Love without trust
پارت ۱۷
ویو هان
داره چی میگه؟ اروم زدم بهش.
هان: لینو چیکار میکنی؟(اروم)
لینو: میخوام زودتر از اینجا برم خب؟(اروم)
خواستم برم رو مبل بشینم که دستمو کشید و با خودش برد بالا تو اتاقش.
کیوکو: لینو! باهاتون حرف دارم!
لینو: ولی ما هیچ حرفی با تو نداریم.
هان: لینو مادرته.
لینو: شیش!
رفتیم تو اتاق و در رو بست.
هان: چرا اینجوری میکنی؟ چرا انقدر با مادرت بد رفتاری؟
لینو: چون اونم کمی از بابام نداره!
هان: چی؟
لینو: اونم کم از بابام اذیتم نکرده! همیشه بقیه رو میزد تو سرم و میگفت یکم از اون یاد بگیر یکم مثل اون باش و همش بهم گیر میداد. میخواست یه ربات بزرگ کنه نه یه بچه! تو منو درک نمیکنی چون یه مادر خوب داشتی که همیشه پشتت بود اما من....
نتونست طاقت بیاره و زد زیر گریه.
لینو: اما من...اما من یه نفر رو هم نداشتم....نه دوستی...نه خانواده ای...هميشه تنها بودم.
همونجا نشست و تو خودش جمع شد. دلم داره براش کباب میشه. چرا فکر میکردم فقط خودم بدبختی کشیدم؟ اون از منم بیشتر اسیب دیده ولی نمیخواد کسی بدونه...
به سمتش رفتم و تو بغل گرفتمش.
هان: لینو ببخشید....من فکر میکردم تو زندگی شادی داری و نا شکری میکنی...ولی الان میدونم که تو جتی از منم بیشتر اسیب دیدی...لینو تو خرد شدی..و چون اون موقع کسی کمکت نکرد توهم همه درد هاتو میریختی تو خودت. لینو من قول میدم حالت رو خوب کنم...
لینو: ولی..مگه...من چیکار برات کردم؟
هان: تو این مدت تو تمام تلاشت این بود که حال منو خوب کنی و منو خوشحال نگه داری...جز مادرم تاحالا هیچکس این کارو باهام نکرده بود.
من دوسش دارم....ولی فعلا نمیخوام به زبون بیارمش...احساس میکنم هنوز زوده....
لینو: هان ازت ممنونم...تا قبل از تو هیچکس ادم حسابم نمیکرد. اگه یوقت اذیتت کردم ببخشید.
هان: تو منو اذیت نکردی لینو.
لینو: هان راستی ساعتت.
به سمت میزش رفت و ساعت رو برداشت و به سمت من گرفتش.
هان: چرا الان بهم میدیش؟ مگه یک ماه نبود؟
لینو: میدونم ولی....همین کارم ممکنه ناراحتت کنه.
ساعت رو ازش گرفتم.
لینو: اگه بخوای میتونی بری.
هان: دیوونه مگه بهت الان نگفتم که کمکت میکنم؟ شده حداقل بخاطر جبران کارات پیشت میمونم ، حالا هم من گشنمه بریم یچیزی بخوریم.
اشکاشو پاک کرد و با یه لبخند ناز گفت
لینو: باشه بریم!
ویو هان
داره چی میگه؟ اروم زدم بهش.
هان: لینو چیکار میکنی؟(اروم)
لینو: میخوام زودتر از اینجا برم خب؟(اروم)
خواستم برم رو مبل بشینم که دستمو کشید و با خودش برد بالا تو اتاقش.
کیوکو: لینو! باهاتون حرف دارم!
لینو: ولی ما هیچ حرفی با تو نداریم.
هان: لینو مادرته.
لینو: شیش!
رفتیم تو اتاق و در رو بست.
هان: چرا اینجوری میکنی؟ چرا انقدر با مادرت بد رفتاری؟
لینو: چون اونم کمی از بابام نداره!
هان: چی؟
لینو: اونم کم از بابام اذیتم نکرده! همیشه بقیه رو میزد تو سرم و میگفت یکم از اون یاد بگیر یکم مثل اون باش و همش بهم گیر میداد. میخواست یه ربات بزرگ کنه نه یه بچه! تو منو درک نمیکنی چون یه مادر خوب داشتی که همیشه پشتت بود اما من....
نتونست طاقت بیاره و زد زیر گریه.
لینو: اما من...اما من یه نفر رو هم نداشتم....نه دوستی...نه خانواده ای...هميشه تنها بودم.
همونجا نشست و تو خودش جمع شد. دلم داره براش کباب میشه. چرا فکر میکردم فقط خودم بدبختی کشیدم؟ اون از منم بیشتر اسیب دیده ولی نمیخواد کسی بدونه...
به سمتش رفتم و تو بغل گرفتمش.
هان: لینو ببخشید....من فکر میکردم تو زندگی شادی داری و نا شکری میکنی...ولی الان میدونم که تو جتی از منم بیشتر اسیب دیدی...لینو تو خرد شدی..و چون اون موقع کسی کمکت نکرد توهم همه درد هاتو میریختی تو خودت. لینو من قول میدم حالت رو خوب کنم...
لینو: ولی..مگه...من چیکار برات کردم؟
هان: تو این مدت تو تمام تلاشت این بود که حال منو خوب کنی و منو خوشحال نگه داری...جز مادرم تاحالا هیچکس این کارو باهام نکرده بود.
من دوسش دارم....ولی فعلا نمیخوام به زبون بیارمش...احساس میکنم هنوز زوده....
لینو: هان ازت ممنونم...تا قبل از تو هیچکس ادم حسابم نمیکرد. اگه یوقت اذیتت کردم ببخشید.
هان: تو منو اذیت نکردی لینو.
لینو: هان راستی ساعتت.
به سمت میزش رفت و ساعت رو برداشت و به سمت من گرفتش.
هان: چرا الان بهم میدیش؟ مگه یک ماه نبود؟
لینو: میدونم ولی....همین کارم ممکنه ناراحتت کنه.
ساعت رو ازش گرفتم.
لینو: اگه بخوای میتونی بری.
هان: دیوونه مگه بهت الان نگفتم که کمکت میکنم؟ شده حداقل بخاطر جبران کارات پیشت میمونم ، حالا هم من گشنمه بریم یچیزی بخوریم.
اشکاشو پاک کرد و با یه لبخند ناز گفت
لینو: باشه بریم!
۱۲.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.