حکایت جالب وشنیدنی :
حکایت جالب وشنیدنی :
یک آقایی از علما تعریف می کرده که در دهه محرم در یکی از منازل یک آقایی که اصالتا عرب بود. مجلس روضه وعزا داری گرفته بود که من برای خواندن روضه به آنجا می رفتم .بانی مجلس به من گفت درسته که دهه محرم است ولی من می خواهم چهار یا پنج روز روضه حضرت زهرا بخوانی.
روضه خون به بانی گفت که الان دهه محرم هست روضه حضرت زهرا برای ایام فاطمیه هستش الان باید عزاداری امام حسین انجام بشه بانی مجلس گفت به تو روضه حضرت زهرا بخون خیلی اصرار کرد.
آن عالم تعریف میکنه که چند شب آخر دهه محرم را روضه حضرت زهرا خواندم و روز آخر بانی مجلس یک سفره و نذری بر پا کرد و من هم حضور داشتم .از بانی مجلس پرسیدم شما چرا اینقدر اصرار داشتی که روضه حضرت زهرا خوانده بشه .
بانی مجلس گفت: حقیقتش من اصالتا اماراتی هستم زندگی بسیار مرفهی در دبی داشتم .خدا به من یک دختر زیبا و دوست داشتنی داده بود.این بچه رو خیلی دوست داشتم طوری که من هر روز که سر کار می رفتم طی کار حداقل روزی سه بار دلم برای بچه تنگ می شد و خونه زنگ می زدم وحالش رو از مادرش می پرسیدم.یکی از روزها مادرش با ناراحتی و اضطراب زنگ زد و گفت اگر می خواهی بچه ات رو ببیی زود بیا حالش بده .می گفت من نفهمیدم خودم رو چه جوری به خونه رسوندم. فقط دیدم بچه یک سکه قورت داده رفته توریه اش در حال خفگی هستش. بزور نفس می کشید. سریع بردمش تو بیمارستان ، به من گفتن ما کاری از دستمون بر نمی یاد.چون بیمارستانش مجهز نبود. گفتند ببرش فرانسه.
ایشان می گفت من تمکن مالی داشتم یک هواپیمای اختصاصی اجاره کردم بردمش بیمارستان فرانسه .دکترهای بیمارستان بعد از معاینه در اتاق عمل گفتند اگر دخترت از زیر عمل سالم بیرون بیاد احتمال زیاد تارهای صوتی رو ازدست می دهد بعید است بتواند صحبت بکند چون زمان زیادی گذشته است.
بنده خدا می گفت بعد از شنیدن صحبت دکتر من دست وپام شل شد عرق سرد رو برنم نشست رفتم یک گوشه ای افتادم.در همین اوضاع واحوال یک دفعه حالم منقلب شد و بلند شدم به نیت حضرت محمد طرف مدینه یک طرفی رو حدسی انتخاب کردم به حضرت محمد گفتم یا رسول خدا شما یک دختر داشتی من هم یک دختر . شما دخترت رو خیلی دوست داشتی من هم دخترم رو خیلی دوست دارم .یا رسول الله قسم می خورم اگر دخترم رو نجات بدی من شیعه فاطمه می شم.سنی بودم قسم خوردم اگر دخترم نجات پیدا کنه شیعه بشم. تو همین حال بودم که دیدم متخصص بیمارستان فرانسه با یک شور وهیجان اومد به من گفت آقا معجزه شد سکه براحتی ار ریه دخترتون در آمد مسیح دخترتون رو نجات داد. من دیگه چیزی به او نگفتم که کسی انرا نجات داد که مسیح باید بیاد در خونش گدایی . تو دلم گفتم حضرت زهرا نجاتش داده به او چیزی نگفتم .
به من گفتن دخترت بهوش اومد بیا ملاقاتش .تا من دخترم رو دیدم دخترم زد زیر گریه .من رو بقل کرد من ازش دلجویی کردم گفتم ناراحت نباش چیزی نیست تمام شد .
دخترم گفت بابا من خانمی رو تو خواب دیدم که زد پشتم که سکه اینطوری اومد بیرو ن به من گفت به بابات سلام برسون بگو رسول خدا من رو خیلی دوست داشت.
دست من و عنایت ولطف وعطای فاطمه جرم من وشفاعت روز جزای فاطمه
دل به ولایش دادم که تا کجا برد مرا یا به زمین زند مرا یا به سما برد مرا.
