𝕻𝖆𝖗𝖙 ³¹
خون مورد علاقه ی من(𝙈𝙮 𝙛𝙖𝙫𝙤𝙪𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙗𝙡𝙤𝙤𝙙) 𝕻𝖆𝖗𝖙 ³¹
برگشتیم عمارت ا/ت پیشم نمیومد تا اینکه امروز یکی از خدمتکار ها اومد تو ٪ اا...رباب....ی...ه...اتفاقی....برای....ا/ت افتاده _ درست حرف بزن ببینم ( با داد ) ٪ رفتم اتاقش نبودن همه جا رو گشتم اما پیداش نشد _ یعنی چی نشد بی عرضه ها زورتون به یه دختر نمیرسه. با عصبانیت رفتم پایین _ شما عوضیا پس ججوری جلوی این در کوفتی چیکار میکنید زودی پیداش کنید ( با داد )
از زبان ا/ت:
نمیتونستم دیگه تو این عمارت کوفتی بمونم اینجا بهم حس بدی میده هوا گرگ و میش بود از رو دیوار رفتم بالا و تونستم از عمارت بیام بیرون تا حالا کسی متوجه من نشده بود از اینجا تا سئول نیم ساعت راه بود و پیاده رفتنش هم زیادتر خیلی خسته بودم تو جاده میرفتم تابلو سئول رو دیدم و خوشحال شدم بعد یک ساعت و خورده ای رسیدم + فکر کنم تا الان متوجه فرارم شدن.......٪دختر خانم + بله ٪ این دستمال رو بگیرین آرنج دسستون داره خون میاد + خیلی ممنونم ازتون. همینطور تو خیابون ها سر در گم بودم دلم به شدت از گرسنگی درد میکرد پولی هم همراهم نداشتم یهو یه فکری به ذهنم رسید که بتونم گرسنگیم رو یادم بره چن وقت قبل آدرس هایی که از توی دفتر تهیونگ برداشتمو نوشتم رو برگه ای که شاید بتونم پدر و مادرم رو پیدا کنم + خدا خدا تو این کیف باشه ععع پیدات کردم خب این که خیلیه ولی مهم نیست . شروع کردم کشتن و از مردم پرسیدن آخرین کوچه ای بود که نوشتم به اون هم رفتم اما جیزی نمیدونستن یکی منو به اسمم صدا زد ٪ ا/ت خودتی + سلام بله شما اسممنو از کجا میدونین ٪ دخترم تو زنده ای پدر و مادرت خیلی نگرانت بودن + آجوشی میشه درست توضیح بدین ٪ بیا بریم تو مغازه ام . رفتیم توی یک مغازه ی مرغ سوخاری ٪ وایسا تا برات مرغ سوخاری بیارم اون دلت بدجور گشنه هست. دستمو گذاشتمرو دلم + خیلی ممنون آجوشی. اومد پیشم ٪ خب یک سال پیش تو رو به عنوان خدمتکار بردن اونم بخاطر اینکه پدرت هزینه ی خونه رو نداده بود و پدر و مادرت رو گروگان گرفتن و تو فهمیدی و رفتیم تو اون منطقه اونا گفتن که بجاش تو رو میبرن و میزارن هنوز پدر و مادرت تو اون خونه زندگی کنن ولی اگر تو نمیرفتی اونا میمردن پس تو قبول کردی باهاشون بری تا یو سال ازت هیچ خبری نشد و یک ماه پیش یک پسری اومد و گفت که تو مردی اون دوستت شی آه و اون پسر مادرت و مدرت رو به کشور دیگه ای فرستادن تا یک ذره استراحت کنن و الان تعجب کردم تو که مرده بودی + خب اجوشی من رو یک مرد پیر توی شالیزار پیدا کرد و من حافظه ام رو از دست دادم و هیچ چیزی یادم نمیاد و اون پیرمرد به من لطف کرد و یک ماه بهم آب و غذا داد من جز اسمم چیز دیگه ای یادم نیس بعدش یه دو تا پسر اومدن دنبالم و منو همراه خودشون بردن و من امروز از اونجا فرار کردم ٪ کع اینطور بخور تا سرد نشده. مرغ رو خوردم ٪ ا/ت تو چایی رو داری + اممم نه ٪ خب بیا این کلید اتاق بالایی هست میتونی هر چقدر خاستی اینجا بمونی + اجوشی خیلی ازتون ممنونم واقعا شما نبودین من نمیدونستم چیکار کنم . رفتم توی اون اتاق خودمو انداختم روی تخت + اخیششش . یه حمومی رفتم و یک دست لباسی که به غیر از اونی که تنم بود آورده بودم رو پوشیدم + باید یه کاری پیدا کنم اینطوری نمیشه حوصلم سر میره فردا میرم دنبال کار....
