p۱۴
از زبون خودم
کوک:استراحت کن عمرم کمکم کرد دراز بکشم داشت میرفت که دستشو گرفتم من:کجا میری کوک:میرم سراغ داروهات ببینم چیکار کردن تو بخواب دستمو بوسید پتو انداخت روم و رفت بیرون منم تا چشمامو رو هم گذاشتم خوابم برد
سه روز بعد
از رو تخت بلند شدم رفتم سراغ جونگ کوک پشت درد اتاقش وایسادم که صدایی شنیدم کوک:یعنییییی چی زمانش کمه یادته بهت چی گفتم اون باید خوب بشه وگرنه من تورو میکشم تیکه تیکت میکنم من هیچی حالیم نیست باید حالش خوب بشه باید همون موقع طبیب سریع اومد بیرون رفتم تو من:چرا بهم نگفتی من حالم خیلی بده کوک:هواسان من:ما چیز پنهونی از هم نداریم میدونستم یه چی هست ولی به رو نیاوردم کوک:چیزی نشده عزیزم من:دروغ نگو بهم مگه من احمقم جونگ کوک همه چیو شنیدم زود باش بگو کوک:تو مریضی قلبی داری خیلی وخیمه دکتر هیچ کاری نمی تونه بکنه من:چ چی یعنی چی کوک:به قلبت آسیب رسیده من:بعد تو موضوع به این مهمیو داشتی ازم پنهون میکردی کوک:مجبور بودم چون نمیخواستم ناراحت باشی و استرس بگیری چون برات خوب نیست من:الان که بیشتر ناراحت شدم چه فرقی کرد خیلی بدی داشتم میرفتم که دستمو گرفت با داد بلند که ترس به جونم انداخت گفت کوک:آره من بدم من بدم که نمیخوام بلایی سرت بیاد من بدم که نمی تونم از دستت بدم من بدم که واست هرکاری میکنم ارههههه من بدم بگو من بدم با همه اینا بازم میگی بدم من:ولم کن میخوام برم ولمم کننننن یهو حس کردم یه چیز داغ نشست رو صورتم او اون الان بهم سیلی زد ولم کرد رفت عقب به دستش نگاه کرد کوک:هواسان میخواست بیاد جلو رفتم عقب من:نزدیکم نیا اصلا سریع رفتم تو حیاط پشتی نشستم گریه کردم دستمو رو قلبم که با شدت درد میکرد گذاشتم همون موقع حس کردم یکی محکم بغلم کرد گفت گوه خوردم گوه خوردم دست روت بلند کردم حالم دست خودم نبود خیلی عصبی بودم کاش دستم میکشست نمیزدمت کاش دستمو قطع میکردن با وجودی که میدونستم برات خوب نیست بازم دست روت بلند کردم ای خاک بر سر من کنم خیلی عوضیم بیا تو هم منو بیا فحشم بده ولی آروم باش اگه طوریت بشه چاقو فرو میکنم تو قلب خودم قلبمو در میارم رز سیاه من قربون چشات بشم عمرم میدونم با معذرت خواهی حل نمیشه ولی بازم منو ببخش معذرت میخوام خوب قربون اون شکلت برم من برا اینکه استرس نگیری نگفتم میشد مثل الان من:کی میخواستی بهم بگی کوک:وقتی حالت روبه راه شد همون موقع یکی ظاهر شد
کوک:استراحت کن عمرم کمکم کرد دراز بکشم داشت میرفت که دستشو گرفتم من:کجا میری کوک:میرم سراغ داروهات ببینم چیکار کردن تو بخواب دستمو بوسید پتو انداخت روم و رفت بیرون منم تا چشمامو رو هم گذاشتم خوابم برد
سه روز بعد
از رو تخت بلند شدم رفتم سراغ جونگ کوک پشت درد اتاقش وایسادم که صدایی شنیدم کوک:یعنییییی چی زمانش کمه یادته بهت چی گفتم اون باید خوب بشه وگرنه من تورو میکشم تیکه تیکت میکنم من هیچی حالیم نیست باید حالش خوب بشه باید همون موقع طبیب سریع اومد بیرون رفتم تو من:چرا بهم نگفتی من حالم خیلی بده کوک:هواسان من:ما چیز پنهونی از هم نداریم میدونستم یه چی هست ولی به رو نیاوردم کوک:چیزی نشده عزیزم من:دروغ نگو بهم مگه من احمقم جونگ کوک همه چیو شنیدم زود باش بگو کوک:تو مریضی قلبی داری خیلی وخیمه دکتر هیچ کاری نمی تونه بکنه من:چ چی یعنی چی کوک:به قلبت آسیب رسیده من:بعد تو موضوع به این مهمیو داشتی ازم پنهون میکردی کوک:مجبور بودم چون نمیخواستم ناراحت باشی و استرس بگیری چون برات خوب نیست من:الان که بیشتر ناراحت شدم چه فرقی کرد خیلی بدی داشتم میرفتم که دستمو گرفت با داد بلند که ترس به جونم انداخت گفت کوک:آره من بدم من بدم که نمیخوام بلایی سرت بیاد من بدم که نمی تونم از دستت بدم من بدم که واست هرکاری میکنم ارههههه من بدم بگو من بدم با همه اینا بازم میگی بدم من:ولم کن میخوام برم ولمم کننننن یهو حس کردم یه چیز داغ نشست رو صورتم او اون الان بهم سیلی زد ولم کرد رفت عقب به دستش نگاه کرد کوک:هواسان میخواست بیاد جلو رفتم عقب من:نزدیکم نیا اصلا سریع رفتم تو حیاط پشتی نشستم گریه کردم دستمو رو قلبم که با شدت درد میکرد گذاشتم همون موقع حس کردم یکی محکم بغلم کرد گفت گوه خوردم گوه خوردم دست روت بلند کردم حالم دست خودم نبود خیلی عصبی بودم کاش دستم میکشست نمیزدمت کاش دستمو قطع میکردن با وجودی که میدونستم برات خوب نیست بازم دست روت بلند کردم ای خاک بر سر من کنم خیلی عوضیم بیا تو هم منو بیا فحشم بده ولی آروم باش اگه طوریت بشه چاقو فرو میکنم تو قلب خودم قلبمو در میارم رز سیاه من قربون چشات بشم عمرم میدونم با معذرت خواهی حل نمیشه ولی بازم منو ببخش معذرت میخوام خوب قربون اون شکلت برم من برا اینکه استرس نگیری نگفتم میشد مثل الان من:کی میخواستی بهم بگی کوک:وقتی حالت روبه راه شد همون موقع یکی ظاهر شد
۳۸.۳k
۰۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.