پارت8
صبح زود من اومدم با یه پارت جدید 😉😉😉😉😉
هوسوک ویو
وقتی چشام رو باز کردم به یه تختی بسته شده بودم و لباسام عوض شده بود نمیدونم چرا خیلی خیلی گرمم بود به اطرافم نگاه کردم اتاق قرمزی بود تم اش اصلا خوب نبود و حالم رو بد میکرد در باز شد و میانسو اومد داخل یه لباس بازی پوشیده بود روم و برگردوندم سعی کردم بهش نگاه نکنم ولی اون اومد و درست روم نشست دستش رو روی بدنم میکشید کمی بهم نگاه کرد و گفت عزیزم نمیخوای شب اول عروسیمون رو خوش بگذرونیم
هوسوک با تعجب بهش نگاه کردم تو چی میگی من با ا/ت ازدواج کردم
میانسو ولی شما طلاق گرفتید و من و تو هم فردا به طور رسمی ازدواج میکنیم و اینکار رو هم خودت میکنی
هوسوک تو وو چیییییییییییی میگییی ها یعنی چی
میانسو یعنی اینکه تو الان از ا/ت طلاق گرفتی خودش برگه رو امضا کرد
هوسوک نه این امکان نداره حتما خودت اینکار رو کردی
میانسو چه فرقی میکنی هوم بیا اینا رو ولش کنیم تو گرمت نیست من که گرممه
ا/ت ویو
خدایا چرا باید این اتفاق ها بیوفته مگه من چه گناهی انجام دادم که ابنا میاد سرم چراااااا هااااااا چرااااااااااا
😭😭😭😭😭😭😭
همه چیز رو دیدم از اول تا آخر دیگه اشکی برام نمونده بود که بریزم صبح با گردن درد بدی چشام رو باز کردم دیروز وقتی هوپی بی هوش شد یه چیزی بهش تزریق کردن و بردنش به اتاقی بعد منم به جایی بستن و یه مانیتور جلوم گذاشتن همه چیز رو دیدم خودم میدونستم این اتفاق خطای هوپی نبود خطای منم نبود شاید خطای روزگار بود که ما رو از هم جدا کرد
در باز شد و مردی اومد سمتم دستام رو باز کرد و من
رو برد پایین توان ایستادن رو نداشتم با طعنه ای که بادیگارد زد افتادم زمین
هوان بلاخره آوردینش هی تو برو و خانم رو صدا کن
خدمتکار بله آقا
هوان خانم کوچولو بهت خوش گذشت شب
ا/ت........
هوان اووو ببین زبونش رو موش خورده فک کنم برید اون توله رو بیارید
ا/ت مواظب حرف زدنت باش
هوان هههه اگه نباشم چی میشه اون وقت
ا/ت یه مشت محکمی به صورتش زدم طوری که روش رو برگردوند بادیگارد هاش با تعجب بهمون نگاه میکردن یهو داد یکی اومد برادرررر همون دختره بود با نفرت بهش نگاه کردم میخواستم برم سمتش که بادیگارد ها گرفتنم و نزاشتن
میانسو به چه جرئتی دست روی برادرم بلند کردی
هوان میانسو تو برو و یه دوش بگیر خودم حلش میکنم
میانسو مطمئنی
هوان آره
خانم کوچولو زیادی از حدت گذشتی به نظرم بهتره یکم ادب بشی این دختره چقدر نازه مگه نه
ا/ت نه یونجی
هوان آروم باش من هنوز کاری نکردم جیغ هات رو برای وقتی بزار که دارم میکشمش
ا/ت نههههه خواهش میکنم هر کاری میگی میکنم فقط فقط دست بهش نزن نههههههه 😨😨😨😱
هوان نه نشد تو من رو زدی پس باید با زدن تو تصفیه حساب کنیم مگه نه 😏😏😏😏😏😏
ا/ت چرا آخه اون یه بجست فقط بچه ولش کن خواهش میکنم 😭😭😭😭😭😭
هوان اسلحه رو بدید بهم
ا/ت نه مههههه ولش کن ولش کن لطفا هر کاری بگی هر چی بگی میکنم فقط ولش کن اااآاااااااا😭😭😭😭😭😭😭
هوسوک ویو
