(برده ارباب) پارت 2
از زبان ته
اینقدر زدمش که دیگه بیهوش شد راستش خب هر چی هم بود نباید اینطوری میزدمش ولی بیخیال خواست جاسوسی نکنه از اون زیر زمین سرد و تاریک اومدم بالا و لونا رو به حال خودش رها کردم رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم
از زبان لونا
دیگه خسته شدم هق خدایا مگه من هق چیکار کردم هق که باید اینطوری هق زجر بکشم داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که بیهوش شدم
از زبان ته
رو تخت دراز بودم که یهو گوشیم زنگ خورد یکی از نگهبانا بود
+چیه؟
~قربان ببخشید ما جاسوس واقعی رو شناسایی کردیم یعنی اشتباه شده بوده لونا بی تخصیر بوده
+آخه احمق الان باید بگی (با داد)
~ببخشید قربان من معذرت میخوام
+خفههههه
بعد گوشی رو قطع کرد و انداخت رو مبل کنار تخت و بلندشد و رفت زیر زمین ولی لونا بیهوش شده بود و خون بالا آورده بود تهیونگ یکم دلش سوخت و فورا بغلش کرد و بردش بالا گذاشتش رو تختش و دکتر خبر کرد
دکتر اومد معاینش کرد و گفت چیزی نیس به خاطر اینکه یکم به بدنش فشار اومده بیهوش شده و خون بالا آورده ولی تا چند روز دیگه خوب میشه از دکتر تشکر کرد و دکتر رفت
تهیونگ رفت کنار تخت نشست تا لونا به هوش بیاد
+منو ببخش خانوم کوچولو
نباید باهات اینطوری رفتار میکردم
لونا کم کم چشماشو باز کرد و تهیونگ دوباره همون قیافه سرد و جدی رو براش گرفت
+بیدار شدی
_ا......ارباب.....من....بی تخصیرم باور کنید من کاری نکردم من جاسوس نیستم
+میدونم خب حالا اگه حالت خوبه بلند شو دیگه
_چشم ......
اینقدر زدمش که دیگه بیهوش شد راستش خب هر چی هم بود نباید اینطوری میزدمش ولی بیخیال خواست جاسوسی نکنه از اون زیر زمین سرد و تاریک اومدم بالا و لونا رو به حال خودش رها کردم رفتم تو اتاقم و رو تخت دراز کشیدم
از زبان لونا
دیگه خسته شدم هق خدایا مگه من هق چیکار کردم هق که باید اینطوری هق زجر بکشم داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که بیهوش شدم
از زبان ته
رو تخت دراز بودم که یهو گوشیم زنگ خورد یکی از نگهبانا بود
+چیه؟
~قربان ببخشید ما جاسوس واقعی رو شناسایی کردیم یعنی اشتباه شده بوده لونا بی تخصیر بوده
+آخه احمق الان باید بگی (با داد)
~ببخشید قربان من معذرت میخوام
+خفههههه
بعد گوشی رو قطع کرد و انداخت رو مبل کنار تخت و بلندشد و رفت زیر زمین ولی لونا بیهوش شده بود و خون بالا آورده بود تهیونگ یکم دلش سوخت و فورا بغلش کرد و بردش بالا گذاشتش رو تختش و دکتر خبر کرد
دکتر اومد معاینش کرد و گفت چیزی نیس به خاطر اینکه یکم به بدنش فشار اومده بیهوش شده و خون بالا آورده ولی تا چند روز دیگه خوب میشه از دکتر تشکر کرد و دکتر رفت
تهیونگ رفت کنار تخت نشست تا لونا به هوش بیاد
+منو ببخش خانوم کوچولو
نباید باهات اینطوری رفتار میکردم
لونا کم کم چشماشو باز کرد و تهیونگ دوباره همون قیافه سرد و جدی رو براش گرفت
+بیدار شدی
_ا......ارباب.....من....بی تخصیرم باور کنید من کاری نکردم من جاسوس نیستم
+میدونم خب حالا اگه حالت خوبه بلند شو دیگه
_چشم ......
۲۱.۸k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.