p1 در خوابگاه بی تی اس چه میگذرد ؟
پارت 1
در خوابگاه بی تی اس چ میگذرد....
-------------------------
بورام; من مطمئنم این دوتا اخرش ب هم میرسن...
بلاخره بعد از کلی تمرین و کنرست و اجرا بلاخره اینا فرصت کردن توی دیوونه خونه شون عه ببخشید خوابگاهشون یکم کنار هم باشن و مثل ی اکیپ عادی سریال ببین (ببخشید عادی؟)
یونگی; من مطمئنم یکیشون میمیره....
بورام; میشه تو خفه شی نظر ندی؟
ولی از بخت بدشون حق با یونگی بود و اخرش دختر عاشق پیشه داستان مرد ....یونگی ک با لبخندی از سر رضایتش داشت سر تکون میداد برگشت سمت بورام تا بهش بگه ک دیدی حق با من بود ولی با چهره ی اشکی بورام مواجه شد...
یونگی; عه....گریه نکن بابا فیلم بود دیگه ...جدا داری گریه میکنی؟
بورام شروع کرد ب گریه کردن .....گریه ی عادی نه ها.... از اونا ک با صدای بلند زار میزنن
جیمین; هیونگ الان مثلا داری دلداریش میدی ؟
اومد کنار ا/ت نشست
جیمین; دلداری دادن رو از من یاد بگیر ...اول سعی کن خودتو جای طرف مقابل بزاری و درک کنی ...الان بورام ب خاطر مرگ بازیگر مورد علاقش داره گریه میکنه
بورام در حال عر زدن; اون کراشم بود امل
جیمین; اوک ب خاطر کراشش داره گریه میکنه و این ی امر طبیعیه...عادیه انسان با احساس غم شدید گریه کنه....حالا بیا و خودتو بزار جای شخصیت داستان ک عشقشو از دست داده ...خیلی سخته براش ....فرض کن کسی رو ک دوست داری از دست بدی ....دیگه نمیبنیش ...دیگه خنده هاشو نمیبینی....دیگه نمیتونی بغلش کنی...دیگه....فین فین
جین از تو اشپزخونه; جیمین الان واقعا داری گریه میکنی؟
جیمین در حال پاک کردن اشکاش .;ن کی گفته ...فین فین
یونگی در حال سر تکون دادن
بورام با دیدن جیمین اومد کنارش نشست و دستشو انداخت دور شونه اش
بورام; اشکالی نداره جیمین شی...گریه ی امر عادیه ...ادما در مواجه با غم شدید گریه میکنن...فرض کن اخه...تو دیگه نمیتونی بغلش کنی...دیگع نمیتونی لبخئداشو حس کنی...دیگه...
دوتاشون نشستن همو بغل کردن و شروع کردن ب گریه کردن....
جی هوپ در حالی ک داره دستمال میده دستشون
هوپ; خدا صبر بده بهمون با این دوتا
یهو در یک لحظه ی طوفانی بورام باالشو بر داشت و محکم پرت کرد سمت یونگی ....یونگی ک سرش توی گوشیش بود و حواسش اصلا ب دور و بر نبود با ضربه ی ب این شدید ی لحظه خشکش زد ....
نامجون ک وضعیت رو دید و فهمید ک الان قراره جنگ ب پا بشه سریع با کتابش دویید توی اتاق
یونگی ب بورام نگاه کرد
بورام هم ک الان ب دلیل کشته شدن کراشش اععصابش ب شدت تخمی بود با نگاهش ب جیمین اشاره کرد و جیمین هم فهمید قراره حسابی خوش بگذره
در خوابگاه بی تی اس چ میگذرد....
-------------------------
بورام; من مطمئنم این دوتا اخرش ب هم میرسن...
بلاخره بعد از کلی تمرین و کنرست و اجرا بلاخره اینا فرصت کردن توی دیوونه خونه شون عه ببخشید خوابگاهشون یکم کنار هم باشن و مثل ی اکیپ عادی سریال ببین (ببخشید عادی؟)
یونگی; من مطمئنم یکیشون میمیره....
بورام; میشه تو خفه شی نظر ندی؟
ولی از بخت بدشون حق با یونگی بود و اخرش دختر عاشق پیشه داستان مرد ....یونگی ک با لبخندی از سر رضایتش داشت سر تکون میداد برگشت سمت بورام تا بهش بگه ک دیدی حق با من بود ولی با چهره ی اشکی بورام مواجه شد...
یونگی; عه....گریه نکن بابا فیلم بود دیگه ...جدا داری گریه میکنی؟
بورام شروع کرد ب گریه کردن .....گریه ی عادی نه ها.... از اونا ک با صدای بلند زار میزنن
جیمین; هیونگ الان مثلا داری دلداریش میدی ؟
اومد کنار ا/ت نشست
جیمین; دلداری دادن رو از من یاد بگیر ...اول سعی کن خودتو جای طرف مقابل بزاری و درک کنی ...الان بورام ب خاطر مرگ بازیگر مورد علاقش داره گریه میکنه
بورام در حال عر زدن; اون کراشم بود امل
جیمین; اوک ب خاطر کراشش داره گریه میکنه و این ی امر طبیعیه...عادیه انسان با احساس غم شدید گریه کنه....حالا بیا و خودتو بزار جای شخصیت داستان ک عشقشو از دست داده ...خیلی سخته براش ....فرض کن کسی رو ک دوست داری از دست بدی ....دیگه نمیبنیش ...دیگه خنده هاشو نمیبینی....دیگه نمیتونی بغلش کنی...دیگه....فین فین
جین از تو اشپزخونه; جیمین الان واقعا داری گریه میکنی؟
جیمین در حال پاک کردن اشکاش .;ن کی گفته ...فین فین
یونگی در حال سر تکون دادن
بورام با دیدن جیمین اومد کنارش نشست و دستشو انداخت دور شونه اش
بورام; اشکالی نداره جیمین شی...گریه ی امر عادیه ...ادما در مواجه با غم شدید گریه میکنن...فرض کن اخه...تو دیگه نمیتونی بغلش کنی...دیگع نمیتونی لبخئداشو حس کنی...دیگه...
دوتاشون نشستن همو بغل کردن و شروع کردن ب گریه کردن....
جی هوپ در حالی ک داره دستمال میده دستشون
هوپ; خدا صبر بده بهمون با این دوتا
یهو در یک لحظه ی طوفانی بورام باالشو بر داشت و محکم پرت کرد سمت یونگی ....یونگی ک سرش توی گوشیش بود و حواسش اصلا ب دور و بر نبود با ضربه ی ب این شدید ی لحظه خشکش زد ....
نامجون ک وضعیت رو دید و فهمید ک الان قراره جنگ ب پا بشه سریع با کتابش دویید توی اتاق
یونگی ب بورام نگاه کرد
بورام هم ک الان ب دلیل کشته شدن کراشش اععصابش ب شدت تخمی بود با نگاهش ب جیمین اشاره کرد و جیمین هم فهمید قراره حسابی خوش بگذره
۱۵.۹k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.