فیک شوگا وقتی رئیس خون آشام ها عاشقت میشه و... پارت ۲
اون مرد ا.ت رو به اتاقی با در مشکی هدایت کرد...
اما ا.ت میترسید و خیلی کم از جاش جم میخورد و همین شوگا ررو عصبانی میکرد....
شوگا ا.ت رو بغل کرد و به اون اتاق برد و اونو روی تخت هل داد ا.ت افتاد روی تخت و شوگا روش خیمه زد!
اون به گردن ا.ت نزدیک شد و اونجا رو گاز گرف و داشت خون ا.ت رو میمکید!
ا.ت تازه فهمید اون کیه!
او..اون یه خون آشام بود!
زبون ا.ت قفل شده بود و نمیتونست از ترسس چیزی بگه و این شوگا رو خوشحال میکرد
اون از اینکه بقیه مثل پوست پیاز باشن و گریه کنن بدش میومد و همین باعث میشد همه اونا رو همونجا بکشه!
حتی خون آشام ها هم از اون مرد میترسیدن...!
درسته که فقط 19 سالش بود( توی فیک) اما آنسان های زیادی کشته و خون زیادی رو خورده بود... اما برعکس بقیه از ا.ت خوشش اومده بود چون اون بدون هیچ نارضایتی میزاشت شوگا خونشو بمکه!
شوگا برعکس همه کسایی که همونجا میکشتشون اون رو زنده گذاشت...
ا.ت بیهوش شد...
شوگا اونو گذاشت همونجا و رفت...
اجوما اونجا وایساده بودگفت
اجوما:کشتیش؟ (ناراحت)
اجوما هم انشان بود... تنها انسانی که شوگا و خاندانش گذاشتن اون زنده بمونه و شوگا بیشتر از مادر و پدرش اون رو دوست داشت...
شوگا:نه
اجوما:چ..چی چرا؟؟
شوگا:شما تنها انسانی هستی که اینجایی میدونم تنها هستی پس میزارم تون دختره هم بهتون کمک کنه
اجوما:مرسی پسر گلم...
شوگا بدون....
اما ا.ت میترسید و خیلی کم از جاش جم میخورد و همین شوگا ررو عصبانی میکرد....
شوگا ا.ت رو بغل کرد و به اون اتاق برد و اونو روی تخت هل داد ا.ت افتاد روی تخت و شوگا روش خیمه زد!
اون به گردن ا.ت نزدیک شد و اونجا رو گاز گرف و داشت خون ا.ت رو میمکید!
ا.ت تازه فهمید اون کیه!
او..اون یه خون آشام بود!
زبون ا.ت قفل شده بود و نمیتونست از ترسس چیزی بگه و این شوگا رو خوشحال میکرد
اون از اینکه بقیه مثل پوست پیاز باشن و گریه کنن بدش میومد و همین باعث میشد همه اونا رو همونجا بکشه!
حتی خون آشام ها هم از اون مرد میترسیدن...!
درسته که فقط 19 سالش بود( توی فیک) اما آنسان های زیادی کشته و خون زیادی رو خورده بود... اما برعکس بقیه از ا.ت خوشش اومده بود چون اون بدون هیچ نارضایتی میزاشت شوگا خونشو بمکه!
شوگا برعکس همه کسایی که همونجا میکشتشون اون رو زنده گذاشت...
ا.ت بیهوش شد...
شوگا اونو گذاشت همونجا و رفت...
اجوما اونجا وایساده بودگفت
اجوما:کشتیش؟ (ناراحت)
اجوما هم انشان بود... تنها انسانی که شوگا و خاندانش گذاشتن اون زنده بمونه و شوگا بیشتر از مادر و پدرش اون رو دوست داشت...
شوگا:نه
اجوما:چ..چی چرا؟؟
شوگا:شما تنها انسانی هستی که اینجایی میدونم تنها هستی پس میزارم تون دختره هم بهتون کمک کنه
اجوما:مرسی پسر گلم...
شوگا بدون....
۳۲.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.