black dream p 35
با خودش گفت که صبحانه رو آماده کنه
آبی به صورتش زد و لباس هاش رو با یه دست لباس بهتر عوض کرد ، پوشیده تر از این نداشت و یکی از یکی باز تر
مشغول آماده کردن صبحانه شد و بعد از آماده شدن میز رو چید که چهره خسته و خوابآلود کوک باعث شد خنده ی آرومی بین لب هاش بشینه
به طرز عجیبی شبیه بچه ها شده بود !
" چه بوی خوبی میاد ،گشنم شد " jk
لبخند مهربونی روی صورتش نشست
" تا آماده بشی تموم میشه " a,t
سری تکون داد ک سمت سرویس رفت
دقیقا های بعد با استایل جذابی روی صندلی نشست و مشغول خوردن شد
" ساعت چند تعطیل میشی ؟" jk
با فهمیدن اینکه میخواد بره دانشگاه و هنوز مطرح نکرده بود چشماش برق زد و سعی کرد ذوقش مخفی کنه
" ۳ بعد از ظهر " a,t
سری تکون داد
" بعدش شاید مجبور بشی دنبالم بیای ، با این لباسا هم نمیزارم بری برو یه چیز بهتر بپوش" jk
اخم کرد و دست به سینه شد
" ببخشید که همه لباسا رو خودت انتخاب کردی و یکی از بعدی بدتره ، این پوشیده ترینشه " a,t
اخم کرد و لیوان قهوه رو از روی میز برداشت
" خب مشکلی نیست سریع بیا بیرون تا دیرمون نشده" jk
سری تکون داد و با عجله از خونه بیرون رفت
با دیدن موتور اخماش توی هم رفت
" بازم؟" a,t
"وقت ندارم زودباش " jk
هوفی کشید و پشتش نشست ، کمرش رو گرفت و با روشن شدنش وصیت خودش رو ذکر کرد
با دیدن در دانشگاه موهای پخش شده اش رو مرتب کرد و ازش جدا شد
"ممنون " a,t
"صبر کن " jk
با تعجب بهش خیره شد ، موتور رو پارک کرد و دستش رو گرفت و وارد دانشگاه شدن ، با نگاه تعجب آور بقیه سرش پایین افتاد ؛ از جلب توجه متنفر بود !
"داری چیکار میکنی ؟ الان کلاسم شروع میشه"a,t
آبی به صورتش زد و لباس هاش رو با یه دست لباس بهتر عوض کرد ، پوشیده تر از این نداشت و یکی از یکی باز تر
مشغول آماده کردن صبحانه شد و بعد از آماده شدن میز رو چید که چهره خسته و خوابآلود کوک باعث شد خنده ی آرومی بین لب هاش بشینه
به طرز عجیبی شبیه بچه ها شده بود !
" چه بوی خوبی میاد ،گشنم شد " jk
لبخند مهربونی روی صورتش نشست
" تا آماده بشی تموم میشه " a,t
سری تکون داد ک سمت سرویس رفت
دقیقا های بعد با استایل جذابی روی صندلی نشست و مشغول خوردن شد
" ساعت چند تعطیل میشی ؟" jk
با فهمیدن اینکه میخواد بره دانشگاه و هنوز مطرح نکرده بود چشماش برق زد و سعی کرد ذوقش مخفی کنه
" ۳ بعد از ظهر " a,t
سری تکون داد
" بعدش شاید مجبور بشی دنبالم بیای ، با این لباسا هم نمیزارم بری برو یه چیز بهتر بپوش" jk
اخم کرد و دست به سینه شد
" ببخشید که همه لباسا رو خودت انتخاب کردی و یکی از بعدی بدتره ، این پوشیده ترینشه " a,t
اخم کرد و لیوان قهوه رو از روی میز برداشت
" خب مشکلی نیست سریع بیا بیرون تا دیرمون نشده" jk
سری تکون داد و با عجله از خونه بیرون رفت
با دیدن موتور اخماش توی هم رفت
" بازم؟" a,t
"وقت ندارم زودباش " jk
هوفی کشید و پشتش نشست ، کمرش رو گرفت و با روشن شدنش وصیت خودش رو ذکر کرد
با دیدن در دانشگاه موهای پخش شده اش رو مرتب کرد و ازش جدا شد
"ممنون " a,t
"صبر کن " jk
با تعجب بهش خیره شد ، موتور رو پارک کرد و دستش رو گرفت و وارد دانشگاه شدن ، با نگاه تعجب آور بقیه سرش پایین افتاد ؛ از جلب توجه متنفر بود !
"داری چیکار میکنی ؟ الان کلاسم شروع میشه"a,t
۳۶.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.