زندگی یک ادم معروف
من و گزاشت تو بغلش و راه اوفتاد که یهو صدای پلیس اومد
کای: ما اینجاییم کمک
که یهو دیدم بابام و جانگ کوک اومدن بابام کپ کرد که جانگ کوک اومد و من و از بغل کای گرفت بلندم کرد و بردم نمیدونم چرا عصبی بود
ات: تو چرا انقدر عصبی هستی
جانگ کوک: ساکت شوص
ات: ای پام تکوتش نده
جانگ کوک: درد داری؟چی شده؟
ات: اروم باش مچ پام شکسته
جانگ کوک: ای وای چرا از اول نگفتی صبر کن ببندمش
ات: نه نمیخواد
که کوک من و گزاشت تو ماشین و پاهام و انداخت بیرو و رفت از صندوق عقب یک دونه کش پا و کرم اورد کرم و مالید به پام و بعد با باند کشی مچم و پست و یک دونه یخ گزاشت رو پام
جانگ کوک : میتونی تا بیمارستان نگهش داری؟
ات: اوهوم( با شک)
که جانگ کوک دستشو گزاشت زیر زانوم و اروم پامو گزاشت تو ماشین و در و بست و از اون ور نشست و رانندگی کرد
ات: تو چرا انقدر نگرانی؟
جانگ کوک:خودمم نمیدونم
بیمارستان:
جانگ کوک:دکتر کجاست؟
پرستار : چی شده
جانگ کوک:مچ پا شکسته
پرستا :خب ببرینش تو اون اتاق تا من گچ پارو بیارم
جانگ کوک: باشه
ات : اییی
جانگ کوک: بلند نشو
ات: چرا
جانگ کوک: چون پات درد میگیره من بلندت میکنم
ات: نمیخواد
جانگ کوک: چه جوری توی بغل اون پسره رفتی تو بغل من نمیای
ات:به زور رفتم
جانگ کوک: پس برای منم به زور بیا
ات: باشه ولی فقط این یک بار
جانگ کوک: 😑😑😑😑شما دخترا کلا ناز دارین
ات: نمیام بغلت ها
کوکی: منم همچین دوست ندارم بیای بغلم فقط واسه ی اینکه دختر دوست بابامی گفتم
که صدای خنده ی چند نفر اومد که من و جانگ کوک برگشتیم دیدیم سه تا پرستار و پنج تا دکتر دارن به ما نگاه میکنن و میخندن
دکتر : شماها زوج های قشنگی هستی
جانگ کوک و ات: من و این امکان نداره من حتی دوست ندارم ریختشو ببینم
کتر و پرستار ها:🤣🤣🤣🤣🤣🤣
جانگ کوک: حالا میگم میشه این پای این و ببندین ما بریم
ات: این اسم داره😑😑😑😑
جانگ کوک: خیلی خوب بابا
دکتر : برو تو اتاق پزشکی
ات: باشه
بعد از چند مین
ات: ای پام داره اتیش میکشه(راست میگه بدبخت من اتل بستم اولش خیلی داغه انگار رفتی تو اتیش)
جانگ کوک: اشکالی نداره خوب میشی
دیلینگ دیلینگ
صدای گوشی ات
ات: الو سلام بابا
بابا: سلام ات ببین شب برو پیش جانگ کوک
ات: چراااااااااا
بابا: ما یک سفر کاری برامون پیش اومده
ات: بابا نه تروخدا
بابا : ات بابای جانگ کوک با جانگ کوک اوکی کردن برو منم باید برم خداحافظ
ات : خداحافط
کوکی: از خداتم باشه میخوای بیای خونه ی من
ات: پال گوش وایسادی
کوکی: خیر مشخص بود از حرفات
ات: باشه حالا بیا بریم زود تر گشنمه
کوکی: باش
رفتیم یک رستوران غذا گرفتیم و رفتیم خونه ی جانگ کوک
ات: خیلی قشنگه خونت
کوکی : مرسی
ات: خوشبحالت بابای من نمیزاره برم خونه ی مجردی
دوستان خیلی نوشتم جا نداشت پاک کردم😊
