ارباب مهربون من پارت ۱ فیک بی تی اس
ارباب مهربون من پارت ۱ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت ویو
امروز از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم حاضر شدم لباسم رو پوشیدم [اسلاید دوم] نصف موهام رو جمع کردم و پاپیون زدم رفتم کافه... یه مرده اومده بود قهوه اون رو بردم داشت یه جور نگاه میکرد تقریبا مسن هم بود حالا هرچی... رفتم جلو در کافه دیدم اون گربه سفیده باز اومده ... من عاشق حیوونام و هر روز هم به این گربه غذا میدم... با لبخند رفتم سمتش و یکم از غذای گربه که گرفته بودم رو ریختم جلوش شروع کرد خوردن که اون آقاهه اومد و گفت
(علامت ا.ت + علامت آقاهه&)
&: از حیوون ها خوشت میاد؟
+: بله؟
&: میگم از حیوون ها خوشت میاد؟
+: بله دوسشون دارم
&: اسمت چیه؟
+: با اسم من چیکار دارین؟
&: هیچی همینطوری
+: ا.ت هستم لی ا.ت
&: آهان اسم قشنگیه خسته نباشی دخترم
+: ممنون
فلش بک به عمارت جیمین
(علامت جیمین _)
&: جیمین پسرم کجایی؟
_: عا بابا تو اینجا چیکار میکنی
&: نمیتونم بیام عمارت پسرم
_: سلام(لبخند)
&: باید باهات صحبت کنم
_: بابا اگه قضیه دوباره اینکه هی میخوای بگی یکی رو پیدا کن ازدواج کن خواهش میکنم بازش نکن
&: نه خیر چون خودم یکی رو واست پیدا کردم
_: چی؟
&: آره خودم دست به کار شدم دیگه
_: بابا چی میگی من با کسی که نمیشناسمش چطور ازدواج کنم؟(اخم و جدی)
&: آشنا میشین اشکال نداره ... درموردش تحقیق کردم دختر خوبیه مهربونه خوشگله خودم از نزدیک دیدمش
_: ولی بابا
&: ولی نداره
_: دختره خودش میدونه؟
&: نه باید باهاش ازدواج کنی حتی اگه دختره نخواد به زور ازدواج میکنین
_: دختره چه گناهی کرده؟
&: حرف اضافی نزن همین که گفتم میری کافه ای که توش کار میکنه از نزدیک ببینش بعد به آدماش بگو بزور بگیرنش
_: بابا دختره بی چاره س
&: همین که گفتم
باباش رفت...
نکته: ا.ت ۲۳ سالشه و جیمین ۲۶
ا.ت ویو
امروز از خواب بیدار شدم رفتم یه دوش گرفتم حاضر شدم لباسم رو پوشیدم [اسلاید دوم] نصف موهام رو جمع کردم و پاپیون زدم رفتم کافه... یه مرده اومده بود قهوه اون رو بردم داشت یه جور نگاه میکرد تقریبا مسن هم بود حالا هرچی... رفتم جلو در کافه دیدم اون گربه سفیده باز اومده ... من عاشق حیوونام و هر روز هم به این گربه غذا میدم... با لبخند رفتم سمتش و یکم از غذای گربه که گرفته بودم رو ریختم جلوش شروع کرد خوردن که اون آقاهه اومد و گفت
(علامت ا.ت + علامت آقاهه&)
&: از حیوون ها خوشت میاد؟
+: بله؟
&: میگم از حیوون ها خوشت میاد؟
+: بله دوسشون دارم
&: اسمت چیه؟
+: با اسم من چیکار دارین؟
&: هیچی همینطوری
+: ا.ت هستم لی ا.ت
&: آهان اسم قشنگیه خسته نباشی دخترم
+: ممنون
فلش بک به عمارت جیمین
(علامت جیمین _)
&: جیمین پسرم کجایی؟
_: عا بابا تو اینجا چیکار میکنی
&: نمیتونم بیام عمارت پسرم
_: سلام(لبخند)
&: باید باهات صحبت کنم
_: بابا اگه قضیه دوباره اینکه هی میخوای بگی یکی رو پیدا کن ازدواج کن خواهش میکنم بازش نکن
&: نه خیر چون خودم یکی رو واست پیدا کردم
_: چی؟
&: آره خودم دست به کار شدم دیگه
_: بابا چی میگی من با کسی که نمیشناسمش چطور ازدواج کنم؟(اخم و جدی)
&: آشنا میشین اشکال نداره ... درموردش تحقیق کردم دختر خوبیه مهربونه خوشگله خودم از نزدیک دیدمش
_: ولی بابا
&: ولی نداره
_: دختره خودش میدونه؟
&: نه باید باهاش ازدواج کنی حتی اگه دختره نخواد به زور ازدواج میکنین
_: دختره چه گناهی کرده؟
&: حرف اضافی نزن همین که گفتم میری کافه ای که توش کار میکنه از نزدیک ببینش بعد به آدماش بگو بزور بگیرنش
_: بابا دختره بی چاره س
&: همین که گفتم
باباش رفت...
نکته: ا.ت ۲۳ سالشه و جیمین ۲۶
۲۳.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.