میراث ابدی۲ 💜پــارت۲۹💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ راس میگیا. حالا چیکار کنیم؟
بکهیون: بریم به عمارتت چون تنها عمارتی که به اینجا نزدیکه عمارت تو هس.
ــ مگه میتونه بره اونجا؟
بکهیون: از دست اون هر کاری برمیاد.
ــ باشه. چرا اونا باید برن اونجا؟
بکهیون: از جشن سلطنتی خاطره خوب ندارن. به لطف هانمین.
ــ چرا مگه هانمین چیکار کرده؟
بکهیون: هانمین یه هوسبازه.
ــ عجب.
رسیدیم به عمارتم از هم جدا شدیم. دو خدمتکار بهم برخورد کرد. داشت میفتاد که گرفتمش. زود خودشو جمع و جور کرد و احترام گذاشت. داشت از کنارم رد میشد که ماه گرفتگی ماه را پشت گوشش دیدم. بیخیالش شدم. یهو حرف بابا یادم اومد که فقط خاندان ما از این نوع ماه گرفتگی داریم. چشام گرد شدن. یعنی اون از. برگشتم سمتش. زود رفتم و جلوشونو گرفتم...........
ــ وایسا.
دختره: اتفاقی افتاده عالیجناب؟
ــ تو کی هستی؟
رنگ هردوشون پرید.........
دختره: برای چی میپرسید؟
بکهیون: یوکیییی؟
بکهیون اومد نزدیک...........
بکهیون: عالیجناب ایشون خواهرم یوکی و ایشونم رائون دختر عالیجناب تهیونگ هست. شما دو تا اینجا و با این لباسا چیکار میکنید؟
یوکی: خودت که دلیلشو میدونی. نمیتونستیم از قصر بریم.
رائون: تنها جایی که امنه اینجاست.
بکهیون: خداراشکر کنید بابا و عمو هیچی نفهمیدن.
رائون: بهتر دلم میخواد بگم اون هانمین چیکار میخواست باهامون بکنه. پسره آشغال.
یوکی: سیس نمیبینی عالیجناب اینجان؟
رائون: ولکن بابا اینم مثل ماست.
تک خنده ای کردم عجب دختر پرروییه.........
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
ــ راس میگیا. حالا چیکار کنیم؟
بکهیون: بریم به عمارتت چون تنها عمارتی که به اینجا نزدیکه عمارت تو هس.
ــ مگه میتونه بره اونجا؟
بکهیون: از دست اون هر کاری برمیاد.
ــ باشه. چرا اونا باید برن اونجا؟
بکهیون: از جشن سلطنتی خاطره خوب ندارن. به لطف هانمین.
ــ چرا مگه هانمین چیکار کرده؟
بکهیون: هانمین یه هوسبازه.
ــ عجب.
رسیدیم به عمارتم از هم جدا شدیم. دو خدمتکار بهم برخورد کرد. داشت میفتاد که گرفتمش. زود خودشو جمع و جور کرد و احترام گذاشت. داشت از کنارم رد میشد که ماه گرفتگی ماه را پشت گوشش دیدم. بیخیالش شدم. یهو حرف بابا یادم اومد که فقط خاندان ما از این نوع ماه گرفتگی داریم. چشام گرد شدن. یعنی اون از. برگشتم سمتش. زود رفتم و جلوشونو گرفتم...........
ــ وایسا.
دختره: اتفاقی افتاده عالیجناب؟
ــ تو کی هستی؟
رنگ هردوشون پرید.........
دختره: برای چی میپرسید؟
بکهیون: یوکیییی؟
بکهیون اومد نزدیک...........
بکهیون: عالیجناب ایشون خواهرم یوکی و ایشونم رائون دختر عالیجناب تهیونگ هست. شما دو تا اینجا و با این لباسا چیکار میکنید؟
یوکی: خودت که دلیلشو میدونی. نمیتونستیم از قصر بریم.
رائون: تنها جایی که امنه اینجاست.
بکهیون: خداراشکر کنید بابا و عمو هیچی نفهمیدن.
رائون: بهتر دلم میخواد بگم اون هانمین چیکار میخواست باهامون بکنه. پسره آشغال.
یوکی: سیس نمیبینی عالیجناب اینجان؟
رائون: ولکن بابا اینم مثل ماست.
تک خنده ای کردم عجب دختر پرروییه.........
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۰.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.