عشق مافیای 2...
ویو کوک
نشستیم با هم در مورد مد جدید با هم
حرف زدیم و گفتیم بریم تویه جنگل
قدم بزنیم وسایلامونو جمع کردیم و راهی جنگل شدیم
(اسم دختره به مین ا.ت تغییر کرد)
ویو ا.ت
وقتی از هواپیما پیاده شدیم به عمارت وسط جنگل
رفتیم بلاخره بعد چند ماه برگشتیم هیچ جا
مثل خونه ی خود آدم نمیشه رفتم و وسایلامو
تویه کمد گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش
آجوما و پریدم بغلش اون منو بزرگ کرده
+: سلااااامممم
آجوما: سلام دخترم
+: دلم برات تنگ شده بود
آجوما: منم بیا غذا بخور بنظر گرسنه میای
+: اره مرسی
رفتم نشستم دور میز و لونا هم اومد پایین و باهم
شروع کردیم به خوردن غذا بعد اینکه غذا رو خوردیم
می خواستیم تویه جنگل یکم بچرخیم
پس از آجوما موچی و نودل و... گرفتیم و راهی جنگل
شدیم
برای احتیاط اسلحه رو با خودم آوردم چون تویه اون جنگل
دشمنامون زیادن و ممکنه هر لحظه بریزن رویه سرمون
که یه جا رو در نظر گرفتیم و خواستیم بشینیم
که وقتی سرمو چرخوندم دو تا پسر اونجا بودن
یهو صدای شلیک گلوله همه جا رو گرفت به بادیگارادامون
خبر دادم و اومدن و اون دو تا پسر و بیهوش کردن
سریع رفتیم توی ون و رفتیم خونه
ویو کوک
داشتیم راه میرفتیم می خواستیم برای
درست کردن آتیش هیزوم جمع کنیم که دو تا
دختر خوشگل داشتن غذاهاشونو میزاشتن زمین که
صدای شلیک گلوله همه جا رو گرفت یعنی چی؟
گلوگه؟ چرا داره اینجوری میشه؟
که با چیزی که به سرم خورد بیهوش شدم
«5 ساعت بعد»
«ساعت 05:36 بعد از ظهر»
ویو کوک
بیدار شدم تویه اتاق بودم همه جا مشکی بود
فقط در و پرده های پنجره سفید بود
نگاهم به تهیونگ افتاد یکم اونور تر روی تخت بود
پاشدم و تهوینگم بلاخره پاشد
°: اینجا کجاس؟
_: نمی دونم
°: یه صداهایی داره میاد می شنویی؟
_: ا اره صدای دختره
°_: نکنه!
سریع رفتیم پایین یکی از اون دو تا دختر فقط داشت
راه می رفت و داد و بیداد میکرد و یکیشون نشسته
بود روی مبل دستاش روی سرش بود و تم اون عمارت
کلا مشکی بود
ویو ا.ت
باورم نمیشه میونگ بلاخره پیدامون کرده
اون عوضی مادر و پدرمو کشت ولی چرا؟
اصلا ولش اون دشمن ماس لونا هم فقط داشت
راه میرفتم و غرغر میکرد
+: لونا بسه
~: ولی اون عوضی نا رو پیدا کرده (داد)
+: خودم میدونم باید جا به جا بشیم
~: جا به جا بشیم؟
+: اره باید عمارتو تغییر بدیم
~: نه نمیشه
+: تو فکر بهتری داری
~: اره می تونیم از جین و نامجون کمک بخوایم
+: اونا دشمنمونن
~: چاره ای نیست
+: اوکی فقط بسه دیگه کم غر بزن
یهو دیدم اون دوتا روی پله هان و مات و بهت دارن
نگاهموپ می کنن به بادیگاردا با سر اشاره دادم که
اونا رو بیارن آوردنشونو بستنشون به صندلی
_: ولم کن (داد)
°: بزار برم ولم کن (داد)
+: هششش چقدر زر زر می کنین
~: فک کنم یک خواین کتک بخورین
_: چی می خوای؟
+: شما جاسوسین؟
_: نخیر
+: از کجا اومدین؟ تویه جنگل چی کار داشتین؟
°: به تو چه
~: فقط بنال (داد)
+: آروم لونا با داد زدن چیزی حل نمیشه
~: ایش
_: خوب من رئیس بزرگ ترین شرکت مد در
کره جنوبی ام جئون جونگکوک و این آقا هم دوست من
و شریک جدید شرکت کیم تهیونگه
+~: وایسا وایسا چی؟؟؟!!!
