part 4
«قضاوت نکن» "don't judge"
_________________________
«لوسیفر»
رو مبل تک نفره نشسته بودمو سرم تو گوشی بود.
آخ که چقد حوصلم ریده.
میخام یه کاریو انجام بدم ولی نمیدونم چیه.
ای لوسیفر برو بمیر. «👉🏻خودش فحش میده»
واقعا حضورم اینجا بی معنیه.
اینقدر کوچیکم که هیچکس حتی نمیبینه منو. «اشاره به قدش»
فکنم یکی از دلایلی که لیلیث ولم کرد همین بود.
مکث میکنم.
هن؟
منطقیه........
یه چک محکم خودمو میزنم.
-چرا همش اسمشو میاری؟؟؟
یکم بغض میکنم.
- شاید..من...
بغضم کم کم داره میترکه.
- دلم برات تنگ شده،لیلیث....
افتضاحه...
چون الستور داره نگام میکنه.
میخوام خودمو جمع کنم ولی نمیتونم.
کاش یکی الان کمک حالم بود...
الستور چشمامو میبنده.
ولی انگار داره از یه لحاظ دیگه نگام میکنه.
شاید باید بش اعتماد کنم؟..
نه نه نه اصلا..........
هوشه لوسیفر!!!!
دهنتو ببند!!!
سکوت میکنم.
کم کم گریم وایمیسته و بی سروصدا هق هق میکنم.
دست به سینه میشینم.
سرمو میگیرم پایین،هنو رد اشکام رو صورتمه.
حس میکنم یکی آروم آروم میاد نزدیکم.
چشامو باز میکنم.
الستوره.
جلوی مبل وایساده و دست به سینه نگام میکنه.
- چیه؟
الستور: چرا گریه؟
اخم میکنم و رومو میکنم اونور.
اشکامو پاک میکنم.
- به تو ربطی نداره.
الستور: هوم؟
دستاشو سمتم دراز میکنه.
میخوام دستاشو بکشم اونور ولی خیلی دیره.
دستاش رو شونمه.
به چشماش زل میزنم.
توی چشماش میشه همدردی رو دید..
اوه شت.
هردومون سکوت کردیم و بی حرکتیم.
الستور اروم سعی میکنه بلندم کنه.
میخوام یهو بپرم بهش. ولی...
یه حسی بهم میگه وایسم بینم میخواد چیکار کنه.
خودمم یکم حرکت میکنم و این باعث میشه راحت بتونه بلندم کنه.
بلندم میکنه بعد میزاره زمین.
بهم نگاه میکنه ولی من رومو میکنم اونور.
هنو یکم اخم کردم.
دستشو میزاره زیر چونم و صورتمو صاف میکنه.
الان مستقیم چشمام به چشماش خورده.
باید اعتراف کنم واقعا عجیبه.
یکم..خیلی کم میترسم و بیشتر بهش شک دارم و از یه طرف دیگه هم حس اعتماد دارم بهش..
فاک....
میره لامپای طبقه پایینو کلا خاموش میکنه.
میاد میشینه رو همون مبل تک نفره که من روش نشسته بودم.
اشاره میکنه که برم بشینم رو پاهاش.
نمیدونم قبول کنم یا نه..
یکم خودمو لوس میکنم.
- عام..
سرشو یکم کج میکنه و یه لبخند خیلی ملایم میزنه.
یه قدم نزدیک میشم.
شک دارم...
هی ولش.
خیلی آروم آروم نزدیکش میشم و از پشت میشینم رو پاهاش.
دستاشو میزاره رو سینم و به عقب میکشونتم.
الان یجوریه که تکیه زدم به الستور و سرم رو یکی از شونه هاشه.
میخوام حرف بزنم ولی انگار زبونم..نمیچرخه.
متوجه میشم که چشماش برق میزنه.
ری اکشنی نشون نمیدم ولی از درون..
جدی جدی اکلیلی شدم.
خودمو آماده میکنم که حرف بزنم.
- عام...
الستور: ؟
- تو...
_______________________________
پایان پارت چهار.
