عشق در خطر است پارت: ۱۶
کوک: هی دختر جون صبر کن کارت داریم
ماری: لطفا از من سوالی نپرس چون اگه ارباب بزرگ بفهمه منو میکشه
ته: خب مثال چیکار میکنه همین بعد برو باشه لطفا (کیوت 🥺)
ماری:(خنده) باشه خب اول منو می بره اتاق شکنجه تا حده مرگ بهم شلاق میزنه و بعد توی زیر زمین زندانیم میکنه تا یه هفته اگه اعصبانی زیاد بود بعد یه هفته منو با آهن داغ میسوزنه همین کاره ( اینجا چون ماری بلند میخندید میا اومد براش)
میا: اینجا چه خبره خانوم ماری شما توی عمارت کیم لیا بلند میخندی درست شنیدم خب بهتره لیا رو صدا کنم لیا لیا بیا اینجا ببین چه خبره (عربده)
ماری: هق هق ارباب ببخشید دیگه تکرار نمیشه لطفا نگید بیاد هق هق هق
میا: دیگه دیر شده (پوزخند)
لیا: چی شده که ماری داره التماس میکنه (سرد و جدی)
میا: این خانوم داشت با پسرا حرف میزند میخندید شنیدم ارباب بزرگ منو میزنه زندانیم میکنه (سرد)
لیا: خب ماری خانوم. ایندفعه واقعا دیگه انقد میزنمت که نتونی راه بری فهمیدی بادیگارد اینو ببر اتاق شکنجه شماره ی ۳ بعد خودم میام (عربده)
(خب ماری بادیگارد بردش اتاق شکنجه ولی انقد ترسیده بودند که جرعت حرف زدند نداشت و بعد رفتند سره میز شام و)
سوآ: راستی فردا مهمونی ساعت چند تا چند بگیریم لیا
لیا: خوبه گفتی خب فردا شب ساعت ۸ تا ۱۲:۳٠ باشه بهتره و شما ها آقایون اصلا فکر فرار به سرتون نزن گفتم چه اتفاقی میفته و هر کی ازتون سوال کرد بزور اینجا هستین هیچی نگیند چون شما با خودشون میبرند تا حده مرگ شکنجه میدند اصلا از کنار جای نرید
ماری: لطفا از من سوالی نپرس چون اگه ارباب بزرگ بفهمه منو میکشه
ته: خب مثال چیکار میکنه همین بعد برو باشه لطفا (کیوت 🥺)
ماری:(خنده) باشه خب اول منو می بره اتاق شکنجه تا حده مرگ بهم شلاق میزنه و بعد توی زیر زمین زندانیم میکنه تا یه هفته اگه اعصبانی زیاد بود بعد یه هفته منو با آهن داغ میسوزنه همین کاره ( اینجا چون ماری بلند میخندید میا اومد براش)
میا: اینجا چه خبره خانوم ماری شما توی عمارت کیم لیا بلند میخندی درست شنیدم خب بهتره لیا رو صدا کنم لیا لیا بیا اینجا ببین چه خبره (عربده)
ماری: هق هق ارباب ببخشید دیگه تکرار نمیشه لطفا نگید بیاد هق هق هق
میا: دیگه دیر شده (پوزخند)
لیا: چی شده که ماری داره التماس میکنه (سرد و جدی)
میا: این خانوم داشت با پسرا حرف میزند میخندید شنیدم ارباب بزرگ منو میزنه زندانیم میکنه (سرد)
لیا: خب ماری خانوم. ایندفعه واقعا دیگه انقد میزنمت که نتونی راه بری فهمیدی بادیگارد اینو ببر اتاق شکنجه شماره ی ۳ بعد خودم میام (عربده)
(خب ماری بادیگارد بردش اتاق شکنجه ولی انقد ترسیده بودند که جرعت حرف زدند نداشت و بعد رفتند سره میز شام و)
سوآ: راستی فردا مهمونی ساعت چند تا چند بگیریم لیا
لیا: خوبه گفتی خب فردا شب ساعت ۸ تا ۱۲:۳٠ باشه بهتره و شما ها آقایون اصلا فکر فرار به سرتون نزن گفتم چه اتفاقی میفته و هر کی ازتون سوال کرد بزور اینجا هستین هیچی نگیند چون شما با خودشون میبرند تا حده مرگ شکنجه میدند اصلا از کنار جای نرید
۵.۰k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.