_: من جئون جونگکوک هستم
°: منم کیم تهیونگم
منو لونا به هم نگاه کردیم یعنی اینا هموناین که
پدرشون با پدر ما شریک بوده
سریع رفتم دست جونگکوک رو وا کردم و لونا هم
مال تهیونگ رو وا کرد
+: آقای جئون واقعا نمی دونستم شمایید
_: چطور مگه؟
+: چون پدرتون با ما شریک بودن
°: یعنی چی؟
+: وایسین خودمو معرفی کنم من ا.ت هستم
مین ا.ت
~: منم لی لونا هستم
+: خوب چند سال پیش من با پدرتون
ملاقات کردم اون موقع پدر ما با پدر شما
شریک بوده
_°: ما شریکی به شهرت مین و لی نداشتیم
+: .پوز خند.
~: بسه ا.ت اصل ماجرا رو تعریف کن .خنده.
+: خوب از نوع شراکت در مد نه
شرکات مافیایی تعجب می کنم به شما نگفتن باشن
_°:....
+: خب سال ها پیش یه تصادف رخ داد و...
خماریییییییی
شرایط پارت بعدی
20 تا لایک
10 تا کامنت
چون پارت بعدی کم همایت شد گفتم شرطی
بزارم بهتره
نشستیم با هم در مورد مد جدید با هم
حرف زدیم و گفتیم بریم تویه جنگل
قدم بزنیم وسایلامونو جمع کردیم و راهی جنگل شدیم
(اسم دختره به مین ا.ت تغییر کرد)
ویو ا.ت
وقتی از هواپیما پیاده شدیم به عمارت وسط جنگل
رفتیم بلاخره بعد چند ماه برگشتیم هیچ جا
مثل خونه ی خود آدم نمیشه رفتم و وسایلامو
تویه کمد گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش
آجوما و پریدم بغلش اون منو بزرگ کرده
+: سلااااامممم
آجوما: سلام دخترم
+: دلم برات تنگ شده بود
آجوما: منم بیا غذا بخور بنظر گرسنه میای
+: اره مرسی
رفتم نشستم دور میز و لونا هم اومد پایین و باهم
شروع کردیم به خوردن غذا بعد اینکه غذا رو خوردیم
می خواستیم تویه جنگل یکم بچرخیم
پس از آجوما موچی و نودل و... گرفتیم و راهی جنگل
شدیم
برای احتیاط اسلحه رو با خودم آوردم چون تویه اون جنگل
دشمنامون زیادن و ممکنه هر لحظه بریزن رویه سرمون
که یه جا رو در نظر گرفتیم و خواستیم بشینیم
که وقتی سرمو چرخوندم دو تا پسر اونجا بودن
یهو صدای شلیک گلوله همه جا رو گرفت به بادیگارادامون
خبر دادم و اومدن و اون دو تا پسر و بیهوش کردن
سریع رفتیم توی ون و رفتیم خونه
ویو کوک
داشتیم راه میرفتیم می خواستیم برای
درست کردن آتیش هیزوم جمع کنیم که دو تا
دختر خوشگل داشتن غذاهاشونو میزاشتن زمین که
صدای شلیک گلوله همه جا رو گرفت یعنی چی؟
گلوگه؟ چرا داره اینجوری میشه؟
که با چیزی که به سرم خورد بیهوش شدم
«5 ساعت بعد»
«ساعت 05:36 بعد از ظهر»
ویو کوک
بیدار شدم تویه اتاق بودم همه جا مشکی بود
فقط در و پرده های پنجره سفید بود
نگاهم به تهیونگ افتاد یکم اونور تر روی تخت بود
پاشدم و تهوینگم بلاخره پاشد
°: اینجا کجاس؟
_: نمی دونم
°: یه صداهایی داره میاد می شنویی؟
_: ا اره صدای دختره
°_: نکنه!
