گل سفید
گل سفید
گل های بنفش و ابی رو داخل کاغذ تزئینی پیچید و به زن میانسال رو به روش داد
"از اینکه به مغازه ی من اومدین مفتخر شدم...بازم تشریف بیارید"
با راهی کردن اون زن،به سمت در رفت تا برگه ای که روش نوشته شده بود«باز» رو به سمت «تعطیل»برگردونه.
تمام مدت منتظر شخصی بود.از مغازه خارج شد خواست قفل در رو بزنه که صدایی اشنا اونو متوقف کرد
"اقای کیم...لطفا نبندید..."
لبخند گرمی زد و به سمت صدا نگاه کرد
دختری با موهای سفید و چشمهای سبز همراه با سبد چوبی چند قدم ازش دور تر ایستاده بود.با صدایی تقریبا بلند گفت:
"دیر کردی...خانم رز"
دختر فاصله خودش رو با اقای کیم کمتر کرد سرش رو بالا گرفت و چشمهاش رو گرد کرد،لب پایینشو بیرون داد و با صدایی مظلوم و اهسته گفت:
"اقای کیم...میشه لطفا اینبار رو به خاطر من باز کنید؟..خودتون که خوب میدونید..من بدون اون گل های مخصوص نمیتونم روزمو بگذرونم"
تک خنده ای کرد وسر انگشتش رو به نوک بینی دختر زد
"باشه....اما نمیفهمم چرا همیشه همین گل رو میخری"
دست هاشو بهم گره زد
"هرکاری که انجام میدم دلیل واضح و موجه ای داره"
در رو برای دختر باز کرد و دسته گلی که از قبل اماده کرده بود رو به سمتش گرفت
"گل سفید...خیلی زیبا و ظریفه،دلگرم کننده اس،درست مثل تو"
لبخند از روی لبهای دختر محو شد و گونه هاش سرخ شد
"اقای کیم...منظورتون چیه؟"
بالاخره فرصتش رو بدست اورده بود...اگه الان چیزی نمیگفت...قطعا دختر رویاهاش رو از دست میداد.
قدم قدم به دختر نزدیک تر میشد،صورتهاشون تو یک سانتی همدیگه بودن،سرشو کنار گردن دختر برد و نفس عمیقی کشید
"تو از هر گلی زیباتر و خوشبو تری...دیگه منو اقای کیم خطاب نکن...میتونی بهم بگی جین...یا شایدم بهتر باشه منو عشقم صدا کنی!"
انگشتش رو روی لب های جین کشید و با چشمهایی که از خوشحالی برق میزد لب زد:
"یادته پرسیدی چرا همیشه این نوع گل رو میخرم؟...نوع گل،بوش،رنگش...هیچکدوم برام اهمیتی ندارن...دلیلی که هر روز منو به اینجا میکشونه تویی...تو گل سفید منی...دوست دارم"
پایان.
شرط چند پارتی بعد: 40 لایک
گل های بنفش و ابی رو داخل کاغذ تزئینی پیچید و به زن میانسال رو به روش داد
"از اینکه به مغازه ی من اومدین مفتخر شدم...بازم تشریف بیارید"
با راهی کردن اون زن،به سمت در رفت تا برگه ای که روش نوشته شده بود«باز» رو به سمت «تعطیل»برگردونه.
تمام مدت منتظر شخصی بود.از مغازه خارج شد خواست قفل در رو بزنه که صدایی اشنا اونو متوقف کرد
"اقای کیم...لطفا نبندید..."
لبخند گرمی زد و به سمت صدا نگاه کرد
دختری با موهای سفید و چشمهای سبز همراه با سبد چوبی چند قدم ازش دور تر ایستاده بود.با صدایی تقریبا بلند گفت:
"دیر کردی...خانم رز"
دختر فاصله خودش رو با اقای کیم کمتر کرد سرش رو بالا گرفت و چشمهاش رو گرد کرد،لب پایینشو بیرون داد و با صدایی مظلوم و اهسته گفت:
"اقای کیم...میشه لطفا اینبار رو به خاطر من باز کنید؟..خودتون که خوب میدونید..من بدون اون گل های مخصوص نمیتونم روزمو بگذرونم"
تک خنده ای کرد وسر انگشتش رو به نوک بینی دختر زد
"باشه....اما نمیفهمم چرا همیشه همین گل رو میخری"
دست هاشو بهم گره زد
"هرکاری که انجام میدم دلیل واضح و موجه ای داره"
در رو برای دختر باز کرد و دسته گلی که از قبل اماده کرده بود رو به سمتش گرفت
"گل سفید...خیلی زیبا و ظریفه،دلگرم کننده اس،درست مثل تو"
لبخند از روی لبهای دختر محو شد و گونه هاش سرخ شد
"اقای کیم...منظورتون چیه؟"
بالاخره فرصتش رو بدست اورده بود...اگه الان چیزی نمیگفت...قطعا دختر رویاهاش رو از دست میداد.
قدم قدم به دختر نزدیک تر میشد،صورتهاشون تو یک سانتی همدیگه بودن،سرشو کنار گردن دختر برد و نفس عمیقی کشید
"تو از هر گلی زیباتر و خوشبو تری...دیگه منو اقای کیم خطاب نکن...میتونی بهم بگی جین...یا شایدم بهتر باشه منو عشقم صدا کنی!"
انگشتش رو روی لب های جین کشید و با چشمهایی که از خوشحالی برق میزد لب زد:
"یادته پرسیدی چرا همیشه این نوع گل رو میخرم؟...نوع گل،بوش،رنگش...هیچکدوم برام اهمیتی ندارن...دلیلی که هر روز منو به اینجا میکشونه تویی...تو گل سفید منی...دوست دارم"
پایان.
شرط چند پارتی بعد: 40 لایک
۱۵.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.