وقتی والیبالیستی و اون روز مسابقه داریو میبری...
وقتی والیبالیستی و اون روز مسابقه داریو میبری...
نویسنده : پارک جیون
جونگکوک ک سوجی
تکپارتی
جانم آغشته به توست
جانم را از تو لبریز میکنم!
من تورا آنقدر میخواهمت که،
جاظرم جان بدهم فقط به نام من شوی جانانم!
من تورا میپرستم
و تورا قسم میخورم
وتورا میخوانمت در هر لحظه!
رخ توصیف ناشدنی ات را در قلبم قاب کردم
ای تندیس بهترین تصویر دنیا!
تو را عاشقانه
عاشقانه که نه عاجزانه میخواهم
جونگکوک محو تماشای عشق دردانه اش بود
سوجی والیبالیست حرفه ای بود و برد های زیادی برای تیمش به ارمغان آورد
سوجی ویو
طبق معمول تیم ما برنده بازی بود
و من با هر لمسم به توپ به لبخند های شیرین مَردم نگاه میکردم
راوی
تو کاری میکنی با من که قشنگ بشم
مثل کاری که درخت با جنگل میکنه
مثل موج های دریا که باعث زیبایی
دریا میشن
مثل ماه که شب و از تاریکی در میاره و روشن میکنه
تو قشنگی و روشنایی زندگی منی جان من
سوجی دختر به ظاهر ظریفی بود اما قدرت بدنی بالایی داشت
به حدی که با نوازشش توپ به زمین حریف برخورد میکرد
اینبار هم با همین ضربه ها پیروزی دیگری را برای تمیش به ثمر رساند
مسابقه تمام شد و دختر به سمت رختکن رفت
لباسش راعوض کردوبیرون امد
وقتی امد بیرون با همسر عزیزش که استایل مشکی جذابی زده بود مواجه شد
جونگکوک ازداخل ماشینش دست گل رزهای قرمزرنگی رادرآوردوروبه سوجی زانوزد
سوجی:یاع یه بازی بردیمااونم تو سطح کشوری المپیک ببریم میخوای چیکارکنی؟
جونگکوک:اونوقت بهت مادرشدنو هدیه میدم!•-•
دختربااین حرف کوک اون رو نیشگون میگیره
کوک از درد آخ بلندی کشید و سوجی در جوابش گفت:درد میگذره و وقتی بگذره ما قوی تر میشیم،جانگ هوسوک!
کوک:هعی گوزگارهوپی هیونگ یه حرف زدنصف جمعیت جهانوبدبخت کرد
#وقتیوالیبالیستیوروزمسابقتمیبری
#Park_Jiyoon
نویسنده : پارک جیون
جونگکوک ک سوجی
تکپارتی
جانم آغشته به توست
جانم را از تو لبریز میکنم!
من تورا آنقدر میخواهمت که،
جاظرم جان بدهم فقط به نام من شوی جانانم!
من تورا میپرستم
و تورا قسم میخورم
وتورا میخوانمت در هر لحظه!
رخ توصیف ناشدنی ات را در قلبم قاب کردم
ای تندیس بهترین تصویر دنیا!
تو را عاشقانه
عاشقانه که نه عاجزانه میخواهم
جونگکوک محو تماشای عشق دردانه اش بود
سوجی والیبالیست حرفه ای بود و برد های زیادی برای تیمش به ارمغان آورد
سوجی ویو
طبق معمول تیم ما برنده بازی بود
و من با هر لمسم به توپ به لبخند های شیرین مَردم نگاه میکردم
راوی
تو کاری میکنی با من که قشنگ بشم
مثل کاری که درخت با جنگل میکنه
مثل موج های دریا که باعث زیبایی
دریا میشن
مثل ماه که شب و از تاریکی در میاره و روشن میکنه
تو قشنگی و روشنایی زندگی منی جان من
سوجی دختر به ظاهر ظریفی بود اما قدرت بدنی بالایی داشت
به حدی که با نوازشش توپ به زمین حریف برخورد میکرد
اینبار هم با همین ضربه ها پیروزی دیگری را برای تمیش به ثمر رساند
مسابقه تمام شد و دختر به سمت رختکن رفت
لباسش راعوض کردوبیرون امد
وقتی امد بیرون با همسر عزیزش که استایل مشکی جذابی زده بود مواجه شد
جونگکوک ازداخل ماشینش دست گل رزهای قرمزرنگی رادرآوردوروبه سوجی زانوزد
سوجی:یاع یه بازی بردیمااونم تو سطح کشوری المپیک ببریم میخوای چیکارکنی؟
جونگکوک:اونوقت بهت مادرشدنو هدیه میدم!•-•
دختربااین حرف کوک اون رو نیشگون میگیره
کوک از درد آخ بلندی کشید و سوجی در جوابش گفت:درد میگذره و وقتی بگذره ما قوی تر میشیم،جانگ هوسوک!
کوک:هعی گوزگارهوپی هیونگ یه حرف زدنصف جمعیت جهانوبدبخت کرد
#وقتیوالیبالیستیوروزمسابقتمیبری
#Park_Jiyoon
۴.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.