وقتی چشام رو باز کردم به یه تختی بسته شده بودم و لباسام عوض شده بود نمیدونم چرا خیلی خیلی گرمم بود به اطرافم نگاه کردم اتاق قرمزی بود تم اش اصلا خوب نبود و حالم رو بد میکرد در باز شد و میانسو اومد داخل یه لباس بازی پوشیده بود روم و برگردوندم سعی کردم بهش نگاه نکنم ولی اون اومد و درست روم نشست دستش رو روی بدنم میکشید کمی بهم نگاه کرد و گفت عزیزم نمیخوای شب اول عروسیمون رو خوش بگذرونیم
هوسوک با تعجب بهش نگاه کردم تو چی میگی من با ا/ت ازدواج کردم
میانسو ولی شما طلاق گرفتید و من و تو هم فردا به طور رسمی ازدواج میکنیم و اینکار رو هم خودت میکنی
هوسوک تو وو چیییییییییییی میگییی ها یعنی چی
میانسو یعنی اینکه تو الان از ا/ت طلاق گرفتی خودش برگه رو امضا کرد
هوسوک نه این امکان نداره حتما خودت اینکار رو کردی
میانسو چه فرقی میکنی هوم بیا اینا رو ولش کنیم تو گرمت نیست من که گرممه
ا/ت ویو
خدایا چرا باید این اتفاق ها بیوفته مگه من چه گناهی انجام دادم که ابنا میاد سرم چراااااا هااااااا چرااااااااااا
😭😭😭😭😭😭😭
همه چیز رو دیدم از اول تا آخر دیگه اشکی برام نمونده بود که بریزم صبح با گردن درد بدی چشام رو باز کردم دیروز وقتی هوپی بی هوش شد یه چیزی بهش تزریق کردن و بردنش به اتاقی بعد منم به جایی بستن و یه مانیتور جلوم گذاشتن همه چیز رو دیدم خودم میدونستم این اتفاق خطای هوپی نبود خطای منم نبود شاید خطای روزگار بود که ما رو از هم جدا کرد
در باز شد و مردی اومد سمتم دستام رو باز کرد و من
رو برد پایین توان ایستادن رو نداشتم با طعنه ای که بادیگارد زد افتادم زمین
هوان بلاخره آوردینش هی تو برو و خانم رو صدا کن
خدمتکار بله آقا
هوان خانم کوچولو بهت خوش گذشت شب
ا/ت........
هوان اووو ببین زبونش رو موش خورده فک کنم برید اون توله رو بیارید
ا/ت مواظب حرف زدنت باش
هوان هههه اگه نباشم چی میشه اون وقت
ا/ت یه مشت محکمی به صورتش زدم طوری که روش رو برگردوند بادیگارد هاش با تعجب بهمون نگاه میکردن یهو داد یکی اومد برادرررر همون دختره بود با نفرت بهش نگاه کردم میخواستم برم سمتش که بادیگارد ها گرفتنم و نزاشتن
میانسو به چه جرئتی دست روی برادرم بلند کردی
هوان میانسو تو برو و یه دوش بگیر خودم حلش میکنم
میانسو مطمئنی
هوان آره
خانم کوچولو زیادی از حدت گذشتی به نظرم بهتره یکم ادب بشی این دختره چقدر نازه مگه نه
ا/ت نه یونجی
هوان آروم باش من هنوز کاری نکردم جیغ هات رو برای وقتی بزار که دارم میکشمش
ا/ت نههههه خواهش میکنم هر کاری میگی میکنم فقط فقط دست بهش نزن نههههههه 😨😨😨😱
هوان نه نشد تو من رو زدی پس باید با زدن تو تصفیه حساب کنیم مگه نه 😏😏😏😏😏😏
ا/ت چرا آخه اون یه بجست فقط بچه ولش کن خواهش میکنم 😭😭😭😭😭😭
هوان اسلحه رو بدید بهم
ا/ت نه مههههه ولش کن ولش کن لطفا هر کاری بگی هر چی بگی میکنم فقط ولش کن اااآاااااااا😭😭😭😭😭😭😭
۴۰.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.