💦رمان زمستان💦 پارت 20
🖤پارت بیستم🖤
《رمان زمستون❄》
نیکا: ممدرضا کی میاد ایران؟
دیانا: تو کافه بهم پیام داد...هفته دیگ
نیکا: به ارسلان چجوری میخوای بگی؟
دیانا: گفتم بهش
نیکا: دیانا به بخت خودت لگد نزن ممدرضا رو قبول کن
دیانا: ارسلان چی؟
نیکا: مگه همه چی سوری نی؟
دیانا: خب هست ولی ۶ ماه این قضیه ادامه داره
نیکا: به ممدرضا کل قضیه رو بگو...اگه با ارسلان آینده داشتیهیچ وقت نمیگفتم ممدرضا رو انتخاب کن ولی الان ارسلان چشم انتظار یکی دیگس
دیانا: با ممدرضا صحبت میکنم
نیکا: خوبه...حالا هم بیا بریم توی کافه
دیانا: تولد چیکار کنیم؟
نیکا: فردا شب تو خونه ی تولد کوچیک بگیر منو متینم میایم...
دیانا: کادو واسش چی بگیرم؟
نیکا: نمیدونم ولی کیک اینارو بگیر اونم به فکرت میرسه
دیانا: باش..رفتیم تو نشستیم ک نگاه سنگین ارسلانو رو خودم حس کردم ولی بدون اهمیت رفتم تو گوشیم
متین: نیکا چی کار میکردین؟
نیکا: متین ممدرضا رو واست قضیه شو تعریف کردم خب.
متین: خب
نیکا: داره میاد ایران با دیانا حرف زدم ک بهش جواب مثبت بده
دیانا: چشام درشت کردم و خیره شدم به نیکا...نیکا قرار بود بین خودمون بمونه
نیکا: متین و ارسلان ک غریبه نیستن
ارسلان: دیانا تو میخوای بهش جواب مثبت بدی؟
دیانا: اره...تو بعد شیش ماه میخوای بری پیش عشقت خب منم باید ی زندگی داشته باشم..ممدرضا ادم قابل اطمینانیه
ارسلان: حرکاتم دست خودم نبود..از جام بلند شدم و با تن صدای بلند...متین دیانارو تو ببر خونه من کار دارم فعلن...
متین: این یهو چش شد
《رمان زمستون❄》
نیکا: ممدرضا کی میاد ایران؟
دیانا: تو کافه بهم پیام داد...هفته دیگ
نیکا: به ارسلان چجوری میخوای بگی؟
دیانا: گفتم بهش
نیکا: دیانا به بخت خودت لگد نزن ممدرضا رو قبول کن
دیانا: ارسلان چی؟
نیکا: مگه همه چی سوری نی؟
دیانا: خب هست ولی ۶ ماه این قضیه ادامه داره
نیکا: به ممدرضا کل قضیه رو بگو...اگه با ارسلان آینده داشتیهیچ وقت نمیگفتم ممدرضا رو انتخاب کن ولی الان ارسلان چشم انتظار یکی دیگس
دیانا: با ممدرضا صحبت میکنم
نیکا: خوبه...حالا هم بیا بریم توی کافه
دیانا: تولد چیکار کنیم؟
نیکا: فردا شب تو خونه ی تولد کوچیک بگیر منو متینم میایم...
دیانا: کادو واسش چی بگیرم؟
نیکا: نمیدونم ولی کیک اینارو بگیر اونم به فکرت میرسه
دیانا: باش..رفتیم تو نشستیم ک نگاه سنگین ارسلانو رو خودم حس کردم ولی بدون اهمیت رفتم تو گوشیم
متین: نیکا چی کار میکردین؟
نیکا: متین ممدرضا رو واست قضیه شو تعریف کردم خب.
متین: خب
نیکا: داره میاد ایران با دیانا حرف زدم ک بهش جواب مثبت بده
دیانا: چشام درشت کردم و خیره شدم به نیکا...نیکا قرار بود بین خودمون بمونه
نیکا: متین و ارسلان ک غریبه نیستن
ارسلان: دیانا تو میخوای بهش جواب مثبت بدی؟
دیانا: اره...تو بعد شیش ماه میخوای بری پیش عشقت خب منم باید ی زندگی داشته باشم..ممدرضا ادم قابل اطمینانیه
ارسلان: حرکاتم دست خودم نبود..از جام بلند شدم و با تن صدای بلند...متین دیانارو تو ببر خونه من کار دارم فعلن...
متین: این یهو چش شد
۱۶۶.۰k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.