کاش من هم مثل کبوتران حرمت هر وقت که دلم تنگ می شد دو بال
کاش من هم مثل کبوتران حرمت هر وقت که دلم تنگ می شد دو بالم را باز می کردم و بر بلندای گنبد طلایی ات آن قدر پرواز می کردم تا به مرحله ای برسم که خسته و درمانده سر بر آستان تو فرود آورم و در کنار گل دسته های حرمت امان بگیرم
آقا جان چراغ های خانه ات تا دورترین نقطه آسمان را روشن کرده است از ان بالا که نگاه می کنی درست مثل نگین طلایی زمین خاکی هستی که می درخشی و مغناطیس حرمت همه را به سوی خود می کشد
چه تربتی دارد حرمت آقا جان که همه و همه از غریبه تا خودی را دامن گیر میکند؟
کبوتران حرمت اقا جان هر وقت دلشان تنگ شما باشد هر وقت از دام دشمن رهیده باشند به حرمت پناه می آورند اما من چه؟
من به کجا پناه ببرم وقتی بین من و حرمت به اندازه هزارها کیلومتر فاصله است؟
اما می دانم آن قدر مهربان و بزرگی که می توانم در هر کجای دنیا که باشم چشمانم را ببندم و خودم را در مقابل گنبد طلایت ببینم و بگویم
سلام آقا جان❤
آقا جان چراغ های خانه ات تا دورترین نقطه آسمان را روشن کرده است از ان بالا که نگاه می کنی درست مثل نگین طلایی زمین خاکی هستی که می درخشی و مغناطیس حرمت همه را به سوی خود می کشد
چه تربتی دارد حرمت آقا جان که همه و همه از غریبه تا خودی را دامن گیر میکند؟
کبوتران حرمت اقا جان هر وقت دلشان تنگ شما باشد هر وقت از دام دشمن رهیده باشند به حرمت پناه می آورند اما من چه؟
من به کجا پناه ببرم وقتی بین من و حرمت به اندازه هزارها کیلومتر فاصله است؟
اما می دانم آن قدر مهربان و بزرگی که می توانم در هر کجای دنیا که باشم چشمانم را ببندم و خودم را در مقابل گنبد طلایت ببینم و بگویم
سلام آقا جان❤
۲.۷k
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.