کای: ما اینجاییم کمک
که یهو دیدم بابام و جانگ کوک اومدن بابام کپ کرد که جانگ کوک اومد و من و از بغل کای گرفت بلندم کرد و بردم نمیدونم چرا عصبی بود
ات: تو چرا انقدر عصبی هستی
جانگ کوک: ساکت شوص
ات: ای پام تکوتش نده
جانگ کوک: درد داری؟چی شده؟
ات: اروم باش مچ پام شکسته
جانگ کوک: ای وای چرا از اول نگفتی صبر کن ببندمش
ات: نه نمیخواد
که کوک من و گزاشت تو ماشین و پاهام و انداخت بیرو و رفت از صندوق عقب یک دونه کش پا و کرم اورد کرم و مالید به پام و بعد با باند کشی مچم و پست و یک دونه یخ گزاشت رو پام
جانگ کوک : میتونی تا بیمارستان نگهش داری؟
ات: اوهوم( با شک)
که جانگ کوک دستشو گزاشت زیر زانوم و اروم پامو گزاشت تو ماشین و در و بست و از اون ور نشست و رانندگی کرد
ات: تو چرا انقدر نگرانی؟
جانگ کوک:خودمم نمیدونم
بیمارستان:
جانگ کوک:دکتر کجاست؟
پرستار : چی شده
جانگ کوک:مچ پا شکسته
پرستا :خب ببرینش تو اون اتاق تا من گچ پارو بیارم
جانگ کوک: باشه
ات : اییی
جانگ کوک: بلند نشو
ات: چرا
جانگ کوک: چون پات درد میگیره من بلندت میکنم
ات: نمیخواد
جانگ کوک: چه جوری توی بغل اون پسره رفتی تو بغل من نمیای
ات:به زور رفتم
جانگ کوک: پس برای منم به زور بیا
ات: باشه ولی فقط این یک بار
جانگ کوک: 😑😑😑😑شما دخترا کلا ناز دارین
ات: نمیام بغلت ها
کوکی: منم همچین دوست ندارم بیای بغلم فقط واسه ی اینکه دختر دوست بابامی گفتم
که صدای خنده ی چند نفر اومد که من و جانگ کوک برگشتیم دیدیم سه تا پرستار و پنج تا دکتر دارن به ما نگاه میکنن و میخندن
دکتر : شماها زوج های قشنگی هستی
جانگ کوک و ات: من و این امکان نداره من حتی دوست ندارم ریختشو ببینم
کتر و پرستار ها:🤣🤣🤣🤣🤣🤣
جانگ کوک: حالا میگم میشه این پای این و ببندین ما بریم
ات: این اسم داره😑😑😑😑
جانگ کوک: خیلی خوب بابا
دکتر : برو تو اتاق پزشکی
ات: باشه
بعد از چند مین
ات: ای پام داره اتیش میکشه(راست میگه بدبخت من اتل بستم اولش خیلی داغه انگار رفتی تو اتیش)
جانگ کوک: اشکالی نداره خوب میشی
دیلینگ دیلینگ
صدای گوشی ات
ات: الو سلام بابا
بابا: سلام ات ببین شب برو پیش جانگ کوک
ات: چراااااااااا
بابا: ما یک سفر کاری برامون پیش اومده
ات: بابا نه تروخدا
بابا : ات بابای جانگ کوک با جانگ کوک اوکی کردن برو منم باید برم خداحافظ
ات : خداحافط
کوکی: از خداتم باشه میخوای بیای خونه ی من
ات: پال گوش وایسادی
کوکی: خیر مشخص بود از حرفات
ات: باشه حالا بیا بریم زود تر گشنمه
کوکی: باش
رفتیم یک رستوران غذا گرفتیم و رفتیم خونه ی جانگ کوک
ات: خیلی قشنگه خونت
کوکی : مرسی
ات: خوشبحالت بابای من نمیزاره برم خونه ی مجردی
دوستان خیلی نوشتم جا نداشت پاک کردم😊
۸۶.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.