پارت اول🫶 خوب بگم که فیک قاتل بیرحم دو پارت مونده
تا تموم بشه برای همین پارت اول این فیکو گزاشتم
ویو ا.ت:
دوباره جیغ و هوار تو شرکت راه افتاده بود
حتما سومی و کیونگ دعوا میکردند ( توجه کنیداا این اسما رو از خودم در آوردم )
به سمتشون رفتم از کله هم گرفته بودن و همه جا پر از کاغذ بود
به به چه صحنه زیبایی .....
که بازم صدای کفش هاشو شنیدیم
با قدم های بزرگ و استوار خودشو به اونا رسوند
با خونسردی که عصبانیت توش موج میزد نگاهشون میکرد
نمیدونم این نگاهاشو از کجاش در میاره
..: هوممم نکنه بهتون تذکر نداده بودم!!
هر دو صاف وایستاده بودن و با ترس نگاش میکردن
....: اخراجید!!! ( زارت🗿)
سومی افتاد زمین
سومی: آقا.. خواهش میکنمم دیگه تکرار نمیشه
..: تو گفتی منم باور کردم
اینبار کیونگ هم دست هاشو به صورت التماس گرفت
بی توجه بهشون به بادیگارد ها گفت که اینا رو بندازن بیرون
خوببب چجوری بگم هم براشون ناراحت شدم هم خوشحال شدم
هر دوشون پر افاده و خیلی خودخواه بودن همیشه خودشون رو بالا میگرفتن برای همین دعواشون میشد که کی بهتره
منم خیلی اذیت کرده بودن
فلش بک:
سومی کنارم اومد
سومی : هه ا.ت یه قهوه برام بیار
ا.ت: نوکر بابات غلام سیاه مگه من خدمتکارتم!!
سومی : خب خدمتکاری بیش نیستی هار هار هار
ا.ت: اِوااا بانمککک کی بودی تووو!!!
سومی: هوی دختره چشم سفید
از موهام گرفت و کشید که کل قهوه روم خالی شد
وایییییی سوختمممممم
بدو بدو رفتم دستشویی دختره .....
اومدم بیرون که سومی داشت میخندید ایشششش
....
#فیک
حمایت برای پارت بعدی؟!
ویو ا.ت:
دوباره جیغ و هوار تو شرکت راه افتاده بود
حتما سومی و کیونگ دعوا میکردند ( توجه کنیداا این اسما رو از خودم در آوردم )
به سمتشون رفتم از کله هم گرفته بودن و همه جا پر از کاغذ بود
به به چه صحنه زیبایی .....
که بازم صدای کفش هاشو شنیدیم
با قدم های بزرگ و استوار خودشو به اونا رسوند
با خونسردی که عصبانیت توش موج میزد نگاهشون میکرد
نمیدونم این نگاهاشو از کجاش در میاره
..: هوممم نکنه بهتون تذکر نداده بودم!!
هر دو صاف وایستاده بودن و با ترس نگاش میکردن
....: اخراجید!!! ( زارت🗿)
سومی افتاد زمین
سومی: آقا.. خواهش میکنمم دیگه تکرار نمیشه
..: تو گفتی منم باور کردم
اینبار کیونگ هم دست هاشو به صورت التماس گرفت
بی توجه بهشون به بادیگارد ها گفت که اینا رو بندازن بیرون
خوببب چجوری بگم هم براشون ناراحت شدم هم خوشحال شدم
هر دوشون پر افاده و خیلی خودخواه بودن همیشه خودشون رو بالا میگرفتن برای همین دعواشون میشد که کی بهتره
منم خیلی اذیت کرده بودن
فلش بک:
سومی کنارم اومد
سومی : هه ا.ت یه قهوه برام بیار
ا.ت: نوکر بابات غلام سیاه مگه من خدمتکارتم!!
سومی : خب خدمتکاری بیش نیستی هار هار هار
ا.ت: اِوااا بانمککک کی بودی تووو!!!
سومی: هوی دختره چشم سفید
از موهام گرفت و کشید که کل قهوه روم خالی شد
وایییییی سوختمممممم
بدو بدو رفتم دستشویی دختره .....
اومدم بیرون که سومی داشت میخندید ایشششش
....
#فیک
حمایت برای پارت بعدی؟!
۱۲.۵k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.