بهای قمار پارت 36
_ پریز این لامپای لعنتی کجااان؟
با ندیدن آخرین پله صندلش پشت پله گیر کرد و تقریبا نزدیک بود با سر بیاد زمین
که با بدن کسی برخورد کرد
_آییی
ناگهان همه چراغ ها روشن شد
¥ سوپرایزززز
ظاهره اون الان توی این موقعیت بود:
کمر یونگی رو محکم گرفته بود و چیزی نمونده بود بیفته
از طرف دیده حدود دویست نفر با لباس ها و کت و شلوار های شیک و میز ها و دسته گل های چیده شده رو به روش بودن ...
و یه کیک واقعا بزرگ
_ صبر کن ببینم اون چند طبقس؟
یونگی اروم لب زد
¥ هفت، عدد خوش شانسیه
یهو به خودش اومد همه به لیرا خیره شده بودن
خودش و جم و جور کرد صاف وایساده
_ اینجا دقیقا چه خبره؟!
¥ یه جشن کوچیک واسه ی تو
_من؟!
یونگی رو به مهمونا بلند گفت
¥ خب بانوی جشنم تشریف آوردن لطفا از خودتون پذیرایی کنید
لیرا اروم گفت
_ چی میگی تو؟
¥ از جشن خوشت نمیاد؟
_ جدی ام!
¥ باشه بابا یه مهمونی کوچولو به مناسبت اومدنت به عمارتم
_ چی؟! مسخرست من خیلی وقته اومدم اینجا ...
¥ انقد حرف نزن و فقط ازش لذت ببر...
~~~~
دو ساعت بعد
تقریبا انتهای جشن بود
همه مهمونها خوش و بششون رو کرده بودن و یه عالمه
جام شراب و ویسکی رو میزا بود
یونگی دست لیرا رو به سمت کیک کشید و کنار میز بزرگ ایستاد
¥ اهم اهم، مهمونهای عزیز توجه کنید
_ چیه باز؟
یونگی بی توجه به لیرا به چشماش خیره شد و بعد از
چند ثانیه بعد جلوش زانو زد ...
با یه جعبه حلقه رینگ نگین دار ...
¥ نامزدم میشی؟
~~~
خب خبببب اینک از این پارت سعی میکنم اگه بشه هفته ای دو پارتش بکنم قول نمیدم ولی تلاش میکنمم
دوستتون دارممم
حتما نظرتون رو کامنت کنید
با ندیدن آخرین پله صندلش پشت پله گیر کرد و تقریبا نزدیک بود با سر بیاد زمین
که با بدن کسی برخورد کرد
_آییی
ناگهان همه چراغ ها روشن شد
¥ سوپرایزززز
ظاهره اون الان توی این موقعیت بود:
کمر یونگی رو محکم گرفته بود و چیزی نمونده بود بیفته
از طرف دیده حدود دویست نفر با لباس ها و کت و شلوار های شیک و میز ها و دسته گل های چیده شده رو به روش بودن ...
و یه کیک واقعا بزرگ
_ صبر کن ببینم اون چند طبقس؟
یونگی اروم لب زد
¥ هفت، عدد خوش شانسیه
یهو به خودش اومد همه به لیرا خیره شده بودن
خودش و جم و جور کرد صاف وایساده
_ اینجا دقیقا چه خبره؟!
¥ یه جشن کوچیک واسه ی تو
_من؟!
یونگی رو به مهمونا بلند گفت
¥ خب بانوی جشنم تشریف آوردن لطفا از خودتون پذیرایی کنید
لیرا اروم گفت
_ چی میگی تو؟
¥ از جشن خوشت نمیاد؟
_ جدی ام!
¥ باشه بابا یه مهمونی کوچولو به مناسبت اومدنت به عمارتم
_ چی؟! مسخرست من خیلی وقته اومدم اینجا ...
¥ انقد حرف نزن و فقط ازش لذت ببر...
~~~~
دو ساعت بعد
تقریبا انتهای جشن بود
همه مهمونها خوش و بششون رو کرده بودن و یه عالمه
جام شراب و ویسکی رو میزا بود
یونگی دست لیرا رو به سمت کیک کشید و کنار میز بزرگ ایستاد
¥ اهم اهم، مهمونهای عزیز توجه کنید
_ چیه باز؟
یونگی بی توجه به لیرا به چشماش خیره شد و بعد از
چند ثانیه بعد جلوش زانو زد ...
با یه جعبه حلقه رینگ نگین دار ...
¥ نامزدم میشی؟
~~~
خب خبببب اینک از این پارت سعی میکنم اگه بشه هفته ای دو پارتش بکنم قول نمیدم ولی تلاش میکنمم
دوستتون دارممم
حتما نظرتون رو کامنت کنید
۱۵.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.