𝚙𝚊𝚒𝚗𝚏𝚞𝚕 𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚙𝚊𝚛𝚝 7
با کنجکاوی رفتم سمت گوشیم
+ممنون
به صفحه گوشیم نگاه کردم وای با کنجکاوی رفتم اتاقم درو بستم تماس رو برقرار کردم
+الو
#جیمین
از صبح داشتم کار میکردم الان کمرم بی حس شده بود
الکس:بسته
خودمو رو زمین انداختم نفس نفس میزدم که یه چیزی رو صورتم افتاد برش داشتم حوله بود
الکس:برای امروز کافیه فردا هم صبح راس ساعت ۶ باید بلند شی و بیای اینجا دیر کنی کارت بیشتر میشه.....خسته نباشی
از حرف آخرش تعجب کردم کسی اینجا باهام خوب صحبت نمیکرد
رفت بیرون
یکی از بادیگاردا اومد و منو برد تو اتاقم رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم موهامو خشک کردم و از پنجره به بیرون نگاه کردم صدای در اومد
اومد داخل
_چی میخوای
.....:کار سختی ازت نمیخوام....شایدم واست سخت باشه ولی واسه من سخت نیست
_کارتو بگو
.....:بهش زنگ میزنی
گوشیم دستش بود خواستم از دستش بگیرم ولی عقب کشید
....:فقط این نیست
_چی میخوای
.....:بهش میگی دیگه نمیتونی ادامه بدی
_به هیچ وجه این حرفو نمیگم
....:پس خودت خواستی...یا خودت بهش میگی میخوای ازش جدا بشی..یا...خودش ازت متنفر بشه
گوشیو گذاشت رو میز
.....:زود باش
من..چجور میتونستم اینکارو کنم....به زور به دستش آورده بودم...من عاشقش بودم کاش میتونستم بهش بگم که مجبور بودم این حرفارو بهش بگه کاش میتونستم ببینمش....باید بهش میگفتم...با دستایی که میلرزید گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم و دم گوشم گذاشتم یک بوق...دو بوق...سه بوق...میخواستم قط کنم ولی با صداش که بهم آرامش میداد جواب داد
+الو
با سرش بهم اشاره کرد که رو بلندگو بزارمش
+جیمینا نمیدونی چقدر بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدی...حالت خوبه
_سوجین...
+جانم
_حالت خوبه
+من..منکه خوبم..تو حالا خوبه؟
_کجایی
+تو کجایی
_سوالمو با سوال جواب نده
+جیمین تو حالت خوب نیست...الان کجایی چرا چیزی نمیگی
_من....من میخوام بهت یه چیزی بگم
+.....
_سوجین....من...معذرت میخوام...ولی...باید از هم جداشیم
+.......
_سوجین صدامو میشنوی
از پشت تلفن هی میخندید...اشکام کم کم سرازیر شدن بهش نگاه کردم...اون..اون چرا بغض کرده؟
+تو..تو شوخیت گرفته؟...هااااا....
_میدونم حق داری ولی دیگه به درد هم نمیخوریم
(با داد)+پس قبل اینکه بری چرا این حرفارو نزدیییییی.....چرا باهام این کارو کردی.....من چقدر احمقم که باهات ازدواج کردم....آرع....آرع راست میگی ما به درد هم نمیخوریم....میتونی زندگی خوب رو تو اونجا داشته باشی ....دیگه بهم فک نکن....من جام خیلی خوبه و به توهم احتیاج ندارم....واقعا آدم پستی هستی
خواستم حرف بزنم ولی گوشیو قط کرد
بهش نگاه کردم
_دلت خنک شد؟ حالت جا افتاد؟خیلی سنگدلی
......:من سنگدلم؟فک کردی کی این حال و روزو به سرم اورد؟تو فهمیدی تو
+ممنون
به صفحه گوشیم نگاه کردم وای با کنجکاوی رفتم اتاقم درو بستم تماس رو برقرار کردم
+الو
#جیمین
از صبح داشتم کار میکردم الان کمرم بی حس شده بود
الکس:بسته
خودمو رو زمین انداختم نفس نفس میزدم که یه چیزی رو صورتم افتاد برش داشتم حوله بود
الکس:برای امروز کافیه فردا هم صبح راس ساعت ۶ باید بلند شی و بیای اینجا دیر کنی کارت بیشتر میشه.....خسته نباشی
از حرف آخرش تعجب کردم کسی اینجا باهام خوب صحبت نمیکرد
رفت بیرون
یکی از بادیگاردا اومد و منو برد تو اتاقم رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم موهامو خشک کردم و از پنجره به بیرون نگاه کردم صدای در اومد
اومد داخل
_چی میخوای
.....:کار سختی ازت نمیخوام....شایدم واست سخت باشه ولی واسه من سخت نیست
_کارتو بگو
.....:بهش زنگ میزنی
گوشیم دستش بود خواستم از دستش بگیرم ولی عقب کشید
....:فقط این نیست
_چی میخوای
.....:بهش میگی دیگه نمیتونی ادامه بدی
_به هیچ وجه این حرفو نمیگم
....:پس خودت خواستی...یا خودت بهش میگی میخوای ازش جدا بشی..یا...خودش ازت متنفر بشه
گوشیو گذاشت رو میز
.....:زود باش
من..چجور میتونستم اینکارو کنم....به زور به دستش آورده بودم...من عاشقش بودم کاش میتونستم بهش بگم که مجبور بودم این حرفارو بهش بگه کاش میتونستم ببینمش....باید بهش میگفتم...با دستایی که میلرزید گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم و دم گوشم گذاشتم یک بوق...دو بوق...سه بوق...میخواستم قط کنم ولی با صداش که بهم آرامش میداد جواب داد
+الو
با سرش بهم اشاره کرد که رو بلندگو بزارمش
+جیمینا نمیدونی چقدر بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدی...حالت خوبه
_سوجین...
+جانم
_حالت خوبه
+من..منکه خوبم..تو حالا خوبه؟
_کجایی
+تو کجایی
_سوالمو با سوال جواب نده
+جیمین تو حالت خوب نیست...الان کجایی چرا چیزی نمیگی
_من....من میخوام بهت یه چیزی بگم
+.....
_سوجین....من...معذرت میخوام...ولی...باید از هم جداشیم
+.......
_سوجین صدامو میشنوی
از پشت تلفن هی میخندید...اشکام کم کم سرازیر شدن بهش نگاه کردم...اون..اون چرا بغض کرده؟
+تو..تو شوخیت گرفته؟...هااااا....
_میدونم حق داری ولی دیگه به درد هم نمیخوریم
(با داد)+پس قبل اینکه بری چرا این حرفارو نزدیییییی.....چرا باهام این کارو کردی.....من چقدر احمقم که باهات ازدواج کردم....آرع....آرع راست میگی ما به درد هم نمیخوریم....میتونی زندگی خوب رو تو اونجا داشته باشی ....دیگه بهم فک نکن....من جام خیلی خوبه و به توهم احتیاج ندارم....واقعا آدم پستی هستی
خواستم حرف بزنم ولی گوشیو قط کرد
بهش نگاه کردم
_دلت خنک شد؟ حالت جا افتاد؟خیلی سنگدلی
......:من سنگدلم؟فک کردی کی این حال و روزو به سرم اورد؟تو فهمیدی تو
۶.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.