سریع رفتیم پایین یکی از اون دو تا دختر فقط داشت
راه می رفت و داد و بیداد میکرد و یکیشون نشسته
بود روی مبل دستاش روی سرش بود و تم اون عمارت
کلا مشکی بود
ویو ا.ت
باورم نمیشه میونگ بلاخره پیدامون کرده
اون عوضی مادر و پدرمو کشت ولی چرا؟
اصلا ولش اون دشمن ماس لونا هم فقط داشت
راه میرفتم و غرغر میکرد
+: لونا بسه
~: ولی اون عوضی نا رو پیدا کرده (داد)
+: خودم میدونم باید جا به جا بشیم
~: جا به جا بشیم؟
+: اره باید عمارتو تغییر بدیم
~: نه نمیشه
+: تو فکر بهتری داری
~: اره می تونیم از جین و نامجون کمک بخوایم
+: اونا دشمنمونن
~: چاره ای نیست
+: اوکی فقط بسه دیگه کم غر بزن
یهو دیدم اون دوتا روی پله هان و مات و بهت دارن
نگاهموپ می کنن به بادیگاردا با سر اشاره دادم که
اونا رو بیارن آوردنشونو بستنشون به صندلی
_: ولم کن (داد)
°: بزار برم ولم کن (داد)
+: هششش چقدر زر زر می کنین
~: فک کنم یک خواین کتک بخورین
_: چی می خوای؟
+: شما جاسوسین؟
_: نخیر
+: از کجا اومدین؟ تویه جنگل چی کار داشتین؟
°: به تو چه
~: فقط بنال (داد)
+: آروم لونا با داد زدن چیزی حل نمیشه
~: ایش
_: خوب من رئیس بزرگ ترین شرکت مد در
کره جنوبی ام جئون جونگکوک و این آقا هم دوست من
و شریک جدید شرکت کیم تهیونگه
+~: وایسا وایسا چی؟؟؟!!!
_: من جئون جونگکوک هستم
°: منم کیم تهیونگم
منو لونا به هم نگاه کردیم یعنی اینا هموناین که
پدرشون با پدر ما شریک بوده
سریع رفتم دست جونگکوک رو وا کردم و لونا هم
مال تهیونگ رو وا کرد
+: آقای جئون واقعا نمی دونستم شمایید
_: چطور مگه؟
+: چون پدرتون با ما شریک بودن
°: یعنی چی؟
+: وایسین خودمو معرفی کنم من ا.ت هستم
مین ا.ت
~: منم لی لونا هستم
+: خوب چند سال پیش من با پدرتون
ملاقات کردم اون موقع پدر ما با پدر شما
شریک بوده
_°: ما شریکی به شهرت مین و لی نداشتیم
+: .پوز خند.
~: بسه ا.ت اصل ماجرا رو تعریف کن .خنده.
+: خوب از نوع شراکت در مد نه
شرکات مافیایی تعجب می کنم به شما نگفتن باشن
_°:....
+: خب سال ها پیش یه تصادف رخ داد و...
خماریییییییی
شرایط پارت بعدی
20 تا لایک
10 تا کامنت
چون پارت بعدی کم همایت شد گفتم شرطی
بزارم بهتره
۱۷.۵k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.