پارت پنجم؟
_________________________
«لوسیفر»
رو مبل تک نفره نشسته بودمو سرم تو گوشی بود.
آخ که چقد حوصلم ریده.
میخام یه کاریو انجام بدم ولی نمیدونم چیه.
ای لوسیفر برو بمیر. «👉🏻خودش فحش میده»
واقعا حضورم اینجا بی معنیه.
اینقدر کوچیکم که هیچکس حتی نمیبینه منو. «اشاره به قدش»
فکنم یکی از دلایلی که لیلیث ولم کرد همین بود.
مکث میکنم.
هن؟
منطقیه........
یه چک محکم خودمو میزنم.
-چرا همش اسمشو میاری؟؟؟
یکم بغض میکنم.
- شاید..من...
بغضم کم کم داره میترکه.
- دلم برات تنگ شده،لیلیث....
افتضاحه...
چون الستور داره نگام میکنه.
میخوام خودمو جمع کنم ولی نمیتونم.
کاش یکی الان کمک حالم بود...
الستور چشمامو میبنده.
ولی انگار داره از یه لحاظ دیگه نگام میکنه.
شاید باید بش اعتماد کنم؟..
نه نه نه اصلا..........
هوشه لوسیفر!!!!
دهنتو ببند!!!
سکوت میکنم.
کم کم گریم وایمیسته و بی سروصدا هق هق میکنم.
دست به سینه میشینم.
سرمو میگیرم پایین،هنو رد اشکام رو صورتمه.
حس میکنم یکی آروم آروم میاد نزدیکم.
چشامو باز میکنم.
الستوره.
جلوی مبل وایساده و دست به سینه نگام میکنه.
- چیه؟
الستور: چرا گریه؟
اخم میکنم و رومو میکنم اونور.
اشکامو پاک میکنم.
- به تو ربطی نداره.
الستور: هوم؟
دستاشو سمتم دراز میکنه.
میخوام دستاشو بکشم اونور ولی خیلی دیره.
دستاش رو شونمه.
به چشماش زل میزنم.
توی چشماش میشه همدردی رو دید..
اوه شت.
هردومون سکوت کردیم و بی حرکتیم.
الستور اروم سعی میکنه بلندم کنه.
میخوام یهو بپرم بهش. ولی...
یه حسی بهم میگه وایسم بینم میخواد چیکار کنه.
خودمم یکم حرکت میکنم و این باعث میشه راحت بتونه بلندم کنه.
بلندم میکنه بعد میزاره زمین.
بهم نگاه میکنه ولی من رومو میکنم اونور.
هنو یکم اخم کردم.
دستشو میزاره زیر چونم و صورتمو صاف میکنه.
الان مستقیم چشمام به چشماش خورده.
باید اعتراف کنم واقعا عجیبه.
یکم..خیلی کم میترسم و بیشتر بهش شک دارم و از یه طرف دیگه هم حس اعتماد دارم بهش..
فاک....
میره لامپای طبقه پایینو کلا خاموش میکنه.
میاد میشینه رو همون مبل تک نفره که من روش نشسته بودم.
اشاره میکنه که برم بشینم رو پاهاش.
نمیدونم قبول کنم یا نه..
یکم خودمو لوس میکنم.
- عام..
سرشو یکم کج میکنه و یه لبخند خیلی ملایم میزنه.
یه قدم نزدیک میشم.
شک دارم...
هی ولش.
خیلی آروم آروم نزدیکش میشم و از پشت میشینم رو پاهاش.
دستاشو میزاره رو سینم و به عقب میکشونتم.
الان یجوریه که تکیه زدم به الستور و سرم رو یکی از شونه هاشه.
میخوام حرف بزنم ولی انگار زبونم..نمیچرخه.
متوجه میشم که چشماش برق میزنه.
ری اکشنی نشون نمیدم ولی از درون..
جدی جدی اکلیلی شدم.
خودمو آماده میکنم که حرف بزنم.
- عام...
الستور: ؟
- تو...
_______________________________
پایان پارت چهار.
پارت پنجم؟
۱.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.