پارت 43
پارت 43
#قاتل_من
به سمت اتاقی رفت که نمیدونست چی انتظارش رو میکشه وارد که شد....
تهیونگ پشت در بود و با وارد شدن چانگ در و بست که تا چشم چانگ به تهیونگ خورد ترسیده به عقب برگشت....
چانگ : ت هیونگ...تهیونگ
تهیونگ کلتی که پشت کمرش گذاشته بود رو دستش گرفت و با اخم گفت فک میکردی ک دیگ قرار نیست باهم روبر شیم ؟
چانگ : _توی روانی اینجا چیکار میکنی؟ چی میخوای؟ اگه برم بادی گاردام رو صدا بزنم کارت ساختست
تهیونگ در اتاق دیگه قفله آقای چانگ و فکر میکنم دیوارهای سالن مجللت عایق صداست نه؟
چانگ با عصبانیت داد زد
_لعنتی
تهیونگ پوزخندی زد تفنگ رو روی مغز چانگ نشونه گرفت
خوشحالم که بالاخره مجازاتت داره اتفاق میافته و خوشحالم که مجازات کنندت منم...
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش انگشتش ماشه رو فشار داد و گلولش به سر چانگ اصابت کرد تهیونگ خیره به منظره ی جون دادن چانگ مین گفت بالاخره تموم شد عذاب کشیدنم....
صحنه جون دادن چانگ در حالی ک با خون غرق شده بود زیاد جالب نبود ولی برای کسی چند سال تشنه انتقام بود لذت بخش بود...
تهیونگ تفنگ شو قایم کرد که پیامی از کوک روی صفحه گوشیش اومد تهیونگ پیام باز کرد و پوزخندی زد و از شرکت بیرون رفت که مقابلش کوک و دید که کار شو تمیز و بدون هیچ اثری تموم کرده...تهیونگ پیش خودش گفت الحق که دست راستمی بهت افتخار میکنم....
تهیونگ دستشو رو شونه ی کوک گذاشت و آروم گفت تموم شد کوک
کوک با چشمای لرزان به تهیونگ گفت آره تموم شد تهیونگ...
و بعد اومدن به سمت ماشین برن....که دختر بچه پنج ساله به سمت شرکت دوید و باز ذوق گفت بابایی....بابایی من اومدم....
#قاتل_من
به سمت اتاقی رفت که نمیدونست چی انتظارش رو میکشه وارد که شد....
تهیونگ پشت در بود و با وارد شدن چانگ در و بست که تا چشم چانگ به تهیونگ خورد ترسیده به عقب برگشت....
چانگ : ت هیونگ...تهیونگ
تهیونگ کلتی که پشت کمرش گذاشته بود رو دستش گرفت و با اخم گفت فک میکردی ک دیگ قرار نیست باهم روبر شیم ؟
چانگ : _توی روانی اینجا چیکار میکنی؟ چی میخوای؟ اگه برم بادی گاردام رو صدا بزنم کارت ساختست
تهیونگ در اتاق دیگه قفله آقای چانگ و فکر میکنم دیوارهای سالن مجللت عایق صداست نه؟
چانگ با عصبانیت داد زد
_لعنتی
تهیونگ پوزخندی زد تفنگ رو روی مغز چانگ نشونه گرفت
خوشحالم که بالاخره مجازاتت داره اتفاق میافته و خوشحالم که مجازات کنندت منم...
بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش انگشتش ماشه رو فشار داد و گلولش به سر چانگ اصابت کرد تهیونگ خیره به منظره ی جون دادن چانگ مین گفت بالاخره تموم شد عذاب کشیدنم....
صحنه جون دادن چانگ در حالی ک با خون غرق شده بود زیاد جالب نبود ولی برای کسی چند سال تشنه انتقام بود لذت بخش بود...
تهیونگ تفنگ شو قایم کرد که پیامی از کوک روی صفحه گوشیش اومد تهیونگ پیام باز کرد و پوزخندی زد و از شرکت بیرون رفت که مقابلش کوک و دید که کار شو تمیز و بدون هیچ اثری تموم کرده...تهیونگ پیش خودش گفت الحق که دست راستمی بهت افتخار میکنم....
تهیونگ دستشو رو شونه ی کوک گذاشت و آروم گفت تموم شد کوک
کوک با چشمای لرزان به تهیونگ گفت آره تموم شد تهیونگ...
و بعد اومدن به سمت ماشین برن....که دختر بچه پنج ساله به سمت شرکت دوید و باز ذوق گفت بابایی....بابایی من اومدم....
۶.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.