فردا صبح:
+ آجوشی جایی سراغ دارین که کارمند بخوان ٪ خب بزار به دوستم که پسرش یه رستوران معروف داره زنگ بزنم + ممنونم ٪ الو خوبی آه رفیق منم همینطور راستی یک دختری هست از آشنا هامون دنبال کار میکرده میخواستم ببینم رستوران پسرت نیاز به کارمند نداره......داره پس چه خوب باشه باشه با همدیگه امشب میایم + اجوشی چی گفتن ٪ گفت که امشب بریم رستوران پسرش + آها ممنونم .
پرش زمانی به شب:
آجوشی: اینجاس.....به رفیق قدیمی ٪ خوش اومدین٪ این دختر همونی هست که میگفتی. آجوشی: ارع ععع هان پسر چه خبر. پسره: سلام عمو + سلام من ا/ت هستم. پسره یا همون هان: خوشبختم ٪ بریم داخل . پشت سر اجوشی و دوستش میرفتم و اون پسر که خیلی جذاب بود و تو دل برو کنارم بود . رفتیم تو یک اتاقی همه نشستیم دور میز ٪ از خودتون پذیرایی کنید. وقتی همه چای رو خوردن اجوشی گفت: این دخترمون ا/ت دنبال کار میکرده ٪ وایسا وایسا دختر وون نیست اجوشی: ارع همون ٪ مگه نمرده بود . آجوشی: بعدا بهت میگم خب داشتم میگفتم تو رستوران کاری هست که بتونه بکنه ٪ هان . هان: بله آها خب حسابداری بلدی + ارع . هان: خب چرا نیاد منشی بشه پدر ٪ این که خوبه تازه از طرف عموت اومده و با اعتماد هستن + خیلی ممنون. اجوشی: ممنونم ازت . هان:......
میخاستم پارت بعدی رو نزارم منتظر بمونید ولی دیگه ادمین و قولش و جایزه اش پارت بعدی پست بعدی....
برگشتیم عمارت ا/ت پیشم نمیومد تا اینکه امروز یکی از خدمتکار ها اومد تو ٪ اا...رباب....ی...ه...اتفاقی....برای....ا/ت افتاده _ درست حرف بزن ببینم ( با داد ) ٪ رفتم اتاقش نبودن همه جا رو گشتم اما پیداش نشد _ یعنی چی نشد بی عرضه ها زورتون به یه دختر نمیرسه. با عصبانیت رفتم پایین _ شما عوضیا پس ججوری جلوی این در کوفتی چیکار میکنید زودی پیداش کنید ( با داد )
از زبان ا/ت:
نمیتونستم دیگه تو این عمارت کوفتی بمونم اینجا بهم حس بدی میده هوا گرگ و میش بود از رو دیوار رفتم بالا و تونستم از عمارت بیام بیرون تا حالا کسی متوجه من نشده بود از اینجا تا سئول نیم ساعت راه بود و پیاده رفتنش هم زیادتر خیلی خسته بودم تو جاده میرفتم تابلو سئول رو دیدم و خوشحال شدم بعد یک ساعت و خورده ای رسیدم + فکر کنم تا الان متوجه فرارم شدن.......٪دختر خانم + بله ٪ این دستمال رو بگیرین آرنج دسستون داره خون میاد + خیلی ممنونم ازتون. همینطور تو خیابون ها سر در گم بودم دلم به شدت از گرسنگی درد میکرد پولی هم همراهم نداشتم یهو یه فکری به ذهنم رسید که بتونم گرسنگیم رو یادم بره چن وقت قبل آدرس هایی که از توی دفتر تهیونگ برداشتمو نوشتم رو برگه ای که شاید بتونم پدر و مادرم رو پیدا کنم + خدا خدا تو این کیف باشه ععع پیدات کردم خب این که خیلیه ولی مهم نیست . شروع کردم کشتن و از مردم پرسیدن آخرین کوچه ای بود که نوشتم به اون هم رفتم اما جیزی نمیدونستن یکی منو به اسمم صدا زد ٪ ا/ت خودتی + سلام بله شما اسممنو از کجا میدونین ٪ دخترم تو زنده ای پدر و مادرت خیلی نگرانت بودن + آجوشی میشه درست توضیح بدین ٪ بیا بریم