پارت چهارم
اسلاید دوم: ات هستش
اسلاید سوم:استایل ات
اسلاید چهارم:استایل یونگی
اسلاید پنجم: لباس خواب ات
----------------------------------------------------
ویو ات
صبح از خواب بیدار شدم دلم خیلی درد میکرد از شدت درد داشتم گریه میکردم که متوجه شدم تو بغل یونگی هستم
اومدم از تو بغلش بیام بیرون که محکم تر گرفتم و لب زد...
یونگی: فرشته کوچولو چرا گریه میکنه
ات: بچه دل دردش رو یادش رفته فعلا تو شُکه
ات: امم ن.نه چ..چیزی نی..نی.ست
یونگی: اوکی
وقتی ات از رو تخت رفت پایین متوجه خونی که روی روتختی رود شدم ولی خود ات متوجه نشد
پاشدم رفتم روتختی رو عوض کردم داشتم میرفتم که اجوما اومد گف بیایین صبحونه بخورید گفتم باشه رفتم پشت در دستشویی و گفتم ...
یونگی: ات بیا پایین صبحونه
ات: باشه... فقط ی.یونگی میشه به اجوما بگی بیاد
یونگی: اگه کاری هس که من میتونم انجام بدم بگو
ات: ن..نهه ایییییی ایی (گریه)
یونگی: اتتتت حالت خوبه
ات: یونگی تورو خ..خدا برو به اجوما بگو بیاد هقققق
یونگی: اجوماااا
اجوما: بله پسرم
یونگی ببین ات چشده
اجوما رف ببینه ات چش شده من از قبل میدونستم پریوده بخاطر همین رفتم کلی خوراکی و عروسک واسش گرفتم(پسرم میخواد دلبری کنه😁)
رفتم تو اتاق که دیدم ات داره زیر پتو گریه میکنه رفتم پتو رو از روش کنار زدم و خرید هارو بهش دادم مثل برق زده ها پرید بغلم بغلش بهم حس آرامش میداد منم لغلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم از خودم جداش کردم که دیدم اعضا دارن ازمون عکس میگیرن دمپاییم رو درآوردم و به سمتشون پرت کردم
ات: مرسی یونگیااا
یونگی: خواهش میکنم
راستی ات برو آماده شو میخواییم با بچه ها بریم لب ساحل
ات: باشه
یونگی: اینطوری دلدرد رو هم یادت میره (بچم سوتی داد😅)
ات: وایسا ببینم تو از کجا میدونی
یونگی: اممم اممم چیزه ادمین بهم گف
ات: ادمین غلط کرد
ادمین:بخدا من نبودن روتختی خونی شده بود یونگی فهمید به من چه🤷♀️)
بریم سر اصل مطلب
ات خیلی خجالت کشیده بود که یونگی اونو بغل کرد و گف..
یونگی: چیزی نیس کوچولو همه دخترا پریود میشن و تو باید از آیت بابت خوشحال باشی چون این نشون دهنده اینه که تو سالمی
ات: 😊
یونگی: حالا برو لباستو بپوش
ات: باشه
رفتم...
به به میبینم کامنت نزاشته میخوایی بریییی😡
برووو کامنتت رو بزاررررر
افرین ارمیه خوب☺️
اسلاید سوم:استایل ات
اسلاید چهارم:استایل یونگی
اسلاید پنجم: لباس خواب ات
----------------------------------------------------
ویو ات
صبح از خواب بیدار شدم دلم خیلی درد میکرد از شدت درد داشتم گریه میکردم که متوجه شدم تو بغل یونگی هستم
اومدم از تو بغلش بیام بیرون که محکم تر گرفتم و لب زد...
یونگی: فرشته کوچولو چرا گریه میکنه
ات: بچه دل دردش رو یادش رفته فعلا تو شُکه
ات: امم ن.نه چ..چیزی نی..نی.ست
یونگی: اوکی
وقتی ات از رو تخت رفت پایین متوجه خونی که روی روتختی رود شدم ولی خود ات متوجه نشد
پاشدم رفتم روتختی رو عوض کردم داشتم میرفتم که اجوما اومد گف بیایین صبحونه بخورید گفتم باشه رفتم پشت در دستشویی و گفتم ...
یونگی: ات بیا پایین صبحونه
ات: باشه... فقط ی.یونگی میشه به اجوما بگی بیاد
یونگی: اگه کاری هس که من میتونم انجام بدم بگو
ات: ن..نهه ایییییی ایی (گریه)
یونگی: اتتتت حالت خوبه
ات: یونگی تورو خ..خدا برو به اجوما بگو بیاد هقققق
یونگی: اجوماااا
اجوما: بله پسرم
یونگی ببین ات چشده
اجوما رف ببینه ات چش شده من از قبل میدونستم پریوده بخاطر همین رفتم کلی خوراکی و عروسک واسش گرفتم(پسرم میخواد دلبری کنه😁)
رفتم تو اتاق که دیدم ات داره زیر پتو گریه میکنه رفتم پتو رو از روش کنار زدم و خرید هارو بهش دادم مثل برق زده ها پرید بغلم بغلش بهم حس آرامش میداد منم لغلش کردم و پیشونیش رو بوسیدم از خودم جداش کردم که دیدم اعضا دارن ازمون عکس میگیرن دمپاییم رو درآوردم و به سمتشون پرت کردم
ات: مرسی یونگیااا
یونگی: خواهش میکنم
راستی ات برو آماده شو میخواییم با بچه ها بریم لب ساحل
ات: باشه
یونگی: اینطوری دلدرد رو هم یادت میره (بچم سوتی داد😅)
ات: وایسا ببینم تو از کجا میدونی
یونگی: اممم اممم چیزه ادمین بهم گف
ات: ادمین غلط کرد
ادمین:بخدا من نبودن روتختی خونی شده بود یونگی فهمید به من چه🤷♀️)
بریم سر اصل مطلب
ات خیلی خجالت کشیده بود که یونگی اونو بغل کرد و گف..
یونگی: چیزی نیس کوچولو همه دخترا پریود میشن و تو باید از آیت بابت خوشحال باشی چون این نشون دهنده اینه که تو سالمی
ات: 😊
یونگی: حالا برو لباستو بپوش
ات: باشه
رفتم...
به به میبینم کامنت نزاشته میخوایی بریییی😡
برووو کامنتت رو بزاررررر
افرین ارمیه خوب☺️
۶.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.