فیک: مدیر شرکت

فیک: مدیر شرکت

ات: جویا هم خوب بود ولی با نامجون دوست بود هیچ کس نمیدونست به من گفتند

جین: منشی

ات: بله قربان

جین:این برگه ها رو هم ببر

ات: یه سوال

جین: بگو

ات: برگه ها داخل چیه

جین: اونش به خودم ربط دارع

ات: چقدر عصبانی بود

جین: چیزی گفتی

ات: نه مهم نیست: برگه ها رو انداختم

جین: بده به من دست و پا چلفتی انداختی

ات: بغض کرده بودم

جین: کار من مهم تر از گریه ی توعه

ات: ناراحت شدم

یک هفته بعد

ات: مامانم منو از خونه پرت کرده بود بیرون منم لباس شلوار جذب داشتم ولباس نیم تنه ی سفید بود سرد بود

جین منو دید

جین: چرا اینجا نشستی

ات: مامانم منو از خونه بیرون کرده

جین: من حساسم دختر بیرون بشینه پاشو بریم خونه ی من

ات: نمیشه

جین: پاشو

قبول کردم و قدم زدیم رسیدیم خونش خونش خوشگل بود دوست داشتم و بزرگ بود یه اتاق داشت شب داشتیم میرفتیم بخوابیم جین رو تخت خوابید منم خواستم رو مبل بخوابم جین گفت بیا رو تخت بخواب من گفتم نه راحتم ولی اومد منو بغل کرد برد رو تخت خوابیدم و صبح منو از لب بوسید و خوب شده بود ولی سرم داد میزد خیلی دوست داشتم دوباره منو ببوسه چون لباش خیلی خیلی نرم بود فشار میدادی میرفت تو👌 بقیش فردا عشقولیام پارت دو