تو مغازه ام . رفتیم توی یک مغازه ی مرغ سوخاری ٪ وایسا تا برات مرغ سوخاری بیارم اون دلت بدجور گشنه هست. دستمو گذاشتمرو دلم + خیلی ممنون آجوشی. اومد پیشم ٪ خب یک سال پیش تو رو به عنوان خدمتکار بردن اونم بخاطر اینکه پدرت هزینه ی خونه رو نداده بود و پدر و مادرت رو گروگان گرفتن و تو فهمیدی و رفتیم تو اون منطقه اونا گفتن که بجاش تو رو میبرن و میزارن هنوز پدر و مادرت تو اون خونه زندگی کنن ولی اگر تو نمیرفتی اونا میمردن پس تو قبول کردی باهاشون بری تا یو سال ازت هیچ خبری نشد و یک ماه پیش یک پسری اومد و گفت که تو مردی اون دوستت شی آه و اون پسر مادرت و مدرت رو به کشور دیگه ای فرستادن تا یک ذره استراحت کنن و الان تعجب کردم تو که مرده بودی + خب اجوشی من رو یک مرد پیر توی شالیزار پیدا کرد و من حافظه ام رو از دست دادم و هیچ چیزی یادم نمیاد و اون پیرمرد به من لطف کرد و یک ماه بهم آب و غذا داد من جز اسمم چیز دیگه ای یادم نیس بعدش یه دو تا پسر اومدن دنبالم و منو همراه خودشون بردن و من امروز از اونجا فرار کردم ٪ کع اینطور بخور تا سرد نشده. مرغ رو خوردم ٪ ا/ت تو چایی رو داری + اممم نه ٪ خب بیا این کلید اتاق بالایی هست میتونی هر چقدر خاستی اینجا بمونی + اجوشی خیلی ازتون ممنونم واقعا شما نبودین من نمیدونستم چیکار کنم . رفتم توی اون اتاق خودمو انداختم روی تخت + اخیششش . یه حمومی رفتم و یک دست لباسی که به غیر از اونی که تنم بود آورده بودم رو پوشیدم + باید یه کاری پیدا کنم اینطوری نمیشه حوصلم سر میره فردا میرم دنبال کار....
فردا صبح:
+ آجوشی جایی سراغ دارین که کارمند بخوان ٪ خب بزار به دوستم که پسرش یه رستوران معروف داره زنگ بزنم + ممنونم ٪ الو خوبی آه رفیق منم همینطور راستی یک دختری هست از آشنا هامون دنبال کار میکرده میخواستم ببینم رستوران پسرت نیاز به کارمند نداره......داره پس چه خوب باشه باشه با همدیگه امشب میایم + اجوشی چی گفتن ٪ گفت که امشب بریم رستوران پسرش + آها ممنونم .
پرش زمانی به شب:
آجوشی: اینجاس.....به رفیق قدیمی ٪ خوش اومدین٪ این دختر همونی هست که میگفتی. آجوشی: ارع ععع هان پسر چه خبر. پسره: سلام عمو + سلام من ا/ت هستم. پسره یا همون هان: خوشبختم ٪ بریم داخل . پشت سر اجوشی و دوستش میرفتم و اون پسر که خیلی جذاب بود و تو دل برو کنارم بود . رفتیم تو یک اتاقی همه نشستیم دور میز ٪ از خودتون پذیرایی کنید. وقتی همه چای رو خوردن اجوشی گفت: این دخترمون ا/ت دنبال کار میکرده ٪ وایسا وایسا دختر وون نیست اجوشی: ارع همون ٪ مگه نمرده بود . آجوشی: بعدا بهت میگم خب داشتم میگفتم تو رستوران کاری هست که بتونه بکنه ٪ هان . هان: بله آها خب حسابداری بلدی + ارع . هان: خب چرا نیاد منشی بشه پدر ٪ این که خوبه تازه از طرف عموت اومده و با اعتماد هستن + خیلی ممنون. اجوشی: ممنونم ازت . هان:......
میخاستم پارت بعدی رو نزارم منتظر بمونید ولی دیگه ادمین و قولش و جایزه اش پارت بعدی پست بعدی....
۹۴.۵k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.