فیک یونگی(مافیای من) port9
راوی
سونگ جین طوری داد زد که یونگی اومد
یونگی:اینجا چه خبره(عصبی)
سونگ جین:ددی این هرز قهوه شیرین برام آورد ولی من قهوه تلخ میخواستم این هرز رو ادب کن
راوی
یهو یونگی زد تو صورت یونا
یونا ویو
وقتی یونگی زد تو صورتم خیلی عصبی شدم ولی این واسم مهم نبود فقط تا زمانی که مادرمو آزاد کنم قرار این دو تا رو تحمل کنم
چرا من انقدر ناراحت شدم اصن چرا انقدر بغض کردم مگه یونگی کیه؟
یونگی:بار آخرت بود باعث ناراحتی خانوم شدی
فهمیدی(عربده)
یونا:چشم(ناراحت بغض)
یونگی ویو
وقتی زدم تو صورتش هزار بار خودمو نفرین کردم ولی همش برای اینکه مشکوک نشن بود
ولی بعد دادی که زدم صدای یونا پره ناراحتی بغض بود
یونگی:چول جانگ
(دست راست یونگی)
چول جانگ:بله ارباب
یونگی:این هرز رو بیار تو اتاق شکنجه
چول جانگ:چ... چشم ارباب
یونا ویو
وقتی یونگی بهم گفت هرزه نزدیک بود اشکام بریزه ولی بازم خودمو کنترل کردم سخته
اون یارو دست راست یونگی اومد سمتم وگفت:خدا بهت رحم کنه
یونا:نگران من نباش اتاق شکنجه کجاست خودم برم
چول جانگ:اون اتاق که درش قرمزه
یونا:مرسی
یونا ویو
وقتی رفتم تو اتاق شکنجه یونگی منو بست به صندلی یه کمربنده نارک برداشت شروع کرد به زدن شاید عجیب باشه ولی دردی حس نمی کردم
این مهم نیست
الان متوجه شدم عاشق آدم اشتباهی شده بودم
راوی
یهو یونا شروع کرد به خندیدن داشت قهقه میزد مثل روانی ها شده بود
چول جانگ ویو
از وقتی اون دختر رفته داخلی اتاق صدایی نیومده تو فکر بودم که صدای قهقه زدن میومد
رفتم تو اتاق شکنجه دیدم یونگی از خستگی افتاده ولی اون دختر با اون همه آسیب دیدگی داره میخندهراوی
هم یونگی هم چول جانگ
تعجب کردن که یونا چطور داره میخنده
چول جانگ:با این همه آسیب دیدگی داری میخندی
یونا:دارم...به اشتباهم میخندم
راوی یونا یهو بیهوش شد یونگی رفت سمت یونا
به چول جانگ گفت:برو به دکتر زنگ بزن
چول جانگ:چشم
راوی
دکتر یونا رو معاینه کرد
دکتر:حالش خوبه ولی ممکنه بخاطر آسیب دیدگی دیر بهوش بیاد و تا یه مدت نتونه راه بره
راوی
وقتی دکتر اینو گفت یونا آروم چشمشو باز کرد
و گفت:چیشده
دکتر:چطوری الان بیدار شدی
یونا:فقط چشمامو باز کردم
راوی
یونا بلند شد داشت میرفت سمت دستشویی
که دکتر گفت:تو هیولایی چیزی هستی
یونا:نه فقط به این آسیب دیدگی عادت دارم من برم لباسمو از اجوما بگیرم از اون موقع تا حالا
نرفتم
یونگی...
گایز ببخشید اگه خوب نیست لطفا حمایت کنید🤌🙃🤍
سونگ جین طوری داد زد که یونگی اومد
یونگی:اینجا چه خبره(عصبی)
سونگ جین:ددی این هرز قهوه شیرین برام آورد ولی من قهوه تلخ میخواستم این هرز رو ادب کن
راوی
یهو یونگی زد تو صورت یونا
یونا ویو
وقتی یونگی زد تو صورتم خیلی عصبی شدم ولی این واسم مهم نبود فقط تا زمانی که مادرمو آزاد کنم قرار این دو تا رو تحمل کنم
چرا من انقدر ناراحت شدم اصن چرا انقدر بغض کردم مگه یونگی کیه؟
یونگی:بار آخرت بود باعث ناراحتی خانوم شدی
فهمیدی(عربده)
یونا:چشم(ناراحت بغض)
یونگی ویو
وقتی زدم تو صورتش هزار بار خودمو نفرین کردم ولی همش برای اینکه مشکوک نشن بود
ولی بعد دادی که زدم صدای یونا پره ناراحتی بغض بود
یونگی:چول جانگ
(دست راست یونگی)
چول جانگ:بله ارباب
یونگی:این هرز رو بیار تو اتاق شکنجه
چول جانگ:چ... چشم ارباب
یونا ویو
وقتی یونگی بهم گفت هرزه نزدیک بود اشکام بریزه ولی بازم خودمو کنترل کردم سخته
اون یارو دست راست یونگی اومد سمتم وگفت:خدا بهت رحم کنه
یونا:نگران من نباش اتاق شکنجه کجاست خودم برم
چول جانگ:اون اتاق که درش قرمزه
یونا:مرسی
یونا ویو
وقتی رفتم تو اتاق شکنجه یونگی منو بست به صندلی یه کمربنده نارک برداشت شروع کرد به زدن شاید عجیب باشه ولی دردی حس نمی کردم
این مهم نیست
الان متوجه شدم عاشق آدم اشتباهی شده بودم
راوی
یهو یونا شروع کرد به خندیدن داشت قهقه میزد مثل روانی ها شده بود
چول جانگ ویو
از وقتی اون دختر رفته داخلی اتاق صدایی نیومده تو فکر بودم که صدای قهقه زدن میومد
رفتم تو اتاق شکنجه دیدم یونگی از خستگی افتاده ولی اون دختر با اون همه آسیب دیدگی داره میخندهراوی
هم یونگی هم چول جانگ
تعجب کردن که یونا چطور داره میخنده
چول جانگ:با این همه آسیب دیدگی داری میخندی
یونا:دارم...به اشتباهم میخندم
راوی یونا یهو بیهوش شد یونگی رفت سمت یونا
به چول جانگ گفت:برو به دکتر زنگ بزن
چول جانگ:چشم
راوی
دکتر یونا رو معاینه کرد
دکتر:حالش خوبه ولی ممکنه بخاطر آسیب دیدگی دیر بهوش بیاد و تا یه مدت نتونه راه بره
راوی
وقتی دکتر اینو گفت یونا آروم چشمشو باز کرد
و گفت:چیشده
دکتر:چطوری الان بیدار شدی
یونا:فقط چشمامو باز کردم
راوی
یونا بلند شد داشت میرفت سمت دستشویی
که دکتر گفت:تو هیولایی چیزی هستی
یونا:نه فقط به این آسیب دیدگی عادت دارم من برم لباسمو از اجوما بگیرم از اون موقع تا حالا
نرفتم
یونگی...
گایز ببخشید اگه خوب نیست لطفا حمایت کنید🤌🙃🤍
۶.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.