یا فاطمه زهرا
یک آقایی از علما تعریف می کرده که در دهه محرم در یکی از منازل یک آقایی که اصالتا عرب بود. مجلس روضه وعزا داری گرفته بود که من برای خواندن روضه به آنجا می رفتم .بانی مجلس به من گفت درسته که دهه محرم است ولی من می خواهم چهار یا پنج روز روضه حضرت زهرا بخوانی.
روضه خون به بانی گفت که الان دهه محرم هست روضه حضرت زهرا برای ایام فاطمیه هستش الان باید عزاداری امام حسین انجام بشه بانی مجلس گفت به تو روضه حضرت زهرا بخون خیلی اصرار کرد.
آن عالم تعریف میکنه که چند شب آخر دهه محرم را روضه حضرت زهرا خواندم و روز آخر بانی مجلس یک سفره و نذری بر پا کرد و من هم حضور داشتم .از بانی مجلس پرسیدم شما چرا اینقدر اصرار داشتی که روضه حضرت زهرا خوانده بشه .
بانی مجلس گفت: حقیقتش من اصالتا اماراتی هستم زندگی بسیار مرفهی در دبی داشتم .خدا به من یک دختر زیبا و دوست داشتنی داده بود.این بچه رو خیلی دوست داشتم طوری که من هر روز که سر کار می رفتم طی کار حداقل روزی سه بار دلم برای بچه تنگ می شد و خونه زنگ می زدم وحالش رو از مادرش می پرسیدم.یکی از روزها مادرش با ناراحتی و اضطراب زنگ زد و گفت اگر می خواهی بچه ات رو ببیی زود بیا حالش بده .می گفت من نفهمیدم خودم رو چه جوری به خونه رسوندم. فقط دیدم بچه یک سکه قورت داده رفته توریه اش در حال خفگی هستش. بزور نفس می کشید. سریع بردمش تو بیمارستان ، به من گفتن ما کاری از دستمون بر نمی یاد.چون بیمارستانش مجهز نبود. گفتند ببرش فرانسه.
ایشان می گفت من تمکن مالی داشتم یک هواپیمای اختصاصی اجاره کردم بردمش بیمارستان فرانسه .دکترهای بیمارستان بعد از معاینه در اتاق عمل گفتند اگر دخترت از زیر عمل سالم بیرون بیاد احتمال زیاد تارهای صوتی رو ازدست می دهد بعید است بتواند صحبت بکند چون زمان زیادی گذشته است.
بنده خدا می گفت بعد از شنیدن صحبت دکتر من دست وپام شل شد عرق سرد رو برنم نشست رفتم یک گوشه ای افتادم.در همین اوضاع واحوال یک دفعه حالم منقلب شد و بلند شدم به نیت حضرت محمد طرف مدینه یک طرفی رو حدسی انتخاب کردم به حضرت محمد گفتم یا رسول خدا شما یک دختر داشتی من هم یک دختر . شما دخترت رو خیلی دوست داشتی من هم دخترم رو خیلی دوست دارم .یا رسول الله قسم می خورم اگر دخترم رو نجات بدی من شیعه فاطمه می شم.سنی بودم قسم خوردم اگر دخترم نجات پیدا کنه شیعه بشم. تو همین حال بودم که دیدم متخصص بیمارستان فرانسه با یک شور وهیجان اومد به من گفت آقا معجزه شد سکه براحتی ار ریه دخترتون در آمد مسیح دخترتون رو نجات داد. من دیگه چیزی به او نگفتم که کسی انرا نجات داد که مسیح باید بیاد در خونش گدایی . تو دلم گفتم حضرت زهرا نجاتش داده به او چیزی نگفتم .
به من گفتن دخترت بهوش اومد بیا ملاقاتش .تا من دخترم رو دیدم دخترم زد زیر گریه .من رو بقل کرد من ازش دلجویی کردم گفتم ناراحت نباش چیزی نیست تمام شد .
دخترم گفت بابا من خانمی رو تو خواب دیدم که زد پشتم که سکه اینطوری اومد بیرو ن به من گفت به بابات سلام برسون بگو رسول خدا من رو خیلی دوست داشت.
دست من و عنایت ولطف وعطای فاطمه جرم من وشفاعت روز جزای فاطمه
دل به ولایش دادم که تا کجا برد مرا یا به زمین زند مرا یا به سما برد مرا.
یا فاطمه زهرا
۲.۷k
۱۸ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.