرام گرفتهاست و هیچ جز آرامش در اطرافِ خود نمیابد. از هرچه بگویی دور میشوم و از دور آرام تر هم میشوم. آه..دُژَمِ عزیزم، من در تماشای خود در آن آتشی که مرا شاد میکرد، سوختم. و حال از اشک هایی که نریختهام و آن ها را صرفِ تظاهر به لبخندی دردناک کردهام، آرام شده و با نم نمکِ خاطراتی که محو میشوند، به راهِ خود ادامه میدهم. چیست این آدمی که از همه کس مینالد و راهِ چارهاش هیچ نیست جز همان دردی که داشته. چیست این آدمی که بهجای دوای خود، به همان درد ها میچسبد و اگر در این کار ناتوان باشد، به هرآنچه که او را به یادِ درد میندازد چنگ میزند. در تظاهر به دوری کردن از درد، آدمی خود را به آن نزدیک تر میسازد و من درد ها را در آغوش گرفته و آرام میکنم. چیست این آدمی که راهِ چاره را گاه از خود دریغ میکند و نمیخواهد که آرام بگیرد..
۲.۶k
۲۵ آبان ۱۴۰۳