*پارت سیزدهم*
+نمیخوام...ری**دم تو اون بازوهات
_یاااااا
+میزاری بخوابم یا نه؟
_میای بغلم تا بخوابم یا نه؟
+امممم...باید فکرامو بکنم
رو زمین دراز کشید و دستاشو باز کرد
_بیا دیگه...خوابم میاد
پشت بهش و با فاصله ازش خوابیدم
_گفتم بیا بغلم
+منم گفتم نمیام
دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش چسبوند
آروم روی موهامو بوسید
_دوست دارم
+فک کنم منم*زمزمه*
_چی؟
+هیچی بخواب
_شب بخیر بیبی
+شب بخیر دیک هد
*
با درد چشمامو باز کردم
+ای بر پدر پدصگش لعنت
_چرا همیشه اینو میگی؟
+حالم بده هوسوک
_چته بیبی؟
+بدن درد ، گلو درد...نمیبینی صدام چطوریه؟
با نگرانی دستشو گذاشت رو پیشونیم
_تب داری...باید سریع برگردیم
+م...مگه راهو بلدی؟
_ها؟
+میگم راهو بلدی؟
_ها؟
+پدصگ من که میدونم تا نمیخوای جواب بدی همش میگی "ها؟"
_خو وقتی میدونی جواب نمیدم نپرس
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_برمیگردیم
کوله رو از جلو انداخت رو شونه هاش
از رو زمین بلندم کرد
_چیزی نمیخوری؟
+نه نمیتونم
_خیله خب
پشت به من زانو زد
_بپر بالا
دستامو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم
اونم پاهامو گرفت و بلند شد...
*
*
*
ویو هوسوک:
ای بابا...
لعنت بهت جانگ هوسوک ، اخه جایی بهتر از جنگل واسه اعتراف گرفتن پیدا نکردی؟
اینکه نقشم بهم خورده بود و ا.ت اینجوری شد بدجوری اعصابمو خط خطی کرده بود...
دستمو گذاشتم رو پیشونیش...
بالاخره تبش پایین اومد
رو تخت کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم...
اروم ل**باشو بوسیدم و چشمامو بستم
*
ویو ا.ت:
با حس تشنگی شدید از خواب پریدم البته اگه خواب بوده باشه...
+هوسوک*اروم*
_..........
+هوسوک
_..........
+هوسوکککککککککک*بلند*
+آخ گلوم خدا لعنتت کنه
سیخ نشست...
سریع برگشت سمتم و دستشو گذاشت رو پیشونیم
_حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
+به لطف شما حالم بده همه جامم درد میکنه...اصلا تو که راهو بلد نبودی چطور الان برگشتی؟
_خب من...
+تو چی؟
_راهو بلد بودم
+بینا**موصصصصصص...تو که گفتی نمیدونم از کدوم طرف اومدیم
_خب دروغ گفتم
+اونوقت چرا؟
_چون "چ" چسبیده به "را"
+هه هه هه...بانمک
_خو تو هی اصرار میکردی ک بریم...
+خب
+منم میخواستم یکم بیشتر بمونم ، فقط یکمااا...ولی به این نتیجه رسیدم ک اگه بعد از چند ساعت بهت بگم راهو بلدم همونجا منو به قتل میرسونی منم نخواستم بیوه ات کنم
+اولا شما به گور هفت جد و ابادت خندیدی ک خواستی بیشتر بمونی دوما من چطور من بیوه میشم؟
_چون تو قراره بامن ازدواج کنی و مادر بچه هام باشی
+من غلط بکنم
_میکنی
+اگرم بخام بکنم با کسای دیگه ای این غلطو میکنم
_مثلا کی؟
_نامجون ، جونگ کوک ، جیمین
_میدونی بزرگترین اشتباهات زندگی من چی ان؟
_یک:وقتی مریض شدی بردمت پیش نامجون، دو:گذاشتم باهام بیای خونه ی جونگ کوک سه:جیمینو برای دنس بهت معرفی کردم
*
بل بل
من برگشتم با ریدن در تمامی امتحانات🗿
_یاااااا
+میزاری بخوابم یا نه؟
_میای بغلم تا بخوابم یا نه؟
+امممم...باید فکرامو بکنم
رو زمین دراز کشید و دستاشو باز کرد
_بیا دیگه...خوابم میاد
پشت بهش و با فاصله ازش خوابیدم
_گفتم بیا بغلم
+منم گفتم نمیام
دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش چسبوند
آروم روی موهامو بوسید
_دوست دارم
+فک کنم منم*زمزمه*
_چی؟
+هیچی بخواب
_شب بخیر بیبی
+شب بخیر دیک هد
*
با درد چشمامو باز کردم
+ای بر پدر پدصگش لعنت
_چرا همیشه اینو میگی؟
+حالم بده هوسوک
_چته بیبی؟
+بدن درد ، گلو درد...نمیبینی صدام چطوریه؟
با نگرانی دستشو گذاشت رو پیشونیم
_تب داری...باید سریع برگردیم
+م...مگه راهو بلدی؟
_ها؟
+میگم راهو بلدی؟
_ها؟
+پدصگ من که میدونم تا نمیخوای جواب بدی همش میگی "ها؟"
_خو وقتی میدونی جواب نمیدم نپرس
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_برمیگردیم
کوله رو از جلو انداخت رو شونه هاش
از رو زمین بلندم کرد
_چیزی نمیخوری؟
+نه نمیتونم
_خیله خب
پشت به من زانو زد
_بپر بالا
دستامو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم
اونم پاهامو گرفت و بلند شد...
*
*
*
ویو هوسوک:
ای بابا...
لعنت بهت جانگ هوسوک ، اخه جایی بهتر از جنگل واسه اعتراف گرفتن پیدا نکردی؟
اینکه نقشم بهم خورده بود و ا.ت اینجوری شد بدجوری اعصابمو خط خطی کرده بود...
دستمو گذاشتم رو پیشونیش...
بالاخره تبش پایین اومد
رو تخت کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم...
اروم ل**باشو بوسیدم و چشمامو بستم
*
ویو ا.ت:
با حس تشنگی شدید از خواب پریدم البته اگه خواب بوده باشه...
+هوسوک*اروم*
_..........
+هوسوک
_..........
+هوسوکککککککککک*بلند*
+آخ گلوم خدا لعنتت کنه
سیخ نشست...
سریع برگشت سمتم و دستشو گذاشت رو پیشونیم
_حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
+به لطف شما حالم بده همه جامم درد میکنه...اصلا تو که راهو بلد نبودی چطور الان برگشتی؟
_خب من...
+تو چی؟
_راهو بلد بودم
+بینا**موصصصصصص...تو که گفتی نمیدونم از کدوم طرف اومدیم
_خب دروغ گفتم
+اونوقت چرا؟
_چون "چ" چسبیده به "را"
+هه هه هه...بانمک
_خو تو هی اصرار میکردی ک بریم...
+خب
+منم میخواستم یکم بیشتر بمونم ، فقط یکمااا...ولی به این نتیجه رسیدم ک اگه بعد از چند ساعت بهت بگم راهو بلدم همونجا منو به قتل میرسونی منم نخواستم بیوه ات کنم
+اولا شما به گور هفت جد و ابادت خندیدی ک خواستی بیشتر بمونی دوما من چطور من بیوه میشم؟
_چون تو قراره بامن ازدواج کنی و مادر بچه هام باشی
+من غلط بکنم
_میکنی
+اگرم بخام بکنم با کسای دیگه ای این غلطو میکنم
_مثلا کی؟
_نامجون ، جونگ کوک ، جیمین
_میدونی بزرگترین اشتباهات زندگی من چی ان؟
_یک:وقتی مریض شدی بردمت پیش نامجون، دو:گذاشتم باهام بیای خونه ی جونگ کوک سه:جیمینو برای دنس بهت معرفی کردم
*
بل بل
من برگشتم با ریدن در تمامی امتحانات🗿
۵۰.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.