تک پارتی جیمین:🐥
تک پارتی جیمین:🐥
سلام من ا،تم و منو و جیمین نزدیکه دوساله که قرار میزاریم و توی یک خونه زندگی میکنیم
اما این چند روز خیلی عجیب شده همش بیرونه تا آخر شب یا موقعی که میاد هم توی اتاق کارش هست خیلی سرد شده
داشتم با خودم حرف میزنم که یک دفعه حالت تهوع گرفتم و رفتم دستشویی و بالا آوردم واقعا توی این شرایطم همش بالا میارم فکر کنم همون چیزه ولی برای اطمینان رفتم بیبی چک آوردم و بعد از انجام کار ها منتظر جوابش موندم گه با چیزی که دیدم نزدیک بود گریه کنم
بله درسته من حامله بودم من عاشق بچه هام اما خوب شاید چون جیمین رفتارش تغیر کرده بچه نخواد
منم نشستم با صدای بلندددددد گریه کردم که یک دفعه دره دستشویی باز شد.
ویو جیمین:
این چند روز واقعا کارام توی شرکت زیاد شده که حتی نمیتونم با ا،ت وقت بزارم داشتم همینطور فکر میکردم که یکدفعههه صدای گریه ی ا،تو شنیدم نگران شدمو رفتم توی دستشویی و ازش پرسیدم:
جیمین:عزیزم حالت خوبه
ا،ت تا دید جیمین اومده محکم بغلش کرد و دوباره گریه کرد که جیمین گفت:
جیمین:قربونت برم چی شده؟
ا،ت: جیمین من -من هقققق
جیم:چیشده عزیزم داری نگرانم میکنی
ا،ت:من من حاملم فین فین(مثلا دماغشو کشید بالا)
ا،ت:جیمین شاید دوست نداری الان بچه داشتو.......
که جیمین محکمممم لب های ا،ت و بوسید اولش ا،ت تعجب کرده بود ولی چون دلش برای طعمه لبایه دوست پسرش تنگ شده همراکی کرد که بعد از چند دقیقه از هم جدا شدند که جیمین گفت:
جیمین:دیونه شدی من هم عاشق توهم هم نینیمون
ا،ت: لبخند
خوب خوب ا،ت و جیمین هم ازدواج کردند بعدش دخترشونو به دنیا آوردن که اسمشو گذاشتند جینهو و به خوشی زندگی کردند
ببخشید اگه بد شد🙏🏻
سلام من ا،تم و منو و جیمین نزدیکه دوساله که قرار میزاریم و توی یک خونه زندگی میکنیم
اما این چند روز خیلی عجیب شده همش بیرونه تا آخر شب یا موقعی که میاد هم توی اتاق کارش هست خیلی سرد شده
داشتم با خودم حرف میزنم که یک دفعه حالت تهوع گرفتم و رفتم دستشویی و بالا آوردم واقعا توی این شرایطم همش بالا میارم فکر کنم همون چیزه ولی برای اطمینان رفتم بیبی چک آوردم و بعد از انجام کار ها منتظر جوابش موندم گه با چیزی که دیدم نزدیک بود گریه کنم
بله درسته من حامله بودم من عاشق بچه هام اما خوب شاید چون جیمین رفتارش تغیر کرده بچه نخواد
منم نشستم با صدای بلندددددد گریه کردم که یک دفعه دره دستشویی باز شد.
ویو جیمین:
این چند روز واقعا کارام توی شرکت زیاد شده که حتی نمیتونم با ا،ت وقت بزارم داشتم همینطور فکر میکردم که یکدفعههه صدای گریه ی ا،تو شنیدم نگران شدمو رفتم توی دستشویی و ازش پرسیدم:
جیمین:عزیزم حالت خوبه
ا،ت تا دید جیمین اومده محکم بغلش کرد و دوباره گریه کرد که جیمین گفت:
جیمین:قربونت برم چی شده؟
ا،ت: جیمین من -من هقققق
جیم:چیشده عزیزم داری نگرانم میکنی
ا،ت:من من حاملم فین فین(مثلا دماغشو کشید بالا)
ا،ت:جیمین شاید دوست نداری الان بچه داشتو.......
که جیمین محکمممم لب های ا،ت و بوسید اولش ا،ت تعجب کرده بود ولی چون دلش برای طعمه لبایه دوست پسرش تنگ شده همراکی کرد که بعد از چند دقیقه از هم جدا شدند که جیمین گفت:
جیمین:دیونه شدی من هم عاشق توهم هم نینیمون
ا،ت: لبخند
خوب خوب ا،ت و جیمین هم ازدواج کردند بعدش دخترشونو به دنیا آوردن که اسمشو گذاشتند جینهو و به خوشی زندگی کردند
ببخشید اگه بد شد🙏🏻
۱